دن پچولک نایبرئیس دارالتأدیب ایالتی واشنگتن
تغییر دادن سیستم زندان چیز کمی نیست. پس کاری که کردم تعمق بر تجربههای اولیهام بود و یادم افتاد که وقتی با بزهکاران تعامل داشتیم، تنش فروکش میکرد. وقتی محیط را تغییر دادیم، رفتار تغییر کرد و اینها تغییرات سیستمی عظیمی نبودند. اینها تغییرات کوچکی بودند و این تغییرات احتمالات جدیدی را خلق کرد.
خب دفعه بعد، رئیس زندان کوچکی شدم و همزمان هم مشغول ادامه تحصیل در کالج اورگرین استیت بودم. با کلی آدم تعامل داشتم که مثل من نبودند، آدمهایی با ایدههای مختلف که از پس زمینههای مختلفی میآیند. یکی از آنها زیستشناس جنگلهای بارانی بود. نگاهی به زندان کوچکم انداخت و چیزی که دید یک آزمایشگاه بود. صحبت کردیم و پی بردیم که چطور زندانها و زندانیها میتوانند درواقع به پیشرفت علم با کمک کردن آنها در تکمیل پروژههایی کمک کنند که خودشان به تنهایی قادر به تکمیل آنها نبودند، مثل جمعیتدار کردن گونههای به خطر افتاده: قورباغهها، پروانهها، گیاهان مرغزاری به خطر افتاده. همزمان، روشهایی را جهت بهینهسازی عملیاتمان یافتیم، با افزودن نیروی خورشیدی، جمع کردن آب باران، باغبانی ارگانیک و بازیافت. این اقدام نوآورانه منجر به پروژههای بسیاری شد که منجر به تأثیر عظیم در سطح سیستم شده، نه فقط در سیستمهای ما، بلکه همچنین در سایر سیستمها، آزمایشهای کوچک باعث تغییر عمده در علم و جامعه میشود. طرز فکری که درباره کارمون داریم کارمون را تغییر میده. این پروژه شغلم را جالبتر و هیجانانگیزتر کرد. هیجانزده بودم، کارکنان هیجانزده بودند. افسرها هیجانزده بودند. زندانیها هم همینطور. انگیزه پیدا کرده بودند. همه میخواستند بخشی از آن باشند. به نوبه خود سهیم شدند با ایجاد یک تغییر که فکر میکردند معنی هدفدار و مهم است.
بگذارید درباره اتفاقاتی که میافتد، شفافتر باشم. زندانیها خیلی انطباقپذیرند. مجبورند. اغلباوقات خیلی بیشتر از ما که ادارهکننده سیستم هستیم دربارهاش میدانند و آنها بنا به دلیلی اینجا هستند. من شغلم را وسیلهای برای تنبیه یا بخشودن آنها نمیبینم، اما فکر میکنم که آنها میتوانند زندگیهای هدفدار و درخوری را حتی در زندان داشته باشند. پس سوال این بود: آیا این زندانیها میتوانستند زندگیهای هدفدار و درخوری را داشتهباشند و در این صورت، چه تفاوتی میکرد؟ پس کاری که کردم برگشتنم با این سوال به آن زندان بی در و پیکر بود، جاییکه برخی از خشنترین خلافکاران نگهداری میشدند. آياميوها را برای تنبیه یادتون هست. برای گوشهگیرها از برنامهریزی خبری نبود. این چیزی بود که آموزش دیده بودیم. اما بعدا شروع کردیم به تشخیص این نکته که اگر زندانیهایی به برنامهریزی نیاز داشتند، همین زندانیهای خاص بودند. درواقع، آنها به برنامهریزی فشردهای نیاز داشتند. بنابراین طرز فکرمان را ۱۸۰ درجه تغییر دادیم و بهدنبال احتمالات جدید گشتیم. چیزی که پیدا کردیم یکجور صندلی جدید بود. بهجای استفادهکردن از صندلی برای تنبیه، آنها را در کلاسهای درس گذاشتیم. البته مسئولیتمان را درقبال مهار زندانیها نیز فراموش نکردیم، اما اکنون زندانیها به صورت امنی قادر به تعامل رو در رو با یکدیگر و خدمه بودند و از آنجایی که کنترل دیگر مسأله ما نبود، میتوانستیم روی موارد دیگر تمرکز کنیم، ازجمله یادگیری. رفتار تغییر کرد. ما طرز فکرمان را تغییر دادیم و هر چیز ممکنی را هم تغییر دادیم و این به من امیدواری داد.