ابتدا باید حوزههای پژوهش همانند «ازدواج» و «طلاق» بررسی شود که تا حدودی لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا در جامعهای که «طلاق» وجود دارد، بهطور مسلم «ازدواج» نیز وجود دارد. خانواده در بیشتر جوامع یک نهاد مهم است و از همین رو بررسی پرسشها و مسائل مرتبط با اهمیت اجتماعی خانواده، از جمله اندیشه تشکیل خانواده و فروپاشی آن حایز اهمیت و بسیار سودمند است. به طور مسلم خانواده، به دو دلیل یک نهاد مهم اجتماعی تلقی میشود:
دلیل اول: کودکان در ساختار خانواده تربیت میشوند. آنها از طریق این گروه اجتماعی، اولین تجربههای خود را با مفهوم «جامعه بزرگتر» مشاهده میکنند. همچنین بر اثر این جامعهپذیری، با سنتهای فرهنگی و انتظارات (ارزشها، هنجارها و نقشهای اجتماعی) جامعهای که روزی در آن حضور خواهند یافت، آشنا میشوند.
دلیل دوم: به دلیل همین تجربه جامعهپذیری، نهاد خانواده بر حسب شیوهای که افراد هم به لحاظ فردی (برحسب «شخصیت» آنها) و هم به جهت اجتماعی (برحسب روابط گسترده خود با دیگران) رشد مییابند، نقش مهمی ایفا میکنند.
بهطور کلی، خانواده به مثابه پلی میان رشد کودک و جامعه بزرگی که در آن پا به دنیا میگذارد، تلقی میشود. کودک درون خانواده، مفاهیمی را میآموزد و از طریق این فرآیند جامعه پذیری، فرد به زندگی بزرگسالی منتقل میشود. به همین ترتیب، شیوههای بنیادین تعامل این فرد با دیگران در نهادهای بزرگ اجتماعی (نظام آموزشی، محل کار و...) تحتتأثیر قرار میگیرد. پرسشهای جامعهشناختی مرتبط با ماهیت و سرشت زندگی خانوادگی، از نظر نهادی و شخصی توجه خود را به اهمیت فرآیند جامعهپذیری معطوف میکند. با در نظر گرفتن اهمیت فرآیند جامعهپذیری در شکلگیری شخصیت فرد در بزرگسالی و نقش مهمی که خانواده در این فرآیند ایفا میکند، شگفتانگیز نیست که روزنامهنگاران، سیاستمداران، مفسران اجتماعی و دیگران از آنچه برای خانواده اتفاق میافتد، نگران باشند. پاسخهای متعددی به این پرسش که آیا میتوان خانواده را در جامعه انگلیس همچون نهاد «رو به نیستی» یا «آکنده از بحران»تلقی کرد، وجود دارد که به 3جواب در ذیل اشاره میشود:
«آری»، از این جهت که نهاد خانواده بهطور حتم رو به نیستی است.
«خیر»، از این نظر که نهاد خانواده بهطور حتم زنده و جاوید است.
«شاید»، از این جهت که به نظر نمیرسد نهاد خانواده همانند گذشته زنده و سرخوش باشد.
مفهوم نابودی خانواده
دو سطح تحلیل در پیوند با عملیاتی کردن اندیشههای «فروپاشی» و «نابودی» خانواده به مثابه یک نهاد اجتماعی در جامعه انگلیس قابل طرح است:
جامعهشناختی کلان
خانواده به مثابه یک نهاد، در ارتباط با دیگر نهادهای جامعه قرار دارد، چه آن را در واژگان کارکردگرایان (تأکید بر ضرورت کارکرد رابطه) و چه در واژگان ساختارگرایان تضاد (تأکید بر نقش خانواده به مثابه کارگزار بازتولید ایدئولوژیک هژمونی سرمایه داری) در نظر بگیریم. بدیهی است با مطرح کردن این پرسش که «آیا خانواده در بحران است؟» این استدلال پیش میآید:
- نهادهای دیگر جامعه چون دستخوش «بحران» هستند، پس خانواده نیز در وضع بحران قرار دارد.
- چون خانواده در وضع بحرانی قرار دارد، پس برای دیگر نهادها نیز در جامعه تبعاتی را در پی دارد.
جامعهشناسی خرد
خانواده پیش از هر چیز به مثابه یک گروه اجتماعی سازمان یافته است که هم نیازهای اعضایش را برآورده میسازد و هم میان اعضای آن تضاد وجود دارد. اگر در این سطح، تضاد و فروپاشی خانواده گسترش یابد، پیامدهای جدی برای افراد خانواده در پی خواهد داشت و برای نهادهای دیگر جامعه نیز میتواند در سطح فردی، اجتماعی و روانی بحران به وجود بیاورد.
این دو سطح تحلیل در حقیقت جدا از یکدیگر نیستند. برای مثال، نمیتوان بحرانهای «فردی، روانی و اجتماعی» را از فشارهای ساختاری اجتماع جدا کرد؛ اما به لحاظ نظری میتوان آنها را از هم جدا کرد.