دن پچولک نایبرئیس دارالتأدیب ایالتی واشنگتن
در ایالات متحده، آژانسهایی که زندانها را اداره میکنند، اغلب دارالتأدیب نامیده میشوند. با اینحال تمرکز آنها بر نگهداری و مهار زندانیها است. دن پچولک، نایبرئیس دارالتأدیب ایالتی واشنگتن، دیدگاه متفاوتش را با ما همخوان میکند: زندانهایی که شرایط زندگی انسانیتری را بههمراه فرصتهایی برای کار هدفدار و یادگیری فراهم میکنند.
ما بهعنوان سازمانی دیده میشویم که معیار سیاست اجتماعی ناموفق تلقی میشود. نمیتوانم تعیین کنم چه کسانی نزد ما میآیند، یا چه مدت پیش ما میمانند. ما آدمهایی را میپذیریم که بقیهچیزها برایشان جواب نداده، آدمهایی که از توریهای امنیتی اجتماعی دیگر به پایین سر خوردند. در آن توریها نمیگنجند، پس ما باید نگهشان داریم. شغل ما است: نگهداریشان، کنترلشان.
طی سالها، بهعنوان یک سیستم زندان، بهعنوان یکملت، بهعنوان یک اجتماع، در این کار خبره شدیم، اما این مسأله نباید باعث خوشحالی ما شود. ما سالانه بیش از هر کشور دیگری در جهان آدمها را زندانی میکنیم. امروزه زندانیهای سیاهپوستمان بیشتر از تعداد بردهها در
۱۸۵۰ است. ما میزبان والدین تقریبا بیش از ۳میلیون از کودکان جامعه هستیم و تبدیل به پناهگاهی تازه شدهایم، بزرگترین فراهمکننده بهداشت روانی در این ملت. وقتی کسی را حبس میکنیم، کم چیزی نیست و با اینحال دارالتأدیب نامیده میشویم. امروز قصد دارم درباره تغییر در نحوه تفکرمان نسبت به اصلاحات صحبت کنم. به اعتقاد من و البته با استناد به تجربیاتم، زمانی که طرز تفکرمان را تغییر میدهیم، احتمالات یا آینده تازهای را میآفرینیم و زندانها احتیاج به آیندهای متفاوت دارند.
کل حرفهام را صرف اصلاحات کردم، 30 سال. دنبالهرو پدرم بودم. یک کهنهسرباز ویتنامی. اصلاحات برازندهاش بود. قوی، باثبات و باانضباط بود و خیلی تو این چیزها مثل او نبودم و مطمئنم که نگرانم بود. سرانجام تصمیم گرفتم که سر از زندان دربیارم، تا اینکه پشت پیشخوان بار بایستم، پس فکر کردم یک بررسی کنم و از جایی که پدرم کار کرده بود، دیدن کنم، مک نیل ایلند پوینتینری.
اوایل دهه هشتاد بود و زندانها این چیزی که توی تلویزیون یا فیلمها میبینید، نبودند. از خیلی جهات، بدتر بودند. وارد یک سلول شدم، با سقف کوتاه. هشتتا مرد توی یک سلول. بود ۵۵۰نفر در بخش اسکان داده شده بودند و اگر احیانا سوال برایتان پیش آمده، یک توالت مشترک در آن سلولها بود. افسر با یککلید همه سلولها را باز میکرد و صدها نفر از سلولها بیرون میریختند. صدها نفر بودند. تا جایی که میشد سریع از کنارشان رد شدم.
بالاخره بازهم برگشتم و کارم را بهعنوان افسر زندان آغاز کردم. شغلم اداره یکی از آن بخشهای زندان بود و نظارت بر آن صدها زندانی. وقتی رفتم تا در مرکز پذیرشمان کار کنم، بهواقع صدای زندانیها را میشنیدم که با خشم از پارکینگ بیرون میآمدند، درهای سلولهایشان را میلرزاندند و نعره میزدند، سلولهایشان را بههم میریختند. صدها تن آدم خشن را بگیرید و حبسشان کنید، هرج و مرج نتیجه آن میشود. نگهداری و مهار کردن شغل ما بود.
یکی روشهایی که یاد گرفتیم برای انجام این کار موثر است، نوع تازهای از واحد اسکاندهی بود که واحد مدیریت ویژه یا آیامیو نام داشت، نسخه جدیدی از یک «سوراخ». زندانیها را پشتمیلههای فولادی میکردیم، همراه با میلههای دستبندداری که میتوانستیم به آنها ببندیم و بهشان غذا دهیم. حدس بزنید چی شد؟ آرامتر شد. سروصداها در بخش عمومی خوابید.