مصطفی مهرآیین جامعهشناس
1) یکی از بنیادیترین پرسشهای علوم اجتماعی این است که «واقعیت اجتماعی چیست؟» به سخن دیگر، این پرسش که «جامعه چیست؟» از بنیادیترین پرسشهای جامعهشناسی است که هر نظریه اجتماعی باید پاسخ خود به آن را روشن سازد. پاسخ هر نظریه به این پرسش «هستیشناسی اجتماعی» آن نظریه را مشخص میکند. تاکنون، در ادبیات نظریهشناسی موجود، به 4پاسخ در مقابل این پرسش اشاره شده است. پاسخ نخست، پاسخ دورکیم و مارکس، دو جامعهشناس برجسته فرانسوی و آلمانی و متفکران بعدی حامی آنهاست که معتقدند، «واقعیت اجتماعی چیزی جز همان ساختارهای اجتماعی نیست». اینان معتقدند، انسان در زندگی اجتماعی خود گرفتار در دام ساختارهای اجتماعی جبری، ضروری و بیرونی است که با نشستن در درون انسان او را «جامعهپذیر»(دورکیم) و «از خود بیگانه»(مارکس) میسازند. پاسخ دوم، پاسخ ماکس وبر و حامیان بعدی وی است که معتقدند، واقعیت اجتماعی یا جامعه چیزی جز «کنشهای معنادار» انسانی و فرآیندهای «کنش متقابل اجتماعی» نیست و شناخت جامعه نیز چیزی جز تفسیر معنای کنشهای انسانی و شناخت چگونگی منطق درونی شعائر تعامل انسانی نیست. پاسخ سوم به این پرسش پاسخ میشل فوکو و حامیان وی است که معتقدند، واقعیت اجتماعی چیزی جز مجموعهای از «رویههای پراکنده» نیست که البته در یک انتزاع تاریخی به یکدیگر میرسند و واقعیت اجتماعی نهایی را شکل میدهند. از نگاه این گروه از متفکران ما هرگز قادر به ردیابی ریشه واقعیتهای اجتماعی نیستیم و تنها میتوانیم فرآیند تحولات اپیزودیک(گسسته و نامستمر) واقعیتهای اجتماعی را مورد بررسی قرار دهیم و نشان دهیم چگونه این گسستهای تاریخی ماهیت آن پدیده در هر دوره زمانی مشخص را شکل داده است.
2) پاسخ چهارم به این پرسش (پاسخ مورد توجه این نوشتار) پاسخ فرهنگگرایان است که معتقدند، واقعیت اجتماعی چیزی جز روایت و گفتمان نیست. بنا به این رویکرد، واقعیت اجتماعی را چه ساختار، چه کنش و چه رویههای پراکنده تعریف کنیم، ما بهعنوان انسان اجتماعی تنها از طریق زبان و گفتمان و روایت قادر به ایجاد پیوند با آنها و فهم آنها هستیم. به عبارت دقیقتر، جامعه هرچه که باشد، زبان تنها جایگاه تجربه و فهم و ادراک جامعه است. اصولا، تا زمانی که از جامعه سخن گفته نشود و پدیدههای اجتماعی به یک روایت در زبان تبدیل نشوند، چیزی بهنام جامعه وجود ندارد. این رویکرد به واقعیت اجتماعی یا جامعه ریشه در اندیشههای میخائیل باختین، زبانشناس و متفکر برجسته روس، دارد. باختین با معطوف ساختن توجه خود به رابطه میان نشانهها و اندیشه، نخستین نظریه نشانهشناختی در باب اندیشه و تولید اندیشه را مطرح میسازد. او معتقد بود، «بدون نشانهها اندیشه وجود ندارد». در نظر باختین، قلمرو نشانهها و اندیشه هم گستردهاند: «اندیشه فقط میتواند در تجسم مادی نشانهها پدید آید و به واقعیتی معتبر تبدیل شود». بههرحال، اگر در نظر باختین، زبان(نشانه) و اندیشه به یک معنا یکساناند، به معنای دیگر چنین نیستند. زیرا در درون یک اجتماع زبانی واحد، مواضع ایدئولوژیک مخالف خود را در درون یک زبان ملی سامان میبخشند و همدیگر را قطع میکنند. به اعتقاد باختین، درون یک اجتماع زبانی، زبان تنها محمل بیان دیدگاهها، گرایشها، عقاید و منافع یک گروه خاص نیست. «زبان یک جامعه، در هر مرحله مفروضی از موجودیت تاریخی خویش، سراسر دگر آواست: زبان نشانگر همزیستی تناقضات اجتماعی- ایدئولوژیک میان حال و گذشته، میان ادوار متفاوت گذشته، میان گروههای اجتماعی-ایدئولوژیک متفاوت، میان گرایشها، مکتبها و محفلها و... است و این همه قالبی جسمانی دارند. این زبانهای دگرآوا به شیوههای گوناگون با یکدیگر مصادف شده، زبانهای معرف جدیدی را شکل میدهند». بنابراین، زبان «عرصه مبارزه ایدئولوژیک» است. باختین با طرح مفهوم «هتروگلوسیا» یا «دگرآوایی» معتقد بود، زبان از توانایی جای دادن آواهای بسیار در درون خود برخوردار است. نشانههای زبانی تنها حامل دیدگاههای ایدئولوژیک یک گروه یا طبقه خاص نیستند. نشانههای اجتماعی همواره از طرف منافع اجتماعی رقیب به این یا آن راه کشیده میشوند. از اینرو، نشانههای زبانی، عنصری خنثی درساختاری مشخص نیستند؛ نشانههای زبانی کانون مبارزه و تناقض هستند. هیچ نشانهای وجود ندارد که گرفتار بازی بیپایان دلالت یا در معرض رسوخ و تاثیرگذاری اندیشههای دیگر نباشد. تنها مسالهای که وجود دارد، این است که ایدئولوژیهای اجتماعی از میان این بازی دالها برخی معانی را در جایگاه ممتازی قرار میدهند یا به صورت محوری برای معانی دیگر درمیآورند. به اعتقاد باختین، «در زبان کلمه یا شکل زبانی دیگری که خنثی باشد یا به کسی تعلق نداشته باشد، وجود ندارد. زبان درمجموع چیزی است پراکنده و آکنده از مقاصد.
زبان برای ذهنی که در آن زندگی میکند دستگاهی مجرد و متشکل از اشکال هنجارین نیست، بلکه نگرشی چندگانه و عینی در باب جهان است. هر کلمه رنگ و بوی حرفه، نوع ادبی، جریان و حزب و اثر مشخص، انسان مشخص، نسل، دوران، روز و ساعتی را با خود حمل میکند. هر کلمه رنگ و بوی زمینه و زمینههایی را که در آنها واقع شده است به خود میگیرد، زمینه و زمینههایی که کلمه زندگی اجتماعی حادی در آنها از سرگذرانده است. تمامی کلمات و تمامی اشکال زبانی جایگاه مقاصد و منافع هستند». در عین طرح اندیشههای بالا درخصوص چند آوایی و چند صدایی بودن اجتنابناپذیر واژگان که بههمراه خود چند صدایی بودن متون و بافت گفتمانی جامعه را بههمراه دارد، باختین معتقد بود که دولتها و صاحبان قدرت همیشه این ویژگی زبان را نمیپذیرند. باختین، تکثر گفتمانی را صفت اصلی همه محیطهای زبانی میداند، اما معتقد است که ابعاد اساسا اجتماعی و بینامتنی زبان ممکن است 1) ارتقا یابند یا 2) سرکوب شوند. به اعتقاد باختین، چون جنبه مکالمهای زبان برجستهکننده تعارضات، تفکیکها، پایگاههای طبقاتی، مواضع ایدئولوژیک و جز آن در جامعه است و اساسا برای هر برداشت یگانه و اقتدارطلب از جامعه تهدیدکننده محسوب میشود، قدرت و آن عناصری از جامعه که در خدمت قدرت دولتیاند، همواره سعی در سرپوشگذاشتن بر چنین جنبههایی دارند که مستلزم سرکوب جنبه مکالمهای زبان و تبدیل جامعه به یک «جامعه تکصدا» است. باختین در «مارکسیسم و فلسفه زبان» سخن از شیوههایی میگوید که طبقه حاکم از طریق آنها میکوشد تا «نبرد میان ارزش داوریهای اجتماعی مختلف که در نشانه رخ میدهد را مضمحل و نشانه را تکصدایی کند». او معتقد است، همانطور که جامعه با قوانین تحمیل شده حکومتی (یک حکومت واحد) محدود و مقید میشود، تنوع سخنها نیز توسط خواست قدرتمندان برای نهادیکردن یک زبان یا یک سخن متداول به مبارزه طلبیده میشود. از اینرو، باختین معتقد بود، هر جامعه دارای یک سطل زباله یا یک حاشیه است که صداهای مطرود بهدرون آن انداخته میشوند و وظیفه رسانهها و علوم اجتماعی چیزی جز به صدا درآوردن دوباره این صداهای حاشیهای و مطرود نیست؛ صداهایی که برخلاف فرض قدرت درخصوص حذف آنها، در درون واژهها حضور دارند و بودن خود را به رخ میکشند.
3) چنان که دیدیم، بنا به پاسخ چهارم الف- جامعه چیزی جز همان سخنان درباره جامعه نیست، ب- اگرچه جامعه چیزی جز همان سخنان درباره جامعه نیست، چون هر سخن بیانگر منافع یک گروه از گروههای اجتماعی است، قدرتها هرگز دوست ندارند همه ابعاد جامعه به سخن درآید و گروههای متفاوت جامعه از ابعاد متفاوت جامعه که منافعشان با آنها پیوند خورده است سخن بگویند و ج- پس در هر جامعه بخشها و ابعاد و مسائل و پدیدههای اجتماعی متفاوتی وجود دارند که بنا به ملاحظات و منافع گروههای در قدرت از آنها سخن گفته نمیشود و اصولا بهدلیل عدم سخن گفتن از آنها، یا وجود ندارند و کسی به وجود آنها آگاه نیست یا تنها با یک روایت از آنها آشنا هستیم. در چنین وضع اجتماعی، وظیفه یک رسانه معتبر و حرفهای همانند «شهروند» که به مقتضای نامش در پی سخن گفتن از شهر و مسائل شهروندان است، چیزی جز «خلق و ممکن ساختن» ابعاد نادیده و ناگفته جامعه نیست. طرحنو، آن بخش از روزنامهشهروند است که میکوشد در هیاهوی اخبار و تلاش قدرت(منظور صرفا قدرت سیاسی نیست) برای دیدهنشدن برخی از ابعاد جامعه و دور ساختن زبان از آنها، با سخن گفتن از این پدیدهها و تبدیل کردن آنها به روایتهای زبانی متنوع(در زبان تحلیلگران متفاوت) و وجود بخشیدن به آنها و ایجاد امکان آشنایی جامعه با این روایتها، این ابعاد نادیده جامعه را ممکن سازد و ما را با گستردگی و پیچیدگی جامعه آشنا کند. سخن گفتن از موضوعات متنوعی چون نواشرافیگری، مرگ حیاتوحش، آسیبهای اجتماعی کلانشهرها، مرگ سنتها، جنگ و صلح در روابط موجر و مستاجر، فرهنگ عجله و... و خلق روایتهای تحلیلی متفاوت از این پدیدهها، مهمترین ویژگی مثبت «طرحنو» و ساختار رسانهای آن است. همین نقطه قوت «طرحنو» مهمترین نقطهضعف آن نیز هست که به هر دلیل هنوز برخی موضوعات اجتماعی از قبیل بیاعتنایی روشنفکران به سیاست و حقوق مردم در سالهای اخیر؛ یا بیاعتنایی نظامیون به فرهنگ و مقتضیات فرهنگ و جایگاه فرهنگ در فهم معادلات قدرت؛ یا بسته بودن ساختار خانواده و سبک زندگی خشن ایرانی؛ یا حقوق اقلیتهای دینی، زبانی، قومی و... را مورد توجه قرار نداده یا آنکه صرفا به خلق روایتهای محدود از موضوعات مورد پوشش خود بسنده میکند و در مجموع صفحات آن هیچگاه با یک تحلیل طبقاتی از موضوعات اجتماعی روبهرو نمیشویم. فرآیند خلق جامعه در صفحات طرحنو زمانی کامل خواهد شد که هم به لحاظ فرمی(چگونه سخنگفتن) و هم به لحاظ محتوایی(از چه سخنگفتن)، دامنه امکانات نهفته در این صفحات برای خلق جامعه افزایش یابد.
واقعیت اجتماعی چیزی جز روایت و گفتمان نیست. بنا به این رویکرد، واقعیت اجتماعی را چه ساختار، چه کنش و چه رویههای پراکنده تعریف کنیم، ما بهعنوان انسان اجتماعی تنها از طریق زبان و گفتمان و روایت قادر به ایجاد پیوند با آنها و فهم آنها هستیم. به عبارت دقیقتر، جامعه هرچه که باشد، زبان تنها جایگاه تجربه و فهم و ادراک جامعه است. اصولا، تا زمانی که از جامعه سخن گفته نشود و پدیدههای اجتماعی به یک روایت در زبان تبدیل نشوند، چیزی بهنام جامعه وجود ندارد.
به اعتقاد باختین، درون یک اجتماع زبانی، زبان تنها محمل بیان دیدگاهها، گرایشها، عقاید و منافع یک گروه خاص نیست. «زبان یک جامعه، در هر مرحله مفروضی از موجودیت تاریخی خویش، سراسر دگر آواست: زبان نشانگر همزیستی تناقضات اجتماعی- ایدئولوژیک میان حال و گذشته، میان ادوار متفاوت گذشته، میان گروههای اجتماعی-ایدئولوژیک متفاوت، میان گرایشها، مکتبها و محفلها و... است و این همه قالبی جسمانی دارند.