| آیت الله العظمی موسوی اردبیلی |
هر کس که کموبیش با انقلاب و روند انقلاب و با وضع بیت مرحوم حضرت امام رضوانالله تعالى علیه آشنا باشد مىداند که نقش ایشان تعیینکننده بود. از آن دورهاى که حضرت امام در پاریس بود و هنوز به ایران تشریف نیاورده بود من رفتم خدمت ایشان بعد از مرحوم شهید مطهرى و شهید بهشتى از تیپ و دسته ما من سومین فردى بودم که رفتم خدمت حضرت امام و موقعیت بسیار حساس بود من آنجا بودم که شریف امامى استعفا داد و بختیار سر کار آمد همان وقتها بود که غلیان و جوشش انقلاب وضع خاص ایران بود و من رفته بودم از طرف شوراى انقلاب کیفى در دست داشتم که سفارشات شوراى انقلاب در آن بود، راجع به سقوط شاه و راجع به وظایف شوراى انقلاب، اعضاى شوراى انقلاب، جناح خارجى شوراى انقلاب و تکالیف شوراى انقلاب در اداره مملکت بعد از رفتن شاه. مسائل بسیار حساسى بود شوراى انقلاب بحث کرده بود و من برده بودم خدمت امام در پاریس و هفت روز ما در آنجا بودیم. و شبها جلسه با حضرت امام داشتیم که اعضاى جلسه دو نفر بودند من و حضرت امام. من یادداشتها را مىخواندم حضرت امام دستورها را مىفرمود، من زیر یادداشتها، دستورها را مىنوشتم و تکمیل مىکردم که بیاورم براى ایران.
یکى از دستورها تشکیل کمیتههاى انقلاب بود که شوراى انقلاب بتواند بعد از رفتن شاه کشور را اداره کند از چه کسانى کمک بگیرد و از چه کسانى کمک نگیرد. بعد از هشت روز مجموعه دستورات حضرت امام را آوردم ایران و آن وقت من دیدم یکى مرحوم حاج احمد آقا بود و یکى هم مرحوم اشراقى. اینها کار بیت حضرت امام را تنظیم مىکردند که ایران هم بودند. من از آن وقت آشنایى داشتم. تا وقتى که حضرت امام تشریف آوردند ایران. مدتى در قم بودند. بعد از آنکه مریض شدند. ایشان را منتقل کردند به بیمارستان و بعد که بهتر شدند دیگر به قم نتوانستند برگردند و در تهران اقامت فرمودند. و یکى دو بار هم حضرت امام خودشان تصریح کردند، در بعضى مسائل، من تنها با حاج احمد مشورت کردم و با کس دیگر مشورت نکردم. کارى شده بود، چون باب شده بود براى حضرت امام ملاقاتها، صحبتها، جوابها، سؤالها. اکثر سؤالاتى که ما از حضرت امام داشتیم خب در هر ساعت که نمىتوانستیم برویم جماران نهایتش روزى یک بار دو روز یک بار سه روز یکبار به ناچار به دلیل ارتباط تنگاتنگ کارها با حضرت امام ناچار بودیم روزى گاهى دو، سه بار با حضرت امام تماس بگیریم. مسائلى بود که ایشان باید جواب بدهند و واسطه ما تنها ایشان بود. اگر خیلى مهم بود به کس دیگر نمىتوانستیم بگوییم، به حاج احمد آقا مىگفتیم. ایشان عین حرفها را به حضرت امام منتقل مىکردند و نظر خودش را هم اگر مىخواست بگوید قبلًا یا بعداً مىگفت. دخالتى در آن سؤال نمىکرد. و جوابى که از حضرت امام مىگرفت، حالا مطابق نظر ایشان باشد یا مخالف نظر ایشان باشد، عین نظر امام را به ما منتقل مىکرد. الان بعضى از نامهها نزد من موجود است که مثلًا فلان موضوع- لزومى ندارد من اسمى ببرم در اینجا- در جلسه سه قوه مطرح شد. و اکثریت یک حرفى گفتند اقلیت یک حرفى گفتند حاج احمد آقا هم جزو اکثریت بود. بعد هم بنا شد ببرند خدمت حضرت امام نظر بدهند و امام فرمودند من نظر اقلیت را قبول دارم و ایشان با اینکه جزو اکثریت بودند، آمدند و عین همان نظر حضرت امام را گفتند. از این جور مثالها زیاد دارم. جریاناتى اتفاق افتاد من تلفن کردم به ایشان براى مثلًا فلان چیز را مىخواهم بگویم؛ ایشان مىگفت اگر با من مشورت مىکنید من نظرم را بگویم، نوعاً مىگفتیم بله گاهى هم مىگفتیم خیر. شما عین این حرف را به امام منتقل کنید. من حتى یک مورد یادم نمىآید که امام بفرماید احمد این حرف را به من نگفته است یا این حرفى را که شما از طرف من گفتید اینجور نبوده. این نهایت اعتمادى است که من خودم دیدم چون در رابطه با من بوده دیگران هم همین هستند. این کمترین چیزى است که من مىگویم شاید دیگران بیشتر از اینها داشته باشند. یک جریانى است. این را غیر از من کس دیگر نمىداند فقط تنها من خبر دارم، یک روز، روز عید بود ما قرار بود برویم پیش حضرت امام، معمولًا اینجور بود مىرفتیم آن اتاق بالا وقتى مسئولان جمع مىشدند، امام هم در اتاق خودش بود، مىآمدند، مىگفتند، حضرت امام فرمودند بیایید. مىرفتیم پیش امام و از آنجا مىآمدیم حسینیه. این روال همیشگى بود. یک روز من رفتم، کمى زود رفته بودم. نمىدانم چطور شد حواسم جمع نبود. به جاى اینکه بروم به اتاق همیشگى. درب اتاق امام باز بود- یکى دو نفر شاید در حیاط رفت و آمد مىکردند- من به جاى اینکه بروم آنجا رفتم به همان ساختمانى که امام بود. آمدم پلهها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم، دیدم امام با سید محمد صادق لواسانى رحمهالله علیه نشستهاند که جزو دوستان سابقهدار حضرت امام بود از دوران طفولیت و اوایل طلبگى تا روز رحلت آن حضرت مورد اعتماد صددرصد امام بود.
با هم صحبت مىکردند من رفتم وارد اتاق شدم آنجا متوجه شدم که چه کارى کردم. شاید اینها صحبت خصوصى دارند من آمدم بدون اذن وارد اتاق شدم اما دیگر آمده بودم و وارد اتاق شدم رفتم نشستم آن طرف اتاق دیدم یک موضوعى است که آقا سیدمحمدصادق اصرار دارد که امام حرفى را بزند و امام مىفرماید نمىتوانم و موضوع خصوصى بود و حرف هم حرف آقا سیدمحمدصادق نبود، حرف علما و بزرگان تهران بود، ایشان را فرستاده بودند پیش امام، امام را قانع کند که شما فلان حرف را بزنید. او اصرار مىکرد، حتى یادم هست این جمله را گفت که در تمام این مدت از شما اینطور با اصرار چیزى نخواستم.
امام فرمود نمىتوانم. او گفت پیغمبر بود، انجام مىداد. گفت پیغمبر هم این کار را نمىکند. پیغمبر هم نمىتوانست. یک مرتبه اشاره کرد به من که آن طرف اتاق نشسته بودم گفت بپرس از ایشان که نمىشود این کار را کرد. یک مرتبه برگشت به آقا سیدمحمدصادق گفت شما مىدانید که من چقدر احمد را دوست دارم گفت بلى مىدانم گفت مىدانى که او چقدر پیش من محبوب است گفت بلى گفت او هم اگر بگوید نمىشود. این را شنیدم محبوبترین. احساس کردم محبوبترین فرد پیش امام که دومى ندارد احمد آقا است. البته حالا دیگر زیر قضیه چه بود من کارى ندارم منظورم گفتن این حرف بود من خودم این حرف را با دو گوشم از امام شنیدم. دواى امام، داروى امام، غذاى امام، ملاقات امام، صحبت امام، رفت و آمد امام، ایشان در همهاش نقش موثر و نزدیکى را داشتند. خدایش رحمت کند. بعد از امام هم ما رابطهمان با ایشان محفوظ بود از سال 1368 تا روز رحلت، ایشان خیلى با محبت بود. وقتى من تهران بودم وقتى به قم آمدم ایشان نوعاً، خصوصاً بعد از گرفتارى من زیاد به ما سر مىزد. دو روز یک بار، سه روز یک بار، با رفقایش مىآمد، تنها مىآمد، مىنشست صحبت مىکرد من دقت کردم دیدم احمد آقا هیچ فرقى نکرده چه در دوره امام، همان حالات همان خصوصیات.
منبع: سایت جماران