محمد بقایی ماکان نویسنده، پژوهشگر و مترجم حوزه ادبیات و فلسفه
من اساسا با انتقاد، بسیار موافقم و معتقدم که عامل مهمی در پیشرفت و ترقی فرد و جامعه است. بنابراین، هرکسی که بتواند ایرادات خود را به درستی مورد بررسی قرار دهد و آن را تجزیه و تحلیل کند و در پی رفع معایب خودش بربیاید، طبیعی است که قدم در طریق کمال میگذارد. بنابراین هر فرد و جامعهای که طالب پیشرفت باشد، به این موضوع اهمیت میدهد. معمولا وقتی صحبت از انتقاد در جامعه ما میشود، گمان میکنند که یعنی مطرح کردن عیوب و معایب. اما حقیقت این است که نقد و انتقاد کردن، یعنی نیک و بد چیزی را بیان کردن و زمانی که چیزی به مرحله انتقاد میرسد، یعنی که آن چیز، ارزش بررسی را دارد. برای مثال کتابهایی که مورد نقد قرار میگیرند، به این معنا است که آنها دارای ارزش فلسفی، تجزیه و تحلیل هستند؛ ولی بسیاری از آثار، اصولا در حدی نیستند که یک منتقد، در همان رشته، خواه ادبی، سیاسی، فلسفی، تاریخی و... نگاهی به آنها بیندازد. بنابراین وقتی فردی مورد انتقاد، به معنای درست کلمه قرار میگیرد، یعنی اینکه آن فرد، دارای مزیتهایی است که قابل بررسی است و همچنین، ایرادهایی که اگر آنها را برطرف کند، میتواند به مدارج بالاتری برسد. درخصوص جامعه نیز، وضع به همین منوال است. متاسفانه، این اصطلاح، چونان که گفته شد، در جامعه ما به درستی جا نیفتاده است. به این معنی که انتقاد، تا حد ناسزاگویی در حوزههای مختلف پیش رفته و از همین رو، وقتی در این خصوص از سوی مدیران حوزههای مختلف، صحبت به میان میآید، آنها غالبا تأکید دارند بر اینکه از شرایط موجود انتقاد کنیم، اما انتقاد سازنده.
«انتقاد سازنده»، از سر اجبار و ناچاری بیان میشود. وگرنه، انتقاد اساسا سازنده است. لذا تأکید بر سازندگی «انتقاد»، مانند تأکید بر شیرین بودن «عسل» است. عسل، بهطور ذاتی شیرین است؛ اگر نباشد، دیگر عسل نیست. در نتیجه، به کار بردن چنین ترکیبی، مبین این است که اصطلاح انتقاد و شیوه انتقاد، به درستی در جامعه ما جا نیفتاده است و معنای آن روشن نیست. امروز در اکثر مطبوعات کشور، مگر به صورت استثنایی، به خلاف گذشته، مطلقا ستونی ثابت با عنوان انتقاد، نمیبینیم. حال آنکه در گذشته تقریبا همه روزنامهها چنین ستونی داشتند و امروزه در اکثر روزنامههای معتبر جهان، چنین ستونی تحت عنوان انتقاد یا «criticism» وجود دارد که درواقع، نقد مسائل روز، یا نقد آثار منتشر شده در حوزههای مختلف نظری است. وقتی چنین تحول و حرکتی در جامعه وجود نداشته باشد، طبیعتا مدیران جامعه و همینطور افراد جامعه به معایب خود پی نمیبرند و در نتیجه اصلاح جامعه بسیار به کندی صورت میگیرد. در تاریخ نقد آثار فارسی، به ندرت به نوشتهای برمیخوریم که بتوان نام آن را به معنای واقعی، «نقد» گذاشت. بهجز چند کتاب معدود که در حوزه نقد ادبی نوشته شده، - ازجمله کتاب مرحوم دکتر زرینکوب و همینطور برخی از نوشتههای شادروان محمد قزوینی و فروزانفر و امثال آنها- دیگر آثار درخور توجهی که به حوزه نقد مربوط شود، نمیبینیم، حال آنکه سرزمین ایران ازجمله کشورهایی است که پایهگذار نقد و ادبیات تطبیقی در جهان است. دستاوردهای گذشتگان به فراموشی سپرده شده و الگوهایی را که اندیشمندان و نویسندگان پیشین در کشور ما پی ریختند، دنبال نمیشود و انتقاد و نقد، در مسیری پیش میرود که به هیچ روی با حقیقت خود، توافق ندارد؛ زیرا چنانکه گفته شد، نقد یعنی جدا کردن سره از ناسره.
به نظر میرسد اگر حتی این الگوی جلالالدین مولانا را مورد عمل قرار دهیم، بهترین روش در حوزه نقد است؛ آنجا که میگوید:
قلب را من کی سیه رو کردهام؟
صَیرَفیام، قیمت او کردهام
باغبانم چوبتر میپرورم
شاخههای خشک را بر میکنم
میگوید من کی سکه تقلبی و ناسره را رسوا و روسیاه کردهام؟ من یک صرافم که فقط بهای آن را تعیین کردهام.
ولی در شرایط کنونی، چون نیک مینگرید، قرار بر این است که بسیاری از منتقدان، همه خشک و تر را باهم بسوزانند. از اینجا است که حتی در نامگذاریهای خیابانهای شهرهای کشور، به دلیل نگاههای یک جانبه، فقط از اسامی خاصی استفاده میشود و برای مثال انباشته شده از نام بزرگترین چهرههای تاریخ فرهنگی ایران مثل فردوسی، مولانا، حافظ و سعدی؛ حال آنکه چنانکه بارها گفتهام و بار دیگر میگویم، در کلانشهری مثل تهران که آغاز و انجامش پیدا نیست، حتی یک پسکوچه هم به نام عالیجناب دهخدا نیست؛ درحالیکه او دومین فرد بعد از فردوسی است که بیشترین رنج را برای تحکیم و استواری زبان پارسی، متحمل شده است. همین مثال را میتوان نمونهای گرفت برای سایر موارد که نقد و بررسی مسائل مختلف، زمانی میتواند موثر باشد که همه جوانب یک موضوع، مورد توجه و تأمل قرار گیرد.