شماره ۵۲۷ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۶ اسفند
صفحه را ببند
متفکر به حقیقت دعوت می‌کند، نامتفکر به خویشتن متفکر خودویرانگر است، نامتفکر خودتقدس‌بخش

بیژن عبدالکریمی  دانشیار فلسفه و استاد دانشگاه

تفکر، عین نقادی از خویش، نفی خویشتن و «خودویرانگری»، در معنا و مفهوم سقراطی کلمه است. روح و جان تفکر و آنچه تفکر بدان زنده است و با آن قوام می‌پذیرد، عبارت است از اعتقاد به وجود حقیقتی مطلق و لابشرط، حقیقتی استعلایی که چیره‌ناشدنی و تسخیرناپذیر است و هیچگاه نمی‌توان آن را تحت سیطره مفاهیم، اندیشه‌ها، آموزه‌ها و سیستم‌های نظری خویش درآورد. بنابراین ذات تفکر عبارت است از نوعی فروتنی، خودکوچک‌شماری و خاکساری خویشتن و احساس خشیت نسبت به این حقیقت استعلایی و تملک‌ناپذیر. متفکر وجوه کثیر و بی‌شمار پدیدارها و غنای سرشار و خوف‌برانگیز موجودات و هستی را درمی‌یابد و همواره در برابر حقیقت و غنای سرشار واقعیت‌ها خاکسار است.
ما با جهان و پدیدارهای آن، می‌توانیم دو گونه نسبت برقرار کنیم:  الف. نسبتی خودبنیادانه براساس اراده معطوف به قدرت: در این نسبت آنچه اهمیت اساسی دارد وجود خود فاعل شناسا (Subject) است که خویشتن و مفاهیم، باورها، گرایش‌ها، منافع، مواضع، علایق و سلایق خویش را به منزله بنیاد و محور فهم خویش از جهان تلقی می‌کند. اراده چنین فرد یا جریانی اراده معطوف به قدرت (و نه اراده معطوف به حقیقت) است. او می‌خواهد «خود» را وسعت بخشد و دایره اقتدار خویش را توسعه دهد و جهان و پدیدارها را، تا حد ممکن، تحت سیطره خود قرار دهد و همه جا، دعوت به خویشتن و دعوت به نوعی «خودمحوری و خودآیینی» می‌کند. در این خودآیینی که در سنت تاریخی ما از آن به «خودپرستی» تعبیر می‌شود فرد می‌کوشد از دیدگاه‌ها و منافع عملی و نظری خود دفاع کند و همه پدیدارها و جهان را حول محور خود، به منزله یک بنیاد، تفسیر کند. نتایج اخلاقی چنین رویکردی، «خودبزرگ‌سازی»، «خود‌تقدس‌بخشی» و «ارزش بیش از اندازه قایل بودن برای خویش و گروه خویش» است. این رویکرد عین بی‌بنیادی و نهیلیسم است.
ب. در نوع دیگر از مواجهه با جهان، فرد، خود را بنیاد نمی‌گیرد؛ بلکه حقیقتی استعلایی و سیطره‌ناپذیر را بنیاد جهان و معیار درستی و نادرستی معرفت و کنش تلقی می‌کند. در این رویکرد «حقیقت»، بنیاد است و همه چیز حول فهم این حقیقت، معنا پیدا می‌کند. در چنین رویکردی، «خود» به‌هیچ‌وجه بنیاد نیست و نمی‌تواند باشد. به همین دلیل، براساس چنین رویکردی، فرد در مقام یک متفکر، دایما می‌کوشد خود را به نفع پدیدارها کنار بکشد تا آنها خود را به نحو واضح‌تر و روشن‌تری آشکار کنند. در رویکرد دوم است که اراده معطوف به قدرت تسلیم اراده معطوف به حقیقت شده، متفکر از نامتفکر بازشناخته می‌شود؛ در همین رویکرد است که تفکر، عین خودخوارشماری و خاکساری در برابر عظمت حقیقت است. بنابراین، فرد متفکر به سهولت قبل از هرکس و بیش از هرکس، خود را و دیدگاه‌ها، مواضع، مفروضات و رویکردهای خود را در مظان تردید و پرسش قرار می‌دهد. تفکر، چیزی جز خودپرسشگری مستمر نیست. به این معنا، فرد متفکر، پیوسته مواضع و مفروضات گوناگون خود را به مهمیز پرسش می‌گیرد تا شاید بتواند مواضع و مفروضات دیگری را برای تقرب به این حقیقت استعلایی و سیطره‌ناپذیر بیازماید. بنابراین، تفکر اصیل اساسا چیزی جز خودآگاهی به «ناخودبنیادی» و «بنیاد نبودن خویشتن» و چالش با «خودبنیادی» و دعوت به نوعی «دیگربنیادی» نیست. این «دیگری» را نه به منزله امری انسانی، بلکه در معنای امری وجودشناختی (انتولوژیک) و «امری مطلقا دیگر» باید تلقی کرد. متفکر، در رویکردی دیگر بنیادانه، خود را نه به سهولت، بلکه با شور و شوقی وصف‌ناپذیر مورد انتقاد قرار می‌دهد و در این خودویرانگری، خودتخریبی و خاکسار کردن خویشتن، نوعی عروج و تعالی در تفکر و در جان خویش را تجربه می‌کند.
اساسا نامتفکران، چون با تفکر و حقیقت، انس، قرب و ودادی ندارند و طعم و زیبایی وصف‌ناپذیر حقیقت را تجربه نکرده‌اند و از آن‌جا که آنان با تمام وجود، به وجود حقیقت، ایمان ندارند، «عالم حقیقت» برایشان مکشوف نیست و به قدرت سیطره‌ناپذیر انکشاف حقیقت باور ندارند، لذا آنان در «عالم نمود» حرکت کرده، از قواعد و احکام عالم نمود تبعیت می‌کنند. آنها بر این گمان‌اند که حقیقت، امری تولیدی و نه انکشافی است و می‌توان با بازی‌های حاکم بر عالم نمود مثل خودبرگزیده‌سازی، خودبزرگ کردن، خود تقدس بخشی، وادار کردن منتقد یا خصم به سکوت، استفاده از ابزارهای رسانه‌ای و با استفاده از قدرت‌رسانه‌ها جایگاهی برای خود دست و پا کنند. این همه از آن روی است که آنان به درک راستینی از سرشت و عالم حقیقت دست نیافته‌اند. اما آن کس که نسبتی با حقیقت برقرار می‌کند، خوب می‌داند که حقیقت، امری انکشافی است و نه تولیدی؛ و فرد نمی‌تواند با دسته‌بندی‌های سیاسی و حزبی و با نزدیک شدن به کانون‌های قدرت، یا با خودتقدس‌بخشی و گریز از انتقادات دیگران و با پرهیز از خودانتقادی هرگز نخواهد توانست شأن و جایگاه اصیلی را در سرزمین پیدا و ناپیدای حقیقت تصاحب کند. بنابراین، فرد معتقد به حقیقت، نه فقط از انتقاد، هراسی ندارد، بلکه به سهولت به آن تن می‌دهد. نامتفکر، چون به خود و حقیقت ایمان ندارد، از هرگونه انتقادی، هراسناک است. اما متفکر، این را درک می‌کند که به میزانی که خویشتن را به نفع حقیقت، نفی می‌کند، اصالت و عمق بیشتری پیدا می‌کند و به همین دلیل، خود، پیشگام «خودویرانگری» است. ما هیچ متفکر بزرگ و اصیلی را نمی‌شناسیم که خودویرانگر نبوده باشد. متفکرانی چون سقراط، کانت، هگل،‌ هایدگر و ویتگنشتاین خود، نخستین و جدی‌ترین منتقدان اندیشه‌های خویش بوده‌اند.
متأسفانه گمان نمی‌کنم با دعوت روزنامه‌ای چون شما به منظور گسترش «انتقاد از خویش»، در جامعه اتفاق خیلی خاصی بیفتد؛ چرا که پیش از آن‌که انتقاد از خود شکل بگیرد، باید تعلق به حوزه تفکر و تعلق به ساحت حقیقت، در جان‌های ما قوام پذیرد. بسیار متأسفم که باید بگویم دعوت شما برای بسط فرهنگ «انتقاد از خویش»، در شرایط کنونی فرهنگ و جامعه ما نوزادی «گورزاد» است.


تعداد بازدید :  138