[ شهروند ] حسین سرافرازی متولد سال 1332 در تهران است. او سال 61 به استخدام هلال احمر درآمد؛ به عنوان کارمند بخش اداری در امور انبارهای اداره تجهیزات امدادی. ۵ سال بعد معاونت اداره را به عهده میگیرد و دو سال بعد از آن، ریاست اداره انبارهای تجهیزات امدادی. همه تلاش او در 3۰ سال سابقه کاریاش استخدام افراد جوان و با ظرفیت کاری بالا بود؛ افرادی که بعد از دیدن دورههای آموزشی در مرکز و تمام استانها به عنوان نیروهای کارآمد شناخته شدند. این نیروها در حوادثی همچون زلزله و سیل توانستند با حضور فعال خود باعث دلگرمی جمعیت هلال احمر بشوند. آنچه در ادامه میخوانید خاطراتی است از این پیشکسوت که از کتاب «امدادگران بیمرز» نوشته لیلا باقری انتخاب کردهایم. مصاحبههای این کتاب را میترا مازندرانیان به عهده داشته و کتاب توسط مؤسسه آموزش عالی علمی کاربردی هلال ایران چاپ شده.
در زلزله منجیل و رودبار به علت شدت زلزله اکثر ساختمانها غیرقابل استفاده بود. سال ۶9 کمتر ساختمانی آنقدر سرپا بود که بشود به عنوان انبار از آن استفاده کرد. پس از بررسیهای زیاد، بهناچار، از خوابگاههای پادگان منجیل به عنوان انبار دپوی کالا استفاده شد. مدتی بعد، وقتی خواستیم به جنسها سر و سامان بدهیم، دیدیم لابهلای تمام اجناس و کارتنها پر از مار است. تازه فهمیدیم منجیل به مارش معروف است و اگر آن باد معروفش نباشد، زندگی را همین مارها سخت میکنند. مارهای سمی که تخلیهشان کار هرکسی نبود. در طی سالهایی که رئیس امور انبارها بودم، تیمی قوی را تشکیل داده بودم از انباردارها، کادر اداری و کارگرها. کسانی که از هشت صبح تا یک بعد از نیمهشب بیوقفه کار میکردند تا بتوانیم در حوادث مختلف سربلند باشیم. برای رهایی از مارها، پنجاه تا از بهترین کارگرهای امدادیام را خبر کردم که به چابکی معروف بودند. یکیشان که از همه شجاعتر و مارگیری هم بلد بود، جلو ایستاد. یک گونی هم دست گرفت و اول از همه در کارتنها را باز کرد و مار را گرفت و در گونی انداخت. بچههای دیگر به دقت کار او را تماشا کردند. بعد تند تند کارتنها را میآوردند و او مارهایش را بیرون میکشید و داخل گونی میانداخت. همین سرعت کارشان را بالا برد و بالاخره بعد از چند شبانهروز کارتنها پاکسازی شد. دست آخر گونیهای پر از مار را بردند و در همان دشتهای اطراف رها کردند؛ همانجایی که خانه اصلیشان بود.
در زلزله منجیل و رودبار، آمریکاییها، تشکهای آلوده و کثیف را به عنوان کمک فرستاده بودند! وقتی این تشکها تخلیه شد، بدون استثناء همه کهنه و خونآلود بودند. بچهها بعد از تخلیه دو تریلی تشک، حسابی خسته و کوفته بودند و بعد از دیدن وضعیت تشکها حسابی ناراحت و دمغ شدند. در آن شرایط غمبار که هر لحظهاش را برای کمک به مردم نیاز داشتیم، کلی وقت و هزینه صرف کردیم برای سوزاندن و معدوم کردن تشکهای آلوده. البته تشکها تنها شاهکار آمریکاییها نبود. در کمکهایشان مقدار زیادی لوازم بهداشتی تاریخ مصرف گذشته و داروهای از رده خارج شده هم بود که برای معدوم کردن کمکهایشان مبالغ هنگفتی هزینه شد. قصدشان تخلیه انبارهایشان بود و نه کمک. شهرداری آن زمان برای معدوم کردن داروهای تاریخمصرفگذشته آمریکا نیاز به سیصد میلیون تومان بودجه داشت. چون باید از نیروی متخصص و تجهیزات استفاده میکرد. یوگسلاوی هم کمکهایی ارسال کرده بود که متوجه شدیم همان اجناسی بودند که سی سال قبلتر، ایران در یک حادثه غیرمترقبه به یوگسلاوی اهدا کرده بود! البته کمک همه کشورها اینطور دردسرساز نبود. ژاپن و کره در زلزله بم، اجناس بسیار مرغوبی فرستاده بودند که سعی کردیم همه را به زوجهای جوانی بدهیم که بعد از زلزله ازدواج میکردند.
سیلاب کن و سولقان تهران، آب و لجن و گل و لای را برده بود در خانههای مردم. لجن و گِل به مرور سفت شده و تا یک متری تمام خانه و زندگی مردم را پوشانده بود. امدادگرها رفتند برای کمک اما کارشان پیش نرفت. جوان بودند و نیرو و تجربه لازم را نداشتند. مشورت کردیم و قرار شد بچههای ما کار را دست بگیرند. لباس ویژه امدادگری را به تیم کارگرهای امداد دادیم و سریع مشغول به کار شدند. سی و پنج نفر نیروی ورزیده و قوی که با بیل و کلنگ به جان لجنهای سفتشده افتادند. بعد از دو روز بالاخره خانههای مردم آسیبدیده خالی از لجن شد و لبخند به لب اهالی آمد.
در زلزله بم کل شهر از بین رفته بود و همین کار دپوی اجناس ارسال شده را سخت کرد. تا پیدا کردن انبار، اقلام در فضاهای باز نگهداری میشدند. همین بستري درست کرد برای جولان اشراری که خودشان را قاطی مردم زلزلهزده جا میزدند. در روز اول و دوم کلی کمک به وسیله قطار به منطقه رفت که چون جایی برای دپو نداشتیم و مردم هم داغدیده بودند و نیازمند، واگنها توسط خود مردم تخلیه شد. حمله میبردند و از واگنها جنس برمیداشتند. در این بین، اشرار هم بیشترین استفاده را بردند. استاندار به ایستگاه آمد و وضعیت را دید اما دستور داد که کسی به مردم آسیبدیده معترض نشود. پردرد و نیازمند بودند. حالا بینشان کسانی هم خودشان را زلزلهزده جا زده بودند و مجبور بودیم مدارا کنیم که درد نیازمندان بیشتر نشود. همین باعث شد بیشتر از صد و هفتاد واگن قطار، بینظم، توسط مردم تخلیه شود. این مسئله در بم مشکلساز شد. بعد از مدتی کارخانه کرمان موتور سه انبار بزرگ جهت دپو اقلام در اختیار ما گذاشت. کمکهای زیادی هم از کشورهای خارجی شد که در همان روزهای اول در انبارهای ارگ جدید بم که برای کرمان موتور بود دپو شد. کارگران آنها را نظم دادند و امدادگرهای خانم، همه را بستهبندی کردند و به دست مردم رساندند. اما اشرار دستبردار نبودند. امدادگرهای خارجی را اذیت میکردند. سگ یک میلیون دلاری نیروی امداد آلمان را دزدیدند و در گروههای مختلف به انبارها که متأسفانه در و دیوار درستی نداشت، حمله میکردند. ماجراها ادامه داشت تا این که نیروی انتظامی حلقهای درست کرد که بدون اجازه کسی اجناس را از طریق جادهها وارد و خارج نکند. با این کار تا حد بسیار زیادی مشکل حل شد. با این حال ماهها بعد از زلزله خبردار میشدیم، اجناس دزدی در استانهای دیگر با آرم هلال احمر کشف شده است. حتی چادرها را با همین آرم خرید و فروش میکردند. شنیدن این اخبار ناخوشایند آزارمان میداد.