پس از ۱۵روز، هیچکدام از برنامههای شخصی و دلپسند خودم را نتوانستم درست و حسابی پی بگیرم و به هیچکدام از هدفهایم نرسیدم. نه کتاب و مجلههایی را که کنار گذاشته بودم توانستم بخوانم و نه کاری روی متنی انجام دادم که از اینترنت گرفته بودم تا به فارسی برگردانم. گفته بودم در این روزها، دستکم 5،6 یادداشت خوب هم بنویسم تا بعد و بهموقعاش بفرستم برای روزنامه؛ این کار را هم نکردم. بیشتر روزها به بیهودگی و بیکاری گذشت و در پایان حسی داشتم آمیخته از زیان و آرزو. زیان از اینکه نتوانستم هیچکدام از کارهای خِرَدپسند و دلپسند خودم را انجام دهم و آرزو از اینکه کاش اینجوری نبود و میشد از این زمان، بیشتر و بهتر بهره گرفت. از خودم پرسیدم – سالهاست که میپرسم- آیا «همه» اینجوریاند و نمیتوانند در روزهای تعطیل جشن نوروز، کاری جدی و اندیشگی انجام دهند یا این تنها منم که توان مدیریت درست این روزها را ندارم؟ شاید هم این روزها، از بنیاد، برای این کارها نباشند؟ روزهای تعطیل برای سر زدن به بستگان و دوستانند، روزهای مسافرت و به در و دشت زدن، نه در کنج خانه نشستن و کتاب خواندن. هر کاری زمانی دارد و این روزها هم، روزهای کتاب، خواندن و نوشتن نیستند. نمیدانم، اما هر چه باشد برای من یکی که «بیهودهگذرانی» همبستگی و پیوند سفتوسختی با روزهای نوروز دارد و سالهاست که در روزهای پایانی این جشن، همان حس دوگانه زیان و آرزو، سراپای وجود مرا میگیرد.
نوروز البته جشن زیبا و باشکوهی است، یکی از بنیادهای هویت ملی ماست. نوروز یعنی من ایرانی ریشهها دارم و همین چندی پیش نبوده که پا بر گیتی و هستی نهادهام؛ به گفته بامداد: «جخ امروز از مادر نزادهام. عمر جهان بر من گذشته است.» درست است که ریشهدار بودن همهچیز نیست اما چیز کمی هم نیست. نوروز با بزرگداشت طبیعت هم، پیوندی دیرینه دارد و در این زندگی و زمانه که هر روز از نابودی طبیعت میشنویم و از خردپریشی انسان مدرن و «خردگرا» در شگفتیم، جشن نوروز، فرزانهتر مینماید. پس ایراد به نوروز فرزانه برنمیگردد. ما با نوروز هم، سرسری و بازیگوشانه برخورد میکنیم؛ مانند همه «بزرگان» گذشته و کنونیمان و آن را هم نمیاندیشیم.
گفتم امسال که هنوز تا نوروز چند روزی مانده، کمی درباره نوروز و روزهای آینده بنویسم و احساسی که چهبسا در روزهای پایانی آن به سراغم آید. تصمیم گرفتهام هرجوری شده روزی چند ساعتی را با خواندن و نوشتن بگذرانم. تا میتوانم از اینترنت، فیسبوک، تلفن همراه، وایبر، واتساپ و تلگرام دوری گزینم. تلویزیون هم کم ببینم. میدانم که سخت است، اما ناشدنی که نیست. گفتم از همین نوشته هم پرینتی بگیرم و پیش از انتشار در روزنامه، در کلاسهای درسم بخوانم بهویژه این بند را هم در آن بیاورم که چندی پیش در کتاب «بررسی و ارزیابی عملکرد سیاست آموزشی و تربیتی وزارت آموزشوپرورش» خواندم: «کتابهای درسی باید به موازات شکلگیری هویت ملی در دانشآموزان، احساس مثبت نسبت به هویت ملی را در ذهن فراگیران در سطوح بالای عاطفی ایجاد کرده و آگاهیهای موردنیاز، قدرت تجزیهوتحلیل را در آنان تقویت بخشد اما به نظر اهل فن، کتابهای درسی در ایران نتوانستهاند بین فرهنگ و سنت و ارزشها، تناسبی ایجاد کرده و هنجارها را در دانشآموزان درونی نمایند.»