شماره ۳۳۶۰ | دوشنبه 5 خرداد 1404
صفحه را ببند
گفت‌وگو با علیرضا محمودی ایرانمهر، نویسنده، منتقد و فیلم‌نامه‌نویس به مناسبت انتشار تازه‌ترین رمانش با عنوان «حافظ‌خوانی خصوصی»
ریشه در خاک کهن

  [ یاسر نوروزی ] علیرضا محمودی ایرانمهر، متولد سال 1353 در مشهد، منتقد، داستان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس است. از فعالیت‌های او در حوزه فیلم‌نامه‌نویسی می‌شود به فیلم‌های «آزادراه»، به کارگردانی عباس رافعی و «دلخون»، به کارگردانی محمدرضا رحمانی اشاره کرد. همچنین فیلم «دلداده» به کارگردانی قدرت‌الله صلح‌میرزایی. ایرانمهر هم‌زمان اما به داستان‌نویسی هم مشغول بود و با همان اولین کتاب‌هایش نظیر «ابر صورتی»، نظر منتقدان را به خود جلب کرد. بعدها هم مجموعه داستان‌ها و رمان‌های دیگری منتشر کرد که «بارون‌ساز»، «برف تابستانی»، «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» و... از جمله این آثار هستند. در یکی از آثارش هم سراغ یکی از قصه‌های شاهنامه رفت و ماجرا را با زاویه دیدی مدرن ارائه داد: در کتاب «فریدون پسر فرانک». حالا هم که به‌تازگی رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» را از سوی نشر «چشمه» منتشر کرده. به همین مناسبت گفت‌وگویی با او ترتیب دادیم که در ادامه می‌خوانید.

با اولین مجموعه داستان کوتاهت به نام «ابر صورتی» شروع کردی و حالا رسیده‌ای به رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» که نزدیک به 700 صفحه است. اگر موافق باشی از حجم رمانت شروع کنیم چون پیشتر رمانی با این تعداد صفحات منتشر نکرده بودی. چطور شد چنین رمانی نوشتی؟
خب ساده ترین پاسخ این است که چاره‌ای جز این نداشتم. ایده‌ داستان «ابر صورتی» در روزگار نوجوانی زمانی که کاروان‌های چند صدتایی تابوت شهدای جنگ روی کامیون‌های پرچم‌پوش به شهر برمی‌گشتند به ذهنم آمده بود و فکر می‌کردم زمانی آن را به شکل رمان خواهم نوشت، ولی وقتی شروع به نوشتن کردم دیدم آن چه در ذهن دارم فقط در قالب داستانی کوتاه درست از کار در می‌آید. در روزگار بعد از آن هم تصور می‌کردم نوشتن رمان کاری غیرممکن است؛ آن هم برای کسی که شرایط زندگی با ثبات و مطمئنی ندارد.  ایده «حافظ‌خوانی خصوصی» در اوج سال‌های پرشور جوانی ذهنم را تسخیر کرد. آن موقع تصور می‌کردم قرار است داستانی نیمه‌بلند بنویسم. ولی وقتی شروع به کار کردم دیدم به صحرایی قدم گذاشته‌ام که ابتدا و انتهای آن معلوم نیست. مطمئن بودم این مهم‌ترین کار زندگی‌ام است و باید آن را تمام کنم ولی نمی‌دانستم چطور. در طول چند سال به خاطر کار سخت و فرساینده روزانه، حتی یک ساعت هم فرصت نشستن و نوشتن نداشتم. ناگزیر ساعتم را کوک می‌کردم که میانه شب بیدار شوم و چند خط بنویسم و دوباره بخوابم؛ دیوانه‌وار و گاهی حتی در خواب می‌نوشتم. به دلیلی غیر قابل توضیح احساس می‌کردم زندگی‌ام به این نوشتن وابسته است؛ مثل کسی که توی آبی عمیق افتاده و بی‌اختیار دست و پا می‌زند. از هیچ چیز مطمئن نبودم. فقط می‌دانستم علیرضا که یکی از شخصیت‌های اصلی رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» است، نوشته‌های خود را در فضای مجازی منتشر می‌کند. برای همین من هم همین کار را می‌کردم. البته با وسواس زیاد تا ماجرا و معمای اصلی رمان لو نرود. چون در نهایت هدفم آن بود که مرز میان خیال و واقعیت در این رمان از میان برود و می‌دانستم روزی از پیوند شخصیت واقعی خودم به عنوان علیرضای نویسنده با شخصیت خیالی علیرضای معمار در جهان رمان استفاده خواهم کرد. باید کاری می‌کردم که خواننده، سایه آدم‌های رمان را هنگام خواندن کنار خود ببیند. اصلا برای همین اسمش را هم علیرضا گذاشته بودم. ولی وقتی بعد از  10سال کار تقریبا تمام شد، دیدم حدود یک میلیون کلمه نوشته‌ام و این رمان آن قدر شاخه‌های فرعی پیدا کرده که قابل انتشار نیست. برای همین در طول پنج سال بعد دوباره آن را بازنویسی کردم تا در حدود 250 هزار کلمه شد که نشر «چشمه» آن را در 670 صفحه منتشر کرده است.

 بر خلاف عده‌ای که گمان می‌کنند رمان‌های حجیم ممکن است خواننده نداشته باشد اما تجربه دقیقا برعکس آن را نشان داده. یعنی رمان‌های حجیم فارسی اتفاقا بیشتر خواننده دارند. فقط نکته‌ای این وسط وجود دارد؛ اینکه چرا خواننده سمت بعضی رمان‌های حجیم فارسی می‌رود و گاهی هم اصلاً چنین کتاب‌هایی را نمی‌خواند. چرا؟
خب راستش من اصلا برنامه و هدفی برای حجیم یا لاغر نوشتن رمان نداشتم. به گمانم حجم این رمان را مثل بدن انسان، ژنتیک آن مشخص کرده است. اما درباره دلیل توجه و یا عدم توجه خوانندگان به رمان های حجیم گمان می‌کنم مسأله اصلی در وزن قصه است، نه وزن خود کتاب. کتاب‌های حجیم معمولا قصه بیشتری دارند. برای آنکه بتوانند خواننده را در طول صفحات طولانی کتاب از پی خود بیاورند. خواننده نیز با این کتاب‌ها راحت همراه می‌شود. ترکیب زمان و قصه خواننده را در جهان رمان غرق می‌کند و تجربه‌ای به شدت خاص پدید می‌آورد که باعث علاقه خوانندگان به این رمان‌های پرحجم می‌شود. البته زندگی بی‌ثبات و شتابزده‌ امروز به همراه امواج اضطراب و نومیدی باعث می‌شود حجم زیاد رمان‌های بزرگ، خیلی‌ها را بترساند. من زمانی تمام رمان‌های حجیم خود را فروختم یا هدیه دادم چون تصور می‌کردم تا آخر عمر مجال خواندن‌شان را پیدا نخواهم کرد. ولی از جایی به بعد ماجرا برعکس شد. شاید بعد از خواندن دوباره رمان «جنگ و صلح»، این دگردیسی برایم اتفاق افتاد؛ وقتی در پیچ و تاب قصه آن غرق می‌شدم و می‌دیدم هیچ کلمه‌ای اضافه نیست و همه چیز دقیقا همان شکل و اندازه‌ای است که باید باشد. بنابراین گمان می‌کنم اگر قصه درست کار کند، حجم شاخصه‌ تعیین‌کننده‌ای نیست.

قبل از اینکه سراغ موضوع رمان «حافظ‌خوانی» برویم، باید بگویم من ایده اصلی رمان قبلی‌ات را هم دوست داشتم: «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست». البته با اسمش مخالف بودم چون تا حدودی شبیه به اسم رمان عباس معروفی بود: «نام تمام مردگان یحیاست». اما بعد که مضمون رمانت را دیدم، احتمال دادم چاره دیگری غیر از انتخاب این اسم نداشتی. چون به هر حال موضوع تکثیر یک مرد در جهان زنی بود که دوستش دارد و بهترین اسم هم باید می‌شد همان اسمی که انتخاب کرده‌ای.
رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست»‌ دقیقا یکی از شاخه‌های فرعی رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» بود که هنگام بازنویسی از پیکره اصلی جدا کردم تا ساختار رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» منسجم‌تر شود.  ولی چون این شاخه‌ فرعی به اندازه کافی رشد کرده بود، تصمیم گرفتم آن را به شکل رمانی مستقل منتشر کنم. شاید یک دو جین از این شاخه‌های بریده‌شده دارم که هر کدام می‌توانند تبدیل به رمان مستقلی شوند. درباره‌ نام آن هم حدس می‌زدم برخی را بدگمان کند. البته من بیشتر به شعر سپانلو نظر داشتم که آقای معروفی نیز به نوعی به آن ارجاع داده‌اند. در فضای پر از خشم و نومیدی ایران معاصر، بازار فحاشی و مچ‌گیری هم ناگزیر داغ است. وقتی هم که این رمان منتشر شد، خیلی‌ها برایم در فضای مجازی از همین حرف‌ها می‌نوشتند و می‌گفتند از روی دست فلانی نوشته است. ولی مطمئن بودم کسانی که رمان را بخوانند متوجه دلیل کارم خواهند شد و بر کسی هم اصلا چیزی نمی‌خواند و فقط دهان می‌گشاید، حرجی نیست. ولی به هر حال آن علیرضای تکثیرشده در آن رمان،  ساحتی از شخصیت همان علیرضا معمار در رمان «حافظ‌خوانی خصوصی»ست که حیاتی مستقل یافته است.

راستی حالا که صحبت رمان جدیدت است، شاید باید از کتاب «فریدون پسر فرانک» هم یادی کنیم. درست است که بازخوانی یک ماجرای کهن (یعنی قصه فریدون در شاهنامه) در کتاب «فریدون پسر فرانک» کاملاً پررنگ بود اما در «حافظ‌خوانی خصوصی» هم نوعی از خوانش‌ در حال وقوع است. منظورم به کار گرفتن یک متن کلاسیک نظیر دیوان حافظ در جریان رمان است. درست می‌گویم؟
کاملا درست می‌گویید و این از ظرافت نگاه شماست که این پیوندها را درمی‌یابی. من از سال‌ها پیش تردیدی نداشتم که ادبیات معاصر فارسی نیازمند انقلابی ماهوی‌ست. زبان و ادبیات معاصر فارسی اگر بخواهد در جهان امروز باقی بماند، باید راه تازه‌ای برای بقای خود پیدا کند. باید برآیندی از نیازهای عمیق و تاریخی جامعه خود باشد. ولی ادبیات معاصر فارسی مثل بسیار از پدیده‌های مدرن دیگر کاملا وارداتی ست. همچون ماشینی بسیار زیبا و دقیق که همه قطعات اصلی آن جایی دیگر ساخته شده و ما در کشور خود آن را مونتاژ می‌کنیم؛ برآمده از نیاز تکامل جامعه ما نیست. به گمان، نویسندگان بزرگ ما نیز از همان روز اول متوجه این موضوع شده بودند. برای همین از صادق هدایت گرفته تا  جلال و ساعدی و دولت‌آبادی به نوعی سراغ ریشه‌های تاریخ رفتند. چون همه ما می‌دانیم که مدرنیسم از دل کلاسیسیسم و نوزایی سنت متولد می‌شود. من نیز در حد و اندازه خود به این نتیجه رسیدم که برای در انداختن طرحی نو باید بر سنت‌های ادبیات کهن فارسی تکیه کنم. این پروژه‌ای برای تمام عمر یک آدم است. جست‌وجوی راهی برای تولید متنی روزآمد که با سنت‌های چند هزار ساله غنی می‌شود و خوراک فرهنگی مورد نیاز انسان در حال مدرن شدن ایرانی را به او می‌رساند.

ماجرای رمان «حافظ‌خوانی» البته بسیار جذاب است. مردی همسرش در تصادف درگذشته اما بعد از مرگ می‌فهمد موبایل متوفی روشن است و از این به بعد شک و تردیدهایی درباره این مرگ به وجود می‌آید. قصه کاملا رئال است یا مثل رمان قبلی‌ات (اسم تمام مردهای تهران...)، مرزهای واقعی شکسته می‌شود؟
فضای کلی رمان رئالیستی‌ست. شما همان تهران و شیراز و سنندج واقعی را می‌بینید و محله‌های آشنای بلوار کشاورز و قیطریه و...  ولی رگه‌هایی از شگفتی کم کم درون این واقعیت تنیده می‌شوند. همان‌طور که شاید در زندگی واقعی رخ می‌دهد. مثلا در همان شروع رمان، علیرضا زنی بسیار زیبا به نام پرستو را می‌بیند که زمانی بهترین دوست همسرش بود ولی بعد به شکلی مشکوک کشته شد. علیرضا خود در پزشکی قانونی جسد او را شناسایی می‌کند در حالی که نیمی از جمجمه زن متلاشی شده بود. او شگفت‌زده متوجه می‌شود پریسا درباره قتل پرستو به پلیس دروغ می‌گوید. و حالا ماه‌ها بعد از مرگ مشکوک خود پریسا، او دوباره با این زن زیبا در بلوار کشاورز روبه‌رو می‌شود، درحالی‌که به شکلی غافلگیرکننده شبیه پریسا شده است. این سرآغاز سلسله‌ای از اتفاق‌های دیگر در داستان است که می‌تواند شگفت و در عین حال بسیار واقعی باشد. به گمانم داستان‌های شگفت و سوررئال نیز ریشه‌هایی آشکار در واقعیت دارند و اتفاقا زمانی خواننده آن را از ما می‌پذیرد که واقعی بودن عجیب‌ترین اتفاق‌ها را نیز درک کند. رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» نیز پر از واقعیت‌های شگفت‌انگیز است که با زندگی روزمره‌ ما در آمیخته‌اند. به گمانم شعر حافظ نیز ار سویی دیگر همین‌طور است.  او می‌گوید:
«دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آمد به‌سرشتند و به پیمانه زدند»
حالا می‌توانیم از خود سوال کنیم که حافظ دقیقا چه چیزی دیده است؟ در گل آدم چه میزان خاک و می وجود داشته یا پیمانه‌ای که در آن این گل را می‌ریختند، چه شکل و ابعادی داشته است. مسلم است که این کلمات بار استعاری دارند ولی ما هم صورت واقعی آن را تجسم می‌کنیم و هم معنای پنهانش را درمی‌یابیم. این دقیقا همان کاری ست که کوشیده‌ام در رمان «حافظ‌خوانی خصوصی» انجام دهم. صورتی از واقعیت که با تار و پودی از معنا تنیده و پدیدار شده است.

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهد شد.

تعداد بازدید :  150