اسدالله علم، وزیر دربار و از نزدیکترین چهرهها به محمدرضا شاه، تنها رجل سیاسی دوران پهلوی دوم است که خاطرات خود از ١٠ سال همنشینی نزدیک با شخص شاه و خاندان پهلوی را مکتوب کرده است. این تقریرات در ٧ جلد تحت عنوان «یادداشتهای علم» به چاپ رسیدهاند و ما در این ستون به تناوب این یادداشتها را مرور میکنیم.
باج دادن به افغانستان
سردار زلمه محمود قاضی سفیر افغانستان و اوری لوبرانی سفیر اسرائیل را پذیرفتم. سفیر افغانستان برای دعوت شاهنشاه در ماه شهریور گفتگو کرد که داوود استدعا میکند سری به من بزنند. گفتم شاهنشاه با آن که مایل هستند و خیلی هم میل دارند تشریف ببرند، ولی امسال را به مناسبت سال پهلوی جایی تشریف نخواهند برد، ولی او خیلی التماس کرد. گفتم به هر صورت به عرض مبارکشان میرسانم. بعد شمهای از وضع داخلی گفت و این که داوود اصرار دارد افسران چپی را از کار برکنار کند و خیلی میل دارد که نعیم برادرش نخستوزیری افغانستان را بپذیرد. گفت میخواهد از اعلیحضرت همایونی استدعا کند که به نعیم این امر را بفرمایند. به او گفتم به هر حال ما میل داریم تا آن جا که ممکن است به داوودخان کمک کنیم. از نظر ما فعلاً او آخرین شانس است و هرچه هم که بشود برای دوام رژیم او کرد (ولو نخستوزیر شدن برادرش) میکنیم. این همه پول که به شما دادهایم مگر شوخی است؟ گذشتهایی که درباره هیرمند کردهایم و شما باز هم قبول ندارید مگر شوخی است. همه را تصدیق کرد و گفت درباره قرار هیرمند هیچ حرفی نداریم، خیلی هم راضی هستیم.55.2.1
ولیعهد در محاصره زنان!
صحبت والاحضرت همایونی شد که قرار است تابستان تشریف ببرند انگلستان را ببینند. عرض کردم باید ایشان را از شر این زن فرانسوی آزاد کرد. این همه زن نباید ایشان را احاطه داشته باشند، علیاحضرت شهبانو، مادر بزرگ، مادموازل ژوئل رئیس مدرسه، معلم پیشاهنگی، اغلب معلمین، همه زن! این که نمیشود. عرض کردم ایشان چنان که مکرر عرض کردهام، یک لله مرد بلکه یک نظامی خشن لازم دارند که پیشکارشان باشد. فرمودند: «در این فکر هستم.» عرض کردم دو سه سال است که میفرمایید و عمل نمیشود. فرمودند: «آخر گرفتاری دارد. بعد هم باید فکر یک دختربازی هم برایش بکنم.» عرض کردم هنوز خیلی زود است. فرمودند: «نه، من در این سنها كاملاً احساس این مطالب را میکردم.» عرض کردم من که تا 17سالگی هیچ سر در نمیآوردم، چون عشق من ورزش و به خصوص اسب بود و آن قدر در این راه افراط میکردم که فکر چیز دیگری نبودم. فرمودند: «من که کاملاً احساس میکردم، حتی عاشق ایران تیمورتاش شده بودم (تیمورتاش آن وقت وزیر دربار بود). بعد مرخص شدم.53.2.4