احمدرضا دالوند
عشق با همه نغمهگری و شوری که در شعر و ادبیات به پا کرده به انسان تعلق دارد. هرچند سایر موجودات از موادآلی تا نباتات و حیوانات، همه غرایزی دارند که برای رشد و بقای آنها الزامی است. در انسان هم عشق نقش اولیهاش همان نقش غریزی برای پدیدارشدن و پایداری نسل بوده، با این تفاوت که آگاهی انسان آن را تلطیف کرده و با شناخت توام میسازد. این شناخت و آگاهی، موجبات پیدایش عشق را فراهم ساخت (این فقط یک نظر شخصی است نه بیشتر و نگارنده به «والاس» زیستشناس فرانسوی بیشتر متمایل است که تفاوت شعور انسان با حیوان را در کیفیت شعور میدانست تا «داروین» که میگفت تفاوت در کمیت است و انسان همان شعور حیوان را دارد لذا کمی بیشتر!)
عشق زمینی، محصول انسان هوشمند است. یعنی انسان آگاه توانست غریزه جنسی حیوانی را پالایش دهد و به عشقی والاتر که با وجدان و شعور انسانی آمیخته است ارتقا دهد. شعور که به تدریج تلطیف شد، به تکّلم انجامید و در نتیجه اندیشه خود را بیان کرد. هرچند گاهی یک نگاه کار سخن را به طرزی دیگر برعهده میگیرد ولی این سخن است که نگاه را در خلوت تفسیر میکند و عاشق شیدایی خود را در قالب کلمات میریزد. پس تکّلم زیربنای عشق است و همین که کلمه ابداع شد عشق هم بیان شد و شعور آدمی با آگاهی و شناخت معشوق را برگزید. ولی انتخاب معشوق، مثل خطوط سرانگشتان هرکس، خاص خود اوست و هرکس انتخاب خود را دارد. درست است که در هر دورانی، برای مفهوم زیبایی معیارهای ویژه آن دوران وجود دارد، ولی گزینش زیبایی در افراد مخصوص خود آنهاست. چهبسا معشوق برگزیده یکی، نه فقط مورد قبول دیگری واقع نشود، بلکه مایه تعجب و تمسخر دیگری قرار گیرد. وحشی بافقی همین معنا را از زبان مجنون میسراید:
به مجنون گفت روزی عیبجویی / که پیدا کن به از لیلی نکویی / که لیلی گرچه در چشم تو حوری است / به هر جُزوی ز حُسن وی قصوری است / زحرف عیبجو مجنون برآشفت / در آن آشفتگی خندان شد و گفت / اگر در دیده مجنون نشینی / به غیر از خوبی از لیلی نبینی.
در سوی دیگر دنیا و قرنها بعد، (اروین دیوید یالوم*) در کتاب «وقتی نیچه گریست» مینویسد: «در برابر هر زن زیبا، مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است. زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهنِ تمام ِمردان است،
اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است، بهزودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل میشود...
عادی و گاهی هم کسالتبار»
علم هنوز معیار این ترجیح و انتخاب فردی را کشف نکرده است. همچنانکه علم نمیداند چرا خطوط سر انگشتان و بوی هرکس با دیگری تفاوت دارد.