تجربهنگاری یک مددکار اجتماعی
در خبرها آمده است که یکدرصد از دانشآموزان در کشور معتاد هستند. رقمی به ظاهر ناچیز که شاید در نگاه اول نظرها را به خود جلب نکند و مورد توجه واقع نشود اما با احتساب 11میلیون دانشآموزی که در کشور داریم به واقعیتی میرسیم که نباید به راحتی از کنار آن عبور کرد. البته با دانستن این نکته که این یکدرصد تنها شامل دانش آموزانی میشود که به صورت مستقیم موادمخدر مصرف میکنند، اوضاع کمی پیچیدهتر میشود. درواقع در این آمار، دانشآموزانی که بهطور مستقیم در معرض اعتیاد قرار دارند، نادیده گرفته شدهاند. دانشآموزانی که مثل یک بمب ساعتی عمل میکنند و میتوانند هر لحظه جمعیت زیادی را به این گروه اضافه کنند. این افراد معمولا با همسالان معتاد خود معاشرت میکنند یا والدین معتاد دارند و به همین دلیل بهطور
غیرقابلباوری در معرض اعتیاد قرار دارند و باید خیلی جدی به آنها پرداخته شود.
زمانیکه چنین آمارهایی مطرح میشود مهمترین سوال این است که تا به امروز برای این تعداد از افرادی که آسیب دیدهاند یا قرار است بعدها در معرض آسیب قرار بگیرند چه کاری انجام شده؟ آیا ما توانستهایم برای از پا انداختن هیولای اعتیاد به روشهای نوین دست پیدا کنیم یا هنوز اندر خم یک روش قدیمی و
جهانسومی، داعیه این را داریم که با غولی به نام اعتیاد بجنگیم؟ اگر قرار باشد امروز در کسوت یک مددکار اجتماعی که همیشه دغدغه ریشهکن کردن اعتیاد را داشته، به این سوال پاسخ دهم باید بگویم، متاسفانه ما هرگز جدیتی برای انجام این کار نداشتهایم. در همین تابستانی که گذشت کلاسهایی در مدارس تحت عنوان کلاسهای پیشگیری از آسیبهای اجتماعی برگزار شد که یکی از مهمترین موضوعات آن اعتیاد بود. از من بهعنوان یک مددکار دعوت شد تا برای بچهها یک جلسه درباره اعتیاد در این کلاسها صحبت کنم. آنچه که من در کلاس شاهد بودم مرا به این فکر فرو برد که ما در پیشگیری از آسیبهای اجتماعی به شکل خندهداری عمل میکنیم. واقعیت این بود که در تمام طول کلاس بچهها به هیچوجه کلاس را جدی نگرفتند. وقتی قرار بود از موادمخدر و شیوههای مصرف آن صحبت کنم و هشدارهایی را دراینباره به دانشآموزان بدهم، در کمال ناباوری میدیدم که بچهها در این کار خبره هستند و اطلاعاتشان چه بسا از من در مورد مواد و نحوه مصرف هم بیشتر است. هرکس به شوخی از تجربه پدرش یا اقوامش درباره موادمخدر میگفت و بقیه کلاس را به خنده وامیداشت. آنجا بود، فهمیدم کلاسهایی که تحت عنوان پیشگیری از موادمخدر برگزار میشود سطحیترین نوع آموزش است که کشورهای پیشرفته حتی اسم آن را هم نمیآورند. درحالیکه ما همچنان معتقدیم با این کلاسها میتوانیم بزرگترین مشکلات را از جامعه پاک کنیم. بعد از این کلاس یک سوال ذهن مرا با خودش درگیر کرده بود. مدام از خودم میپرسیدم چرا کسانیکه برای آسیبهای اجتماعی مثل اعتیاد برنامهریزی میکنند، متوجه این موضوع نمیشوند که در 3ماه نمیتوان یک دانشآموزی که در معرض اعتیاد قرار دارد را متحول کرد و ارادهای آهنین به او داد که هرگز سراغ موادمخدر نرود؟ چرا تا قبل از اینکه این آمارها بیشتر نشود، متوجه نمیشویم که باید چارهای جدی در این زمینه کرد؟ از نظر من طرحهای کوتاهمدت و وقفهای، دقیقا همان آفتی است که ما در تمام برنامهها آن را دنبال میکنیم و مدام درجا میزنیم. 3ماه کلاس برگزار میکنیم و تا سال آینده آن را پیگیری نمیکنیم. حتی همین کلاسها که به شخصه اعتقادی به آن ندارم به صورت مرحلهای و هر زمان که بودجهای تأمین شود، برگزار میشود. دانشآموزان هر روز در معرض محرکهای قوی هستند. حوزه موادمخدر یک حوزه ثروتمند است که ابزارهای مختلف در دست دارد و میتواند با لابیهای قوی، روز به روز در دل جوانان و دانشآموزان نفوذ کند. اما واکنش ما به چنین صنعت قدرتمندی تنها به چند کلاس محدود میشود که هیچ جذابیتی برای دانشآموزان ندارد.
فارغ از نحوه برخورد با مسأله اعتیاد، میتوان به موضوع دیگری اشاره کرد که آزار دهنده است. ما ایرانیها همواره انسانهای عجولی هستیم که توقع داریم در کوتاهترین زمان ممکن به نتیجه برسیم. درحالیکه مسأله اعتیاد نیاز به یک برنامهریزی 20ساله دارد. یک بذر هم برای اینکه ثمری داشته باشد زمان زیادی نیاز دارد. ما همین امروز با اهمالکاریهایی که انجام دادهایم شاید یک نسل را از دست داده باشیم.
نسلی که این روزها در معرض محرکهای موادمخدر قرار دارد و آسیب میبیند. پس بهتر است از همین امروز با یک برنامهریزی بلندمدت و دقیق به فکر نجات نسلی باشیم که 20سال آینده پشتمیز و نیمکتها مینشیند و آینده مملکت را میسازد. برای این کار هم بد نیست از آموزش معلمانی شروع کنیم که خیلی از آنها اعتقادی به از بین بردن آسیبهایاجتماعی ندارند.
من معلمی را میشناسم که معتقد است بچهای که پدر و مادر معتاد دارد و بیشتر نیمی از خانوادهاش با اعتیاد درگیر هستند بهطور قطع معتاد میشود پس دلیل ندارد مدام بعضی از حرفها را به او گوشزد کرد چرا که قدرت خانواده و محیط از هر حرف و سخنی بیشتر است. پس با همین شواهد و تجربیاتی که در زندگی روزمره پیش میآید بیشتر متوجه میشویم که با مسأله اعتیاد خیلی سطحی برخورد شده و رویای از بین بردن آن سرابی بیش نیست. شاید بد نباشد در این زمینه علاوهبر اینکه برنامهریزی بلندمدت میکنیم به تجربه دیگر کشورهای پیشرفته بهخصوص به الگوی آموزشی آنها توجه کنیم.
در الگوی نوین آموزشی دیگر مطالب به صورت طوطیوار مطرح نمیشود بلکه اول در دانشآموز ایجاد علاقه میکنند و بعد با روش مشارکتی از دانشآموزان میخواهند که خود را در یک مسأله درگیر کنند و در موقعیت مشابه قرار دهند. همین الگوی آموزشی میتواند
درمورد مسأله اعتیاد کاملا کاربردی باشد. اگر دانشآموزان با مشارکت و نه صرفا با شنیدن توصیه و سر کلاس نشستن، علاقهمند شدند که خودشان به کشف هیولای اعتیاد و عواقب آن بروند، آنوقت میتوانیم امیدوار باشیم که مسیر را درست رفتهایم و نهتنها اجازه دادهایم که این یکدرصد افزایش پیدا کند که حتی توانستهایم در نسلهای بعدی این آمار را کمتر کنیم.