شماره ۵۲۵ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۴ اسفند
صفحه را ببند
درباره‌ کورت‌ونه‌گات و «صبحانه قهرمانان»
نویسنده، خواننده، هستی

|  راضیه رحمانی  |   مترجم «صبحانه قهرمانان»   |

ای. ام. فارستر، رمان‌نویس و منتقد معروف، میان داستان و پیرنگ (پِلات) تمایز قایل می‌شود و می‌گوید داستان مجموعه‌ای از رویداد‌های متوالی است که به ترتیب در یک دوره زمانی به وقوع می‌پیوندد، در حالی ‌که پیرنگ بازنمایی این حوادث بر پایه رابطه علت و معلول است. مثال مشهور او برای داستان این است: «شاه جان سپرد و سپس ملکه جان سپرد.» و برای پیرنگ:  «شاه جان سپرد و ملکه از غصه دق کرد» اما برخلاف خوانندگان قرن نوزدهِ رمان‌های رئالیستی، خواننده مدرن (یا بهتر است بگوییم خواننده پست مدرن، اگر قایل به وجود چنین چیزی باشیم) دیگر با چنین ترتیب زمانی در داستان یا رابطه علت و معلولیِ سرراست و ساده‌انگارانه‌ای در پیرنگ مواجه نیست. در عوض، آنتالوژی- یا دیدگاه خواننده نسبت به زمان، روابط علت و معلول، هستی، خودش و کتابی که می‌خواند- بارها توسط نویسنده (یا شاید بهتر است بگوییم متن) زیر سوال می‌رود و بدین ترتیب خواننده مجبور می‌شود بازنگری تازه‌ای به همه این مفاهیم (هستی و چرایی وجود خودش، دنیا، رمان و...) داشته باشد.
به واقع، فنون و تکنیک‌های نو به کار گرفته می‌شود تا تأثیر هستی‌شناسانه (واژه  آنتولوژی از ترکیب onto به معنی وجود و هستی و logy به معنی مطالعه تشکیل شده و معادل فارسی آن هستی‌شناسی است. هستی‌شناسی درواقع بررسی فیلسوفانه ماهیت «بودن»، «شدن»، «هستی» و «وجود» است. بنابراین، سؤالاتی از قبیل «هستی چیست؟» «چرا من وجود دارم؟» چرا جهان هستی وجود دارد؟» در حیطه هستی‌شناسی می‌گنجد و نویسند‌گان پست‌مدرن اغلب خواهان ایجاد چنین سوالاتی در ذهن خواننده‌شان هستند.) خاصی به خواننده القا شود و ونه‌گات، استاد چنین تکنیک‌های هستی‌شناسانه است که دیدگاه و معرفت خواننده را به کل واسازی می‌کند. هر چند، به عقیده من این تکنیک‌های پیچیده در ونه‌گات و به‌طور خاص در «صبحانه قهرمانان» در ساده‌ترین و مینیمالیستی‌ترین شکل خود ظاهر می‌شوند. به عبارت دیگر، برخلاف برخی رمان‌های پست‌مدرنیستیِ غامض، رمان ونه‌گات سعی دارد در عین این‌که معرفت هستی‌شناسانه خواننده را دگرگون می‌سازد، به خواننده بسیار نزدیک باشد و پیوند خود را با او نگسلد.
برای مثال، یکی از تکنیک‌هایی که ونه‌گات به منظور دگرگونی هستی‌شناسانه خواننده به کار می‌برد، حضور نویسنده در داستان است. از ابتدای کتاب، نویسنده به خواننده اعلام می‌کند که این رمان و شخصیت‌هایش ساخته و پرداخته ذهن اوست و حتی در مورد خود کتاب هم نظر می‌دهد: «حتما می‌پرسید خودم درباره‌ کتابم چه نظری دارم؟ حس می‌کنم کتاب مزخرفی است، البته بگویم همیشه در مورد کتاب‌هایم همچو حسی دارم.» اما با وجود نظرات و خاطرات گاه‌به‌گاهش، دست‌کم برای چندین فصل خودش را به‌طور مستقیم قاطی شخصیت‌ها نمی‌کند تا این‌که یک‌هو وسط کتاب سر کله‌اش پیدا می‌شود و کیلگور ترواتِ بیچاره را زا به راه می‌کند:  «حالا شست تراوت داشت خبردار می‌شد که خیلی نزدیک کسی نشسته که او را خلق کرده است. دستپاچه شده بود. برایش سخت بود. نمی‌دانست چگونه عکس‌العمل نشان دهد، به‌خصوص این‌که می‌دانست واکنش‌هایش همان‌هایی می‌شدند که من می‌خواستم. من خیلی عادی برخورد کردم، نه برایش دست تکان دادم، نه به او زُل زدم، حتی عینکم را هم برنداشتم.»
اما هدف این پیرمرد بازیگوش تنها زا به راه کردن تروات نیست. برخلاف رمان‌های رئالیستی که سعی داشتند به خواننده بقبولانند که شخصیت‌ها و تمام آنچه می‌خوانند واقعیت است، ونه‌گات می‌خواهد خواننده را وادارد که به واقعیت داستانی ‌بودن رمان بیندیشد تا بدین وسیله سوالات هستی‌شناسه‌ای در مورد شخصیت‌ها و رمان و ارتباط این دو با نویسنده در ذهن خواننده ایجاد کند. شایان ذکر است که ونه‌گات تنها به برانگیختن سوالات هستی‌شناسانه در مورد ماهیت ساختگی بودن رمان اکتفا نمی‌کند و فلسفه وجود و هستی خود خواننده را هم هدف می‌گیرد. یکی از تکنیک‌هایی که در این راستا به کار می‌بندد، استفاده از زمان ماضی بعید در سراسر کتاب است. (برای مثال: «دووین هوور و کیلگور تراوت زمانی با هم آشنا شدند که کشورشان ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور سیاره زمین شده بود. این کشور از انواع منابع غذایی، مواد معدنی و ماشین‌آلات برخوردار بود و مردم کشورهای دیگر را با تهدید به شلیک موشک‌های بزرگ یا انداختن بعضی چیزها با هواپیما روی کشورشان حسابی ادب کرده بود.») در واقع، برای ایجاد سوالات بنیادی در ذهن خواننده و به منظور آشنایی‌زدایی بیشتر، از زمان‌ماضی بعید یا گذشته کامل، که بر گذشته دور دلالت دارد، برای روایت قصه‌اش استفاده می‌کند؛ گویی دیگر چنین سیاره‌ای، با چنین آدم‌های خودشیفته و ویرانگری وجود ندارد. ونه‌گات بدین شیوه می‌خواهد خواننده را قادر سازد از بیرون به دنیای خود بنگرد، یعنی از فاصله زمانی و حتی مکانی، تا بدین صورت سوالات هستی‌شناسانه‌ای در مورد جهان حاضر، انسان‌ها، اعمال و طرز رفتارشان به ذهن خواننده متبادر کند و او را مجبور سازد، دنیا را بی‌طرفانه، منتقدانه و از زاویه بالا بنگرد، بل این‌که حقیقت وجودی آن را دریابد.
اما اینها همه برای ونه‌گات کافی نیست. او خواننده را از این هم پرسشگر‌تر می‌طلبد. او که مکررا  ادعا می‌کند خالق و صاحب اختیار شخصیت‌هایش است، در حساس‌ترین لحظات داستان اذعان می‌کند که شخصیت‌هایش از کنترلش خارج شده‌اند و خود او توسط شخصیت‌ها مورد آزار، تهدید و حتی حمله واقع می‌شود. او در جایی اعتراف می‌کند که شخصیت‌هایش را کاملا نمی‌تواند کنترل کند و ارتباط او با شخصیت‌هایش بیشتر شبیه این است که «با نوارهای پلاستیکی کهنه به من اتصال داشته باشند»:
و با این‌که اراده کردم‌ هارولد فورا از زُل زدن به من دست بکشد، اما او به زُل زدن ادامه داد. مشکلم در کنترل شخصیت‌هایی که خلق می‌کردم از این‌جا ناشی می‌شد: تنها می‌توانستم به‌طور تقریبی و نه کامل حرکات‌شان را تحت کنترل درآورم، به این دلیل که آنان جاندارانی بزرگ بودند و من می‌بایست بر نیروی ایستایی‌شان غلبه می‌کردم. نه این‌که مثلا با سیم‌های فولادی به من متصل باشند؛ بیشتر شبیه این حالت بود که با نوارهای پلاستیکی کهنه به من اتصال داشته باشند.
جالب است که در این رمان، ونه‌گات توسط یکی از شخصیت‌هایی که ساخته، متحول و دگرگون می‌شود، آن هم رابو کارابکیان نقاش که به نظر ونه‌گات «انسانی مغرور، ضعیف، و مزخرف بود و اصلا بویی از هنر نبرده بود»، تا باز هم ونه‌گات قاعده سنتیِ بازی را به هم بریزد و خواننده را وا دارد تا مثل خود او دگرگونی را تجربه کند.


تعداد بازدید :  544