| مهناز محمدی | روزنامه نگار|
«ورود افراد ایرانی اکیدا ممنوع»! چند ماه پیش تمام دیوارهای حیاط و در ورودی، یک برگه هشدار برای ایرانیها داشت که حدالمقدور وارد نشوند اما حالا آنها را برداشتهاند و بهجایش هشدار سیگار نکشیدن و رعایت نظافت را چسباندهاند. بهنظر میرسد، سفارت افغانستان یکی از مهمترین مراکز مراجعه افغانهای داخل کشور، احتیاج به توجه بیشتری دارد، آنچه اکنون بهعنوان بخشی از افغانستان در ایران وجود دارد، معرف خوبی برای کشورش نیست.
از خروجی متروی شهیدبهشتی، میتوان در بین مردمی که در پیادهرو رفتوآمد میکنند، آنها را تشخیص داد. بعضي از مردها «پیراهن و تنبان» پوشیدهاند كه يك روپوش سفید بلند دارد و يك شلوار گشاد و بهخاطر سردي هوا يك جليقه با جيبهاي زياد روي آن تنپوشهاي بلند قرار گرفته است. زیر چادرهای مشکی بعضی از زنان هم میتوان نوع رنگی و سنگدوزیشدهاش را دید که بخشی از فرهنگشان را پنهانی حمل میکند. سربالایی خیابان پاکستان، هر روز جمعیت زیادی از افغانهای ساکن ایران را پذیراست. از همان ابتدای خیابان میتوان مردم را دید که برای کپی و عکس یا خرید تنقلات اینور و آنور میروند. کنار ساختمان اصلي سفارت، تعدادی زن که با بچههايشان گوشه ديوار روي زمين نشستهاند، دیده میشود. كنار یک ديوار نارنجيرنگ، که دیوار سازمان اموال و املاک کوثر است، زني با چادر مشكي رنگورو رفتهاي روي زمين نشسته و دايم اسم 4، 5 بچه كوچك دور و برش را صدا ميزند. بچهها بيخبر از همه اتفاقهاي اطرافشان فقط اينسو و آنسو ميدوند، با هم دعوا ميكنند و دونات و كلوچهشان را با هم قسمت ميكنند.
اينجا پر است از بچههايي كه سر و وضع تميزي ندارند، در اين سرما دمپايي كهنهاي پوشيدهاند و موهايشان بهطور ناشيانهاي كوتاه شده است. انگار كه زندگيشان فقط همان دوناتهاي در دستشان است.
دیوار سیاهرنگ شروع محدوده ساختمان سفارت است و بعد از آن یک در کوچک آهنی قرار دارد. آنجا در اصلی ورود مراجعین است. دری که عرضش به یک متر و نیم هم نمیرسد.
روبهروی در ورودی چیزی شبیه گیت وجود دارد که تشکیل شده از یک مکعبمستطیل باریک و دراز آهنی که حدودا یکمتر ارتفاع دارد و از بالا تا پایین در هر ردیف 4 مستطیل آهنی کوتاه به آن عمود شده است. از بالا که نگاه میکنی، چند علامت + را زیرهم میبینی که برای رد شدن از آن باید در یکی از آن 4 زاویه قائمه قرار بگیری و با آن بچرخی.
سمت راست این دو گیت، چند پله رو به زیرزمین است. سمتچپ، اطلاعات و روبهرو حیاط است. برای حیاط یک سقف با ایرانیت ساختهاند. حیاط مملو از جمعیت است و بوی سیگار میآید.
از سمت راست بعد از دستشویی آقایان، اتاق کپی است. دیوارش تا نیمه، سنگی و بالای آن نردهنرده و شیشهای است. مردم جلوی باجه صف کشیدهاند تا مدارکشان را کپی کنند. از آقای میانسالی که مدارکش را کپی کرده میپرسم، آقا کپی برگهای چند است؟ چشمهای سبزش میزند بیرون، ابروهایش بالا میرود و شروع میکند به توضیحدادن، انگار که میداند حرفهایش قرار است جایی ثبت شوند: «خُوار(خواهر)جان، اینجهَ کوپی(کپی) پانصد است، خو بیرون هم همی قَیمت است، همیجهَ مردم دَ قصه مردم خود (به فکر مردم خود) نیست از ایرانیا چه گلایهَ کنیم. ازینجهَ که بیرون بِبرایی (بیرون بروی)، پایین، یَک مغازه کوپی ست، مَگِم (اما) خلوت است، همو مغازهدار پارسال هر برگه رَه پانصد تومن میگرفت، اِقهَ بیروبار(اینقدر شلوغ) بود.»
خانمی از انتهای صف به بحث ما میپیوندد: «کُلِجا (همهجا) پانصد میگیرهَ، پیشروی (روبهرو) مدرسه دخترِم، یَک برگ پاسپورتهَ پانصد کوپی میکنهَ، برگه کوچیککوچیک. مَچِم از افغانیای کمبخت اِقهَ میگیرهَ یا نهِ (نمیدانم از افغانهای بیچاره اینقدر میگیرند یا نه؟)»
کنار باجه کپی، یک دستگاه هیتر گذاشتهاند که هوای این حیاط مسقف را گرم میکند، با توجه به ازدیاد جمعیت و بوی سیگاری که هرازچندگاهی بلند میشود، تنفس در این مکان را سختتر میسازد.
نیمه انتهایی این حیاط تاریک را 6 ردیف صندلی با فاصله عرضی کم، چیدهاند. همه صندلیها پر است و زانوهای آدمهایی که روبهروی هم نشستهاند، بههم چسبیده. سختیکار وقتی نمایان میشود که کسی بخواهد از جایش بلند شود و دنبال کارش برود، همه باید پاهایشان را جمع کنند تا او رد شود.
این ساختمان که درحالحاضر فقط از حیاط آن جهت رفع امور مراجعین استفاده میشود، برای جمعیت مهاجر افغان در ایران یا حتی در تهران بسیار کوچک و ناکارآمد به نظر میرسد.
مهمترین عوامل مهاجرت افغانها به ایران
مهاجرت افغانها به ایران درواقع زمانی شروع شد که کودتای 7اردیبهشت 1357 توسط نیروهای چپ و کمونیستها صورتگرفت و در پی موج بازداشتهای شبانه مخالفان رژیم کمونیستی، بسیاری از مردم هرات و جنوبغرب که با ایرانیها زبانمشترکی داشتند، بهسمت خراسان راهی شدند. این مهاجرتها زمانی شدت گرفت که رژیم کمونیستی بهمنظور تثبیت قدرت خود، به سرکوب جنبشها پرداخت و با بازداشت و سربهنیستکردن تعداد زیادی از شهروندان افغان، فضای رعب و وحشت را در جامعه افغانستان بهوجود آورد. اما عمده مهاجرت افغانها پس از حمله ارتش سرخ به خاک این کشور بود. در سوم دی سال ۱۳۵۸(24 دسامبر 1979) شوروی رسما حضور خود را در خاک افغانستان به هدف حمایت از دولت نوپای جمهوری دموکراتیک افغانستان اعلام کرد. برای جلوگیری از حضور بیشتر روسها در افغانستان، گروههایی موسوم به مجاهدین تشکیل شد که گفته میشود، این گروهها از طرف کشورهایی چون جمهوری خلق چین، مصر، پاکستان، ایالاتمتحده آمریکا، عربستانسعودی و بریتانیا حمایت میشدند. نتیجه جنگ ۹ ساله شوروی و مجاهدین، کشتهشدن حدود 2میلیون نفر و آوارهشدن حدود 5میلیون شهروند افغان است که درنهایت هم با شکست شوروی و خروج نیروهای این کشور به دستور گورباچف به اتمام رسید.
ایران که آن زمان، هم درگیر ساماندهی کشور پس از انقلاب و هم مشغول دفاع نظامی بود، با شعار (اسلام مرز ندارد) پذیرای آوارگان افغان در این کشور شد. امام خمینی نیز در سخنرانی روز 10بهمن 1361 در حسینیه جماران گفته بود: «آوارههایی که از افغانستان الان در ایران هستند و مشکلات زیادی دارند آنها هم. البته ملت خیلی کمک میکند در همه این امور لکن اینطور نیست که کمک ملت کافی باشد. دولت هست که متکفل این امور هست و مسئول این امور هست، هر روز مواجه با مشکلات عظیم است و همینطور مهمانهایی که داریم، خوب افغانستانی هستند، مسلمان هستند یا فرض کنید که عراقی هستند یا بیچارهها را از خانههایشان دور کردند، مالشان را بردند، خودشان را فرستادند اینجا، خوب باید چه کرد با اینها؟ نباید اینها را پذیرایی کرد؟ ما مسلمانیم، آنها هم مسلمانند، ما باید از آنها پذیرایی کنیم، خدمت کنیم به آنها و این دولت است که دارد این کارها را میکند...» در کتابی با عنوان «افغانستان از حکومت مجاهدین تا سقوط طالبان» نوشته احمدشاه فروزان که توسط انتشارات آهنگ منتشر شده است، اطلاعات جالبی درخصوص تعداد مهاجران این کشور آمده است: «مورد پناهندگان افغان در نوع خود در قرن بیستم منحصربهفرد است. آنها بزرگترین جمعیت پناهنده بهشمار میروند که در خارج از مرزهای کشور خویش زندگی میکنند. بهقرار آمار در زمان حکومت محمد داوود، تعداد پناهندگان افغان از حدود چند صد تن (حدود 1500) تجاوز نمیکرد (1978-1973.م)1» (ص111)
با باز شدن مرز ایران به روی افغانها، عمده مهاجرت آنها بهسوی ایران آغاز شد، بهطوریکه بهتدریج حدود 3میلیون افغان وارد کشور شدند البته نمیتوان به قطع بیان کرد که چه تعداد افغان در ایران زندگی میکنند. بسیاری از افغانهای مهاجر بدون مدرکشناسایی در کشور حضور دارند و شاید در تمام طول حضورشان در کشور یکبار هم مسیرشان به سفارت نیفتد اما اگر براساس برخی آمارها فرض کنیم که حدود یکسوم از این مهاجران دارای مدارک شناسایی معتبر هستند، باید در نظر گرفت که این افراد حداقل دوبار برای تمدید مدارک یا انجام امور دیگر به سفارت مراجعه خواهند کرد، اما چرا مسئولان افغان، طی حدود 15سال گذشته، به فکر مکانی مناسب برای این تعداد مراجعهکننده نبودهاند؟
باجههای ناامن
پس از طی عرض حیاط، پلههایی گذاشته شده که بتوان به وسیله آن به بالکن طبقه بالا رسید. کنار پلههای بالکن یک در چوبی است که به چند پله و یک راهرو باز میشود. پس از راهرو یک اتاق حدودا 12متری است که چند ردیف صندلی دارد و در انتها سمت راست یک باجه است که دو خانم پشت آن نشستهاند. تمام افرادی که روی صندلیها نشستهاند، زن و کودک هستند. روی دیوار ساعت دریافت و تحویل پاسپورت را زدهاند، اینجا فقط کارهای تمدید پاسپورت خانمها را انجام میدهند. توی اتاق چند بچه کوچک اینطرف و آنطرف میروند و با هم بازی میکنند. روی دیوار زیر باجه، چندین اثر انگشت از کسانی وجود دارد که میخواستند انگشت جوهری خود را با دیوار پاک کنند. بچهای رویبهروی آن دیوار ایستاده و با انگشت اشارهاش، به دقت رد جوهرها را دنبال میکند.
بیرون این اتاق سمتراست دو بالکن آهنی وجود دارد. جمعیت روی بالکن بسیار زیاد است، بهطوری که هر لحظه امکان دارد حصار آن بشکند و مردم به پایین سقوط کنند. مراجعهکنندگان این باجه بیشتر جوان هستند و ظاهر متفاوتی دارند. دخترها اغلب چادریاند و خیلیهایشان عینک هم دارند و پسرها هم پیراهن و شلوار جین ساده پوشیدهاند و میتوان در دست همه آنها پوشه و کتاب و جزوه دید. آنهایی هم که دورهم جمع شدهاند و منتظرند نوبتشان شود، درباره واحدهای گذرانده و دانشگاه و رشتههایشان حرف میزنند.
راحت میتوان فهمید که اکثر مراجعین این باجه دانشجویان مقیم ایران هستند که برای اخذ پاسپورت دانشجویی آمدهاند.
البته اگر بخواهیم از همه آنها بپرسیم که برای چه آمدهاند و اینطور فشرده در صفهایی که هیچ شباهتی به صف ندارند ایستادهاند، قطعا به جوابهای متفاوتی میرسیم. مثلا خانمی اینجاست که برای پیگیری دیه شوهر فوتشدهاش آمده یا دیگری میخواهد از فردی در افغانستان شکایت کند، بعضیها هم آمدهاند که خلعتابعیت کنند. حدود 2، 3 متر به سمت در ورودی، یک بالکن دیگر به همین شکل و به همین شلوغی وجود دارد. این بالکن تا بام اطلاعات در ورودی امتداد یافته و در آن حدود 4باجه فعالند. وقتی چند نفر روبهروی یک باجه میایستند، رفتوآمد مراجعین سایر باجهها بسیار سخت میشود و وقتی رفتوآمد و صفها بیشتر میشود، مردم به اجبار به نردههای بالکن تکیه میدهند، نردههایی که خیلی نازک و ناامن بهنظر میرسند و اگر روزی فشار جمعیت را تاب نیاورد، ممکن است مردم روی بالکن، روی جمعیت حاضر در حیاط بیفتند.
شاهد با عکس و سواد نیازمندیم!
شاهد هم اینجا پروسه جالبی دارد. برای اموری مثل اخذ گواهیتجرد، هر شخص به شهادت 5 مرد افغان با مدرک شناسایی معتبر و یکعکس نیازمند است. آدمهایی که حاضر میشوند برای یکدیگر شهادت بدهند و کاغذهایش را امضا کنند، به هیچوجه یکدیگر را نمیشناسند. اخذ گواهیتجرد برای دختران هم یکی از شرایط تمدید روادید است، وقتی نوبت شهادت شهود میشود، خود آنها یا پدرانشان در حیاط سفارت از مردهای دیگر خواهش میکنند که زیر برگهها را امضا کنند و اگر عکس نداشته باشند به حساب خودشان آنها را به عکاسی روبهروی سفارت میبرند.
در حیاط صحبتهای زن میانسالی با یک مرد جوان توجهام را جلب میکند.
زن میگوید: «وطن دار یَک عکس داری؟»
-: «بَهخاطر چی مادر جان؟»
-: «دَستَکِت درد نکنهَ بیا یَک دَقهَ اینجا شهادت بِتهِ (بده)، ۵تا شاهد لازم دارم.»
-: «خَیر است مادر جان توصَبِر (صبر کن) زنِمهَ بیارم شهادت بته»
-: «نِه بیادَر جان (برادر جان) شهادت زن قبول نمیکنن.»
یورو به نرخ روز
بیرون سفارت، آندست خیابان هم مردم دیگری درگیر تصمیمهای سفارت هستند. مردی از سفارت خارج میشودو به آن سمت خیابان میرود. یک برگه مستطیلی شبیه قبض برق اما با طول کمتر در دست دارد. تا میرسد به آنور خیابان چند مرد دورش جمع میشوند. هرکس قیمتی میگوید. یک نفر هم صدا میزد: «آقای رضایی، حاجرضایی بیا»
قضیه از این قرار است که در سفارت برای انجام بعضی امور لازم است که مقداری پول به حساب سفارت پرداخت کرد. به همین منظور کارمند هر باجه دو عدد فیش، یکی متعلق به بانک و دیگری برای اربابرجوع صادر میکند و بهدست اربابرجوع میدهد اما از آنجایی که تمام مبالغ را باید با «یورو» پرداخت کرد، فقط یک شعبه از بانک است که این فیشها را دریافت میکند، آن هم بانک ملی شعبه میرزای شیرازی است. قسمت جالبش اینجاست که جلوی سفارت آن سمت خیابان چندین موتورسوار ایستادهاند و یک نفر مسئول دریافت فیشهاست، فیشها را از مردم میگیرد و به نوبت به یکی از موتوریها میدهد، او میرود بانک، فیشها را پرداخت میکند و برمیگردد. هر موتوری همیشه مقداری پول در جیبش دارد که ابتدا فیشها را با پول خود پرداخت میکند و وقتی برمیگردد از مشتری مبلغ فیش به علاوه 8 هزار تومان دستمزد دریافت میکند. البته یورو را هم به نرخ روز محاسبه میکنند. الزام پرداخت یورو و دوری بانک از سفارت هم یکی دیگر از مشکلاتی است که مردم را کلافه کرده است. زندگی در یک کشور خارجی با همه مشکلاتش از طرفی، سختگیریها و عدم ارایه صحیح خدمات توسط سفارت از طرف دیگر، اوضاع را برای پناهندگان افغان ساکن ایران وخیمتر میکند. کنار این موتوریها، چند نفر با یک سبد ایستادهاند و میگویند: «بولانی داغ، بولانی داغداغ». بولانی یکی از معروفترین غذاهای افغان است که البته زحمت زیادی دارد. زنها ابتدا خمیری آماده میکنند، سپس خمیر را مثل نان لواش پهن میکنند، رویش تره، عدس، سیبزمینی یا ماش میریزند و خمیر را از وسط تا کرده و به شکل یک نیمدایره درمیآورند و توی روغن سرخ میکنند. یک عکاسی هم در این نزدیکی است که با سرعت بسیار شگفتانگیزی از مردم عکس میگیرد، از روی یک عکس، عکس دیگری چاپ میکند و عکسهای بیحجاب را در کمترین زمان به بهترین شکل، با حجاب کامل تحویل مشتریهایش میدهد، البته از این مسأله هم نگذریم که برای همه کارهایش مبلغی بیشتر از مبالغ عادی دریافت میکند.
این صدا هم مدام به گوش میرسد: «وزارت... اداره اتباع... بیا وزارت... امور مهاجرین... خانم اتباع میری؟)
بازار تاکسیهایی که یکراست به اداره اتباع، ناجا و وزارت امورخارجه میروند هم گرم است. وجود مهاجران افغان در خیابان پاکستان اگر برای خیلیها آب نداشته، برای موتوری و رانندهتاکسیها گویا نان خوبی داشته است.
در سوپرمارکت نبش کوچه قبل از سفارت، به خانم مسنی برمیخورم که ساکن خیابان پاکستان است. خودش میگوید، چند کوچه بالاتر از سفارت زندگی میکند. از او میپرسم:
- چند سال است که در این خیابان ساکن هستید؟
-: «من حدود 15سال است که خودم اینجا زندگی میکنم اما حدود 30 سال است که در این محل رفتوآمد میکنم.»
-آیا وجود سفارت و انبوه مهاجرانی که به اینجا مراجعه میکنند برای شما مشکلی بهوجود آورده؟
-: «نه. خب سفارت است دیگر مردم میآیند که کارهایشان را انجام دهند. حدود 15سال است که این سفارت اینجاست و اغلب تا ساعت 2 کار میکنند و بعد از آن خیابان خلوت میشود. از طرفی همیشه یک پلیس اینجا هست و هیچوقت اتفاق بدی از جانب آنها نیفتاده است.»
- تا به حال مردم این محل به وجود سفارت اعتراض کردهاند؟
-: «من یادم نمیآید که اعتراضی شده باشد. بیشتر مردم اینجا از توی طرح قرار گرفتن خانههایشان ناراضیاند.»
مرد مغازهدار اما میگوید که چندبار مردم اعتراض کردهاند اما بیفایده بوده است.
نمیتوان مشکلات متعدد ناشی از جنگهای داخلی و کودتاهای متعدد را بر شدت فقر کشور افغانستان نادیده گرفت اما با این وجود این نکته نیز مدنظر است که سفارت یک کشور باید معرف فرهنگ و قدرت آن کشور باشد، آنچه که امروزه در خیابان پاکستان، هرروزه میزبان دهها تن افغان است به هیچوجه نشانه خوبی از این کشور نیست و از سویی دیگر حتی برای رفع امور مردم نیز، بسیار ناکارآمد بهنظر میرسد.
1. فرزان احمدشاه، افغانستان از حکومت مجاهدین تا سقوط طالبان، نشر آهنگ قلم، مشهد، 1389