شماره ۵۲۴ | ۱۳۹۳ شنبه ۲۳ اسفند
صفحه را ببند
نه بوی عید می آید نه بوی توپ

امیر جدیدی عکاس

نه بوی عید می‌آید نه بوی توپ، نه بوی کاغذ رنگی، نمی‌دانم چطور با این وضع و اوضاع خستگی‌مان را دربیاوریم و چطور زمستان‌مان را سر کنیم. من اهل نک و نال نیستم و این‌جا هم صفحه شخصی‌ام نیست تا یک دل سیر برایتان مرثیه بنویسم و وسط این صفحه بنشینیم و به حال این روزهای‌مان گریه کنیم.
قرار بود حاجی فیروز نماد بهار و زندگی باشد. قرار بود شادی و طراوت را برایمان به ارمغان بیاورد. قرار بود مرد میانسال لاغراندامی صورتش را ذغالی کند و لباس قرمز به تن کند و همراه با غلامش دایره و تنبک بزند و با اهالی شهرش از در رفق و مدارا در بیاید. حاجی قرار بود نماد یک انسان آزاده باشد. قرار بود دل‌اش آن‌قدر دریا باشد که بدون هیچ چشم‌داشتی بساط شادی و نشاط را وسط کوچه‌های شهر پهن کند و مردم دل به دل‌اش بدهند و با هم همراه شوند. اما این بار هم نشد که بشود. کمتر قلندری پیدا می‌شود که دست از گرفتاری‌های دم عید بکند و خودش را برای دل مردم سیاه کند و اگر هم این کار را بکند در میان انبوهی حاجی فیروز قلابی گم می‌شود و مردم به چشم اسفندی و سی‌دی فروش و فال فروش به او نگاه می‌کنند. خدای ناکرده نمی‌خواهم کاسبی این بچه‌های قرمزپوش را در این شب عید کساد کنم و برای‌شان ضدتبلیغ شوم. من با تمام وجودم به این حاجی فیروز‌های قلابی عشق می‌ورزم و دوستشان دارم و بابت همین زحمت نیم‌بندشان برایشان ارزش قائلم. اما یک نکته را خوب می‌دانم این بچه‌ها حاجی فیروز‌های واقعی نیستند و کمتر چیزی که در حس و حال‌شان هست، رفق و مدارا است. اینها حاجی‌هايی هستند که سر‌هزار تومان با هم می‌جنگند و برای همین هزارتومان روی کاپوت ماشین «ریچ‌کیدز» تهرانی بندری می‌رقصند و شادی کمترین نوری است که در چشمشان هست.

 


تعداد بازدید :  289