بیژن طاهری روزنامهنگار
بحث تبلیغات شورایاری و شورای محله بود که شعار یکی از نامزدها، درباره لزوم انتخاب نخبگان بهعنوان شایستهترین نامزد برای راهگشایی و حل مسائلی جلوی چشمم آمد و بعد بیاختیار یاد یکی از نخبگان و مدیران فرهنگی افتادم که یک دههای میشد از او در جایگاه چنین مدیریتهایی خبری نبود، به هر صورت یک دلیلش ناهمخوانی خط فکری او با سران دولتهای نهم و دهم بود اما حالا که دولت تدبیر و امید بر سر کار است و نگاه این نخبه به رویکردهای دولت نزدیک است، چرا مصدر کاری نشده است؟ به سراغش رفتم. سلام و علیک و خوشوبش و بدون مکث پرسشم را مطرح کردم، موبایلش را که دمی از کار نمیافتاد، موقتا خاموش کرد و با نیشخند جوابم را داد: «حوصلهاش را ندارم! این شکلی بهتر است؛ به چند سازمان و دستگاه مشاوره میدهم و عضو چند اتاق فکر هستم. حق کارشناسی میگیرم و ما را بس!»
از قضای روزگار یاد آشنایی افتادم که میدانستم دبیر(میرزابنویس) یکی از این اتاق فکرهاست که برای گریز از هر گونه شباهت، نامش را میگذارم «اتاق فکر پژوهشی ژرف و سترگ و نوین...» نخبه مذکور در بالا گفته بود که در این اتاق عضو است.
جناب دبیر(میرزابنویس) را پیدا کردم و پرسیدم که حاصل کار این اتاق فکر تا به حال چه بوده است؟ به فصل مشترک برخی از آثار استاد پرویز تناولی اشاره کرد: «هیچ!» بعد فضای اتاق فکر را برایم ترسیم کرد: یک فیلسوف شاعر که دائم چپقاش را چاق میکند و در فاصله دو پک کلماتی قصار- بیربط و با ربط به موضوع صادر میفرماید.
دومی چرت تاریخی میزند و در زمانی که از خواب میپرد با دو، سه لطیفه روز، فضای جلسه را شاد میفرماید. سومی در نوستالژی دستاوردهایش مانده و آن را نجوا میکند. بالاخره نخبه مورد نظر، که از قرار متنی پیشساخته دارد که در تمام اتاق فکرها خرجاش میکند(و از قرار نام موسسه در این متن از پیش موجود خالی است که علامت سوال موضوع آن را پر میکند)؛ یک بار در «اتاق فکر پژوهشی ژرف و ...» «اتاق فکر، پروژه کاشت درخت اکالیپتوس در سیاره مشتری و...» دبیر بختبرگشته جلسه از ورای این واژگان نغز چیزهایی مینویسد که در جلسه از آن بحثی نشده و تنها هدفهای موسسهاش در آن بازتاب مییابد. بسیاری از این اتاق فکرها داریم، به اندازه تمام همایشها و سمپوزیومها و سمینارها و به اندازه تمام کارگروهها... که ظاهرا سمت و سوی آن منافع مردم است و لزوم حفظ این سرمایه اجتماعی. در این گنجینههای فکری به قول خواجه شیراز «یکی از عقل میلافد- یکی طامات میبافد» و در انتها چیزی به نفع مردم از این اتاقها تراوش نمیکند.
اما چه در این اتاقها، چه در بسیاری کارهای گروهی جدلی همیشگی وجود دارد. پیران نخبه، اعضای جوان را خام، بیتدبیر و بیتجربه میدانند و جوانها، اندیشه نخبگان را متعلق به دوران پارینهسنگی، یا در بهترین شکل، متعلق به عصر قبل از تمدن اطلاعاتی و شبکههای اجتماعی میخوانند. این یعنی انکار تجربه و آن چه پیر در خشت خام دیده از یک سو و انکار سواد و دانش روز و آنچه جوان در آینه دیده از سویی دیگر! حال آن که نهادهای اجتماعی برای پیشرفت به همافزایی این دو نیرو نیازمند هستند و در واقع هر دو دسته- به رغم تفاوت در باورها و نگرشها و اختلاف طبیعی سلیقهها- میتوانند با هم جستوجو کنند و آن اکسیر مورد نظر را هم در خشت خام و هم در آینه بیایند و بر مبنای آن گفتوگو کنند و به اتاقهای فکر معنا بدهند.
چنین رویکردی میتواند در هستههای همکاریهای اجتماعی و محلی، یعنی نهادهایی مثل شورای محله و در فعالیتهایی نظیر شورایاری، تبلور پیدا کند. شوراهای محله میتوانند ارزیاب یا بازبین عوامل و عناصر نهادهای سیاست اجتماعی در محله خود شوند یا نیاز به وجود آنها را به محله خود به مراجع بالاتر ابراز کنند. این هستهها میتوانند توقعات و نیازهای محله خود را در زمینههایی مثل بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، مسکن، محیط زیست، مراکز نگهداری خردسالان یا سالخوردگان مشخص سازند، انعکاس دهند و برای ارایه ارزانقیمت این خدمات، شیوههای جذب کمکهای دولتی و نهادهای مردمی را پیدا کنند. در مرتبتی بالاتر این هستهها میتوانند با اتکا بر تجربه نخبگان و دانش جوانان، شیوههایی برای گسترش مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش، امنیت اخلاقی و همزیستی سازنده بیابند و در واقع مینیاتوری را شکل دهند که برای نهادهای بزرگتر با ماموریتهای مشابه، الگو و منبع الهام شوند.
آیا آمادگی چنین حرکتی را داریم یا همچنان دنبال مدارکی علیه یکدیگر هستیم که نخبگان را به آلزایمر تاریخی متهم کنیم و از آنها بخواهیم که چون پیر شدهاند (به قول حافظ) از میکده به بیرون شوند تا تازهنفسها بیمحابا و یک تنه و بدون تقسیم نیرو بروند تا به ناگاه از پا بیفتند و در عنفوان جوانی سپر خود را بیاویزند.
آیا وقت آن نیست که اتاق فکرهایی را که در بلندی برج عاج تشکیل میشود، به سینه تاریخ بسپاریم و آن را روی سطح زمین و با طرح مسائل واقعی مردم از نو بسازیم؟
هرگونه شباهت به اشخاص حقیقی در این نوشته، تصادفی است!