[ شهروند ] امروز مصادف است با سالگرد عملیات «بدر». این عملیات به سال 1363 برمیگردد در غرب «هور الهویزه». برای توضیح دقیقتر اما باید به روز سوم اسفند 1362 برویم؛ آزادی جزایر مجنون طی عملیات «خیبر». چراکه بررسی نقاط قوت و ضعف خودی و دشمن در این عملیات، بار دیگر فرماندهان جنگ را به طراحی و اجرای عملیات در هور ترغیب کرد. هدف نهایی عملیات «بدر» قطع جاده بصره-العماره در عراق بود که میتوانست ضربه سنگینی به بعثیها وارد کند. رزمندگان قرار بود در دو نقطه از هور بگذرند، چند پاسگاه مرزی و خطوط دفاعی عراق را در هور نابود کنند و در جایی که عرض رودخانه دجله کم بود، از رود بگذرند و به جاده بصره-العماره برسند. نقشه این بود که بعد از آن نیز در امتداد جاده پخش شوند تا هم بر هور و رودخانه و هم بر جاده تسلط داشته باشند. اگر عملیات موفق میشد، چهار تیپ تازهنفس شبانه با بالگرد شنوک به حاشیه اتوبان منتقل میشدند و با توجه به پیشرفت عملیات، نیروها یا به سمت جنوب (بصره) یا شمال (العماره) پیشروی میکردند. بالگردها هم که پرواز در شب را در عملیات «خیبر» تجربه کرده بودند، برای این عملیات با تمرینهای شبانهروزی آماده شدند. به این ترتیب عملیات «بدر» در ساعت 23 روز 19 اسفند 1363 با رمز «یا فاطمه الزهرا» شروع شد. آنچه در ادامه میخوانید مروری است بر اتفاقات این عملیات که به شهادت چند تن از فرماندهان دلیر سالهای دفاع مقدس از جمله شهید مهدی باکری منجر شد. این مطالب مستند هستند به کتاب «تاریخ جنگ ایران و عراق» نوشته جعفر شیرعلینیا؛ کتابی که در سال 1393 برنده جایزه کتاب سال دفاع مقدس شد.
مقابله با پیروزی ایران
اگر بخواهیم نگاهی کنیم به شرایط سیاسی و رویکرد بینالمللی در آن زمان نسبت به ایران، یکی از نمونههای خاطرات مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی است. او درباره روزهای پیش از عملیات «بدر» مینویسد: «هر روز که از جنگ میگذرد مسائل از کانال سیاسی و نظامی برای ما مشکلتر میشود و دشمن خود را آمادهتر میکند. قدرتهای سیاسی دنیا دستاندرکارند تا ما را از پیروزی مطلق باز دارند و کشورهایی مانند ترکیه و پاکستان مایل نیستند ما به پیروزی برسیم. سوریه و لیبی که با ما خیلی صمیمی هستند میخواهند به گونهای پیروز شویم که دستمان در عراق باز نباشد.» بعد از آن توضیح می دهد که کشورهای غربی به ظاهر از ایران میخواهند که پای میز مذاکره بنشیند و صلح کند اما هیچ زمینهای را برای این صلح ساختگی آماده نمیکنند. وضعیت جبهههای جنگ هم در شرایطی بود که باید برای اثبات قدرت بیشتر، عملیاتی انجام میشد تا ایران دست بالا را در موقعیت بینالمللی داشته باشد. تمام اینها دست به دست هم داد تا عملیات «بدر» برنامهریزی شود.
خط را هم شکستند اما...
طرح بدر، ضربتی بود و رمز موفقیت عملیات هم در سرعت آن بود. اما از همان ابتدا مشکلاتی به وجود آمد. به عنوان مثال بعضی رزمندگان ایران در بعضی محورها به سرعت خط را شکستند و پیش رفتند. حتی تعدادی از آنها از دجله هم گذشتند. اما در بعضی محورها، نیروهای عراق راه را بر رزمندگان بستند. در بعضی نقاط هم کمبود قایق و امکانات، مانع جابهجایی سریع نیروها و تأخیر در عملیات شد. همچنین دجله هم عریضتر و پرآبتر از آن چیزی بود که فرماندهان برای عبور رزمندهها پیشبینی کرده بودند. شب اول که به پایان رسید، نیروهای عراقی با نیروهای پراکنده در هور و حاشیه دجله درگیر شدند و هواپیماهای عراق هم منطقه را بمباران کردند.
آنها که با تن مجروح جنگیدند...
عراق البته هنوز مطمئن نبود که عملیات ایران تنها در هور باشد و نگران بود مثل عملیات «خیبر»، محوری هم در جنوب هور مد نظر رزمندگان ایرانی باشد و نتواند در آن محور تاب بیاورد. محورهای عقبتر، ایرانیها را با بمبهای شیمیایی میزدند و به نیروهایی که نزدیکتر بودند با نیروهای پرشمار حمله میکردند. ایرانیها در وضعیت سختی قرار گرفتند؛ پیش رویشان هور و رودخانه بود و پشت سرشان هم هور. عقب رفتن فقط کمی از جلو رفتن سختتر است. در این وضعیت بعضی از فرماندهان ایران زخمی شده بودند اما نیروهایشان را تنها نگذاشتند و عقب نیامدند. حتی با تن مجروح جنگیدند و شهید شدند. از جمله میتوان به عباس کریمی، (فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)، مهدی باکری (فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا) و کاظم نجفی رستگار (فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) اشاره کرد که در این عملیات به شهادت رسیدند.
موقعیت مهدی
نیروهای مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا از دجله گذشته بودند و در محدودهای به نام «کیسهای» محاصره شده بودند. او جلوتر از همه بود. از قرارگاه به نیروهای باکری دستور دادند حتی اگر شده دست و پایش را ببندید و او را عقب بفرستید! اما او عقب نیامد. التماسش کردند اما فایده نداشت. سرآخر یک نفر آنقدر التماسش کرد که گفت اسلام به شما نیاز دارد و او راضی شد اما هنوز سوار بر قایق نشده، دوباره پیاده شد. همرزمان نقل کردهاند که حال عجیبی داشت. وسائل جیبش را خالی کرد، اسلحه به دست گرفت و به جنگ ادامه داد تا زمانی که تیر به پیشانیاش اصابت کرد و به شهادت رسید. درباره آخرین لحظات و نحوه جانفشانی او در سالگرد شهادتش در روزهای آتی بیشتر خواهیم نوشت. همچنین درباره شهید برونسی که در این عملیات به شهادت رسید. حتی احتمال شهادت صیاد شیرازی هم در این عملیات بسیار بالا بود اما در نهایت این اتفاق نیفتاد.
واپسین لحظات یک فرمانده
اما یکی دیگر از فرماندهان مهم این عملیات، شهید عباس کریمی بود. ماجرا به شهادت محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) برمیگشت. زمانی که همت به شهادت رسید، فرماندهی این لشکر به عباس کریمی واگذار شد. در کتاب «تا آوردگاه الهاله» (نوشته گلعلی بابایی) که به سرگذشت شهید عباس کریمی قهرودی اختصاص دارد، آمده: «۲۳ اسفند ۱۳۶۳، دشت الهاله، شرق دجله، چهارمین روز نبرد عظیم بدر، روی دژ اصلی، حاج عباس از داخل یکی از سنگرها با دوربین دوچشمی، دشت روبهرو را نگاه میکرد و به اطرافیانش دستوراتی میداد. محو عظمت و نورانیت حاج عباس بودم که در یک لحظه، با شنیدن صدای کَرکنندهای به زمین غلتیدم. دود و آب و گِل به هوا برخاست. اطرافم را برانداز کردم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. نفهمیدم تیر مستقیم تانک بود یا خمپاره، اما هرچه که بود، صدای وحشتناکی داشت. به طرف محل اصابت گلوله دویدم. با دیدن صحنهای خشکم زد. خدای من! اینجا که سنگر دیدهبانی حاج عباس بود. دیدم دو نفر پیکر مجروحی را بیرون میآوردند. خودش بود: حاج عباس! نَفَسم بند آمد. من هم یک طرف بدن حاج عباس را گرفتم. هنوز نیمهجانی داشت. به نظرم آمد ترکش به سرش خورده بود. لبخندی بر لبهایش نقش بسته بود، اما از نگاهش نگرانی موج میزد. این حالت نگرانی او را میشناختم. او نگران بسیجیانش بود... پیکر نیمهجان حاج عباس را داخل یکی از قایقها انداختیم. سکاندار قایق گازش را گرفت و وارد آبراه شد. هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودیم که وسط آبراه قایق را نگه داشت. نگاه کردم لابهلای نیزارها، دیدم بچههای بهداری لشکر با پلهای شناور، پست امداد درست کردهاند. پزشکیار اورژانس، اول از همه نبض حاج عباس را گرفت و بعد با نگرانی گفت: اینکه نبضش نمیزند!» اینجا بود که راویان متوجه میشوند این فرمانده دلاور جنگ به شهادت رسیده
این غذا برای بسیجیهاست
شهید کاظم نجفی رستگار هم فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) بود که روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در جریان این عملیات به شهادت رسید. یکی از همرزمان این شهید درباره منش و رفتار عارفانه شهید کاظم نجفی رستگار میگوید: «وقت ناهار پشت یک تپه رفتم و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبههای نان را از روی زمین برمیدارد، تمیز میکند و میخورد. آنقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم: داداش! تو فرمانده تیپ هستی. این کارها برای چیست؟ مگر غذا نیست؟ خودم دیدم دارند غذا پخش میکنند. کاظم گفت: آن غذا برای بسیجیهاست. این نانها را مردم با زحمت از خرج زندگیشان زدند و فرستادند. درست نیست اسراف کنیم.» شهید کاظم نجفی رستگار هم در این عملیات به شهادت رسید.
مویی که سفید شد...
شهادت باکری، رستگار، کریمی و دیگر دلاوران عرصه دفاع، همه فرماندهان و رزمندگانی را که در خط بودند، داغدار کرد. جنگیدن هم سختتر شده بود. ضمن اینکه همچنان نیروهای بسیاری در وضعیت محاصره قرار داشتند. شهید صیاد شیرازی، فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش گفته بود: «خطر این بود که ما 20 هزار اسیر بدهیم. حتی فرماندهانمان هم آنجا بودند.» شهید صیاد با رحیم صفوی به خط مقدم رفتند. شب سختی بود. نیروها در حال به شهادت رسیدن بودند. شهید صیاد در خاطراتش میگوید فرماندهی را دیدم که گردانهایش یک به یک منهدم میشدند و او از فرط ناراحتی و فشار، لحظه به لحظه لاغر و مویش سفید میشد. فرماندهان وضع عجیبی داشتند. در تفکر بودند که حمله کنند یا عقب بنشینند.
صیاد تا مرز شهادت
رحیم صفوی و شهید صیاد شیرازی مشورت میکنند و تصمیم میگیرند به دشمن حمله کنند. چند نفر که از خط شهادت صیاد شیرازی و روحیم صفوی نگران بودند، بهزور آنها را سوار قایق میکنند تا عقب بروند. قایق 20 متر دور نشده، صیاد خودش را توی آب میاندازد و برمیگردد. حالت عجیبی دارد. میگوید حق ندارید برای فرمانده تصمیم بگیرید. فرماندهان طرحی برای حمله میریزند که خبر میرسد تعداد بسیاری از رزمندهها در حال عقبنشینیاند. از قرارگاه هم دستور عقبنشینی میرسد. چارهای نیست. رزمندگان ایرانی تا جزایر مجنون عقب نشستند اما عراقیها با بمبهای شیمیایی آنها را بدرقه کردند و بسیاری در عقبنشینی شهید شدند. فرماندهانی که نیروهایشان را از دست داده بودند، به حالت جنون رسیده بودند. احمد غلامپور، فرمانده وقت قرارگاه کربلا میگوید: «فرماندهان در قرارگاه جمع بودند... فشار روحیشان قابل توصیف نبود. برادری از فرماندهان تا حد جنون ناراحت شده بود. چنین حالتی را تا آن زمان ندیده بودیم. چنین آشفتگیها و درهمریختگیهایی اصلا سابقه نداشت. کسی رغبت نداشت صحبت کرده و یا حتی به دیگری نگاه کند.»
پیام روحیهبخش امام
تنها چیزی که میتوانست فرماندهان و رزمندگان ایرانی را از اغمای شکست بیرون بیاورد پیام امام خمینی (ره) بود. پیام امام را برای رزمندهها خواندند: «به فرماندهان سپاه و ارتش بگویید؛ چون گزارش دادند بعضیها ناراحت هستند؛ میخواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا میکنم ولی باید همه ما بدانیم که تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آنها هم در ظاهر بعضی وقتها موفق نبودند. هم پیغمبر (ص)، هم امیرالمؤمنین (ع)، هم امام حسن (ع) و امام حسین (ع). ما که نسبت به مقام اینها چیزی نیستیم. عمده مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او میخواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.»
افسردگیها از بین رفت...
سردار غلامپور میگوید: «با خواندن هر جمله از پیام مقدار زیادی از یأس و ناامیدی افراد برطرف میشد. پیام که تا انتها خوانده شد، ناامیدیها و افسردگیهای همه از بین رفت. همه افراد متحول شدند و روحیه عجیبی گرفتند. گویی در آن پیام اشعه حیاتبخشی وجود داشت که نور امیدواری و تلاش بر جانها میتاباند. لبخندها بر لب نشست. چهرهها باز شد و صحبتها شروع شد. وضع نیم ساعت قبل از بین رفته بود و گویی بارانی از صفا و طراوت کویر وجودها را از خستگی و دلمردگی شستوشو داده بود.»
ماجرای یگان شهادت
صیاد شیرازی میگوید: «من هم روحیه محکمی گرفتم. گفتم اولا باید همه اعم از لشکر و یگانهای رزمی ظرف سه روز خودشان را آماده بازدید کنند که میخواهیم مأموریت بعدی را ابلاغ کنیم. حتی یگانهایی را هم که به اسم «یگان شهادت» درست کرده بودیم و گفته بودیم داوطلب میخواهیم از آنها که جلودار و پیشتاز و خطشکنی کنند، فراخواندیم. گفتیم حسینیه را تاریکش میکنیم، آنهایی که نمیخواهند بروند... تعداد زیادی ماندند و ثبت نام کردند.» سه روز بعد که صیاد از لشکرها بازدید کرد، آثار معجزه پیام امام را دید. آن لشکر از هم پاشیده قبلی، همه سلاح گرفته بودند.
مدعیان حقوق بشر
در این نبرد، عراق بار دیگر خلاف تمام موازین جنگی و انسانی و اخلاقی، از سلاح شیمیایی استفاده کرد. دورتر از خطر مقدم واکنشها به استفاده عراق از سلاحهای ممنوع بسیار کم بود. روزنامه ایل سبتوی ایتالیا در روزهای عملیات بدر نوشت: «عراق فقط با سلاح شیمیایی توانست نیروهای ایران را مجبور به عقبنشینی کند. عراق بارها از این سلاحها استفاده کرده و غرب در تمام موارد چشمانش را بسته است. نیروهای نظامی عراق برای بیرون راندن ایرانیها فقط یک راه حل میشناختند؛ گاز! خلبانان عراقی با بالگردهای ساخت شوروی، فرانسه و آلمان، بمبهای گاز را که تازه در کارخانههای سامره و سلمان پاک تولید شده بودند روی نیروهای ایرانی ریختند. ایرانیان که آماده چنین حملاتی نبودند و لباس مخصوص به تن نداشتند، بلافاصله دستخوش بیماری شدند. فردی که دچار این حملات شیمیایی میشود، ابتدا ظرف چند دقیقه، مایع زردی بالا میآورد، پوستش ملتهب میشود و پیش از رسیدن نیروهای امداد پزشکی به صحنه کارزار، جان میسپرد. بعضی دیگر صورتشسان در اثر گاز بهطرز وحشتناکی سیاه میشود و بر بدن پارهای از رزمندگان که در معرض این بمبها قرار میگیرند، تاولهایی کهربایی ظاهر میشود و مشکل تنفسی پیدا میکنند.»
سکوت غرب در برابر جنایت صدام
طی عملیات بدر علاوه بر تلفات سنگین که به دشمن وارد شد، بیش از ۵۰۰ کیلومتر مربع از منطقه هور از جمله روستاهای ترابه، لحوک، نهروان، فجره و نیز جاده خندق به طول ۱۳ کیلومتر، که فاصله آن با جاده العماره بصره ۶ کیلومتر است، به تصرف نیروهای خودی درآمد. پس از این عملیات، عراق با استفاده از پشتیبانی هوایی و موشکی، حملات گسترده به شهرها و مناطق مسکونی و نیز کشتیهای حامل نفت ایران را آغاز کرد. در این روزهای بیتفاوتی حکومتهای غربی عراق وحشیانهترین سلاحهای کشتار جمعی را هم به کار گرفت. در واقع عملیات «خیبر» و «بدر» جریان جنگ را به سمتی برد که غربیها متوجه شدند باید دست صدام در استفاده از سلاحهای شیمیایی بازتر باشد چراکه با رشادتهای رزمندگان ایرانی احتمال از دست رفتن نیروی مزدورشان بالا رفته است.