شهید سید مجتبی هروی فرزند سید محمود هروی و فاطمه رحمانی خیرآبادی. متولد سوم مرداد ماه 1349 در مشهد بود. از بچگی شلوغ و شوخ طبع بود. کلاس دوم بود که انقلاب اسلامی پیروز شد. بسیج که شکل گرفت، عضو پایگاه شهید هاشمینژاد شد. خط خوشی داشت و پلاکارد مینوشت. کمکم پارچهنویسی مسجد و پایگاه بسیج را هم به این شهید سپردند. خبر شروع جنگ که همه جا پیچید، 10 ساله بود. در محلهها راه میافتاد و برای جبههها کمکهای مردمی جمع میکرد. پانزده ساله بود که با هزار دردسر و ترفند اسمش را در لیست اعزامیهای منطقه ثبت کرد. پدرش میگفت الان باید درس بخوانی. قول داد همان جا بخواند. کتابهایش را برداشت و چهار ماه به عنوان امدادگر به کردستان رفت. از اردیبهشت 66، 6 ماه در جبهة غرب منطقة بانه بود. در بخشی از دلنوشتههای این شهید آمده است: «خیلی چیزها از کار امداد یاد گرفتم. شده بودم یک پرستار حرفهای. آبان ماه آمدم مشهد. چند روز بیشتر نماندم. دهم آبان جمعی بهداری لشکر 5 نصر مأمور شدم، جزیره مجنون. آنجا هم جلسات قرآنمان به راه بود. یک ماه جزیره مجنون بودم. در نامهای از پدر و مادرم حلالیت طلبیدم. از مادرم خداحافظی کردم. همان طور که کباب تابهایها را لای نان میگذاشت برای ناهارم، گفت: «برو از آقاجان هم خداحافظی کن.» ترسیدم آقاجان از رفتنم ناراحت شود. لقمه را از مادر گرفتم و بدو رفتم بیرون از خانه.» این شهید در جبهه، زخم رزمندهای را میبست که ترکش خمپارهای آمد و به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار بهشت رضا(ع) به خاک سپردند.