نجاتگر کادر پایگاه امدادونجات چهارباغ شهرستان گرگان در استان گلستان در یادداشتی از همراهی امدادگران هلالاحمر با مردم در محورهای کوهستانی و برفی روایت میکند. امین سیاه بالایی نجاتگر کادر پایگاه امدادونجات چهارباغ شهرستان گرگان اینگونه روایت میکند: «یک روز برفی، یک جاده پوشیده از برف و امدادگرانی که آماده کمک بودند. از خرید جیره غذایی تا رسیدن به پایگاه، همهچیز با خنده و همکاری گذشت، اما شب که شد، مأموریتی واقعی آغاز شد. خودروهای گرفتار در برف، سرمای استخوانسوز و تلاش برای نجات مسافران، شبی فراموشنشدنی را در چهارباغ رقم زد. در دل برف و سرمای سخت زمستان، وقتی همهچیز در سکوت فرو میرود، امدادگران هلالاحمر به یاد مردم گرفتار در برف و سرما در کنار هم میایستند. این داستان، روایت یک شب پر از فداکاری، همدلی و امید است که امدادگران در پایگاه امدادونجات چهارباغ برای نجات جانهای در خطر تلاش کردند. امروز صبح با شور و هیجان به سمت اداره حرکت کردم. برف به آرامی از آسمان میبارید و خیابانها سفیدپوش شده بودند. میدانستم که باید قبل از حرکت به سمت پایگاه امدادونجات چهارباغ، با دوستان و همکارانم جیره غذایی دو روز آینده را خریداری کنیم. این چالش بزرگ بود، چرا که باید فکر میکردیم چه چیزی بخریم و چه غذایی بپزیم. همه در اداره جمع شدیم و به سمت بازار محلی حرکت کردیم. مسیر خرید پر از شوخی و خنده بود. انتخاب مواد غذایی مناسب برای دو روز آینده نیازمند همکاری و هماهنگی بود، چرا که هر کسی سلیقه خاص خود را داشت. بالاخره، پس از چندین مشورت و شوخی، خریدها انجام شد و به سمت خودروی هایلوکس حرکت کردیم. هایلوکس به سمت پایگاه چهارباغ به راه افتاد. جاده پوشیده از برف بود و شاخههای درختان حاشیه راه که با برف سنگین خم شده بودند، وقتی به گردنه خطرناک نزدیک شدیم، همه با 6 دانگ حواس، به جاده توجه کردند. پایگاه امدادونجات چهارباغ در نزدیکی روستایی به اسم چهارباغ قرار داشت و نزدیک به ارتفاع ۲۰۰۰ متری از سطح دریا بود. قله گاوکشان که در نزدیکی پایگاه قرار داشت، پر غرور ایستاده بود و حسابی سفید شده بود. بچههای شیفت قبل به استقبال ما آمدند و کلی خوشحال بودند که ما به موقع رسیدیم. طبق قوانین پایگاه، باید قبل از ساعت ۸:۳۰ شیفت را تحویل میگرفتیم تا بچههای شیفت قبل برای استراحت به شهر گرگان برگردند. وارد پایگاه که شدیم، از تمیزی و آمادگی آن تحت تأثیر قرار گرفتم. چای داغ آماده بود و صبحانه هم به راه بود. پایگاه را طبق چک لیستهایی که داشتیم تحویل گرفتیم و لباسهای امدادی خود را پوشیدیم. آماده بودیم تا در صورت نیاز به کمک، در کمترین زمان ممکن به یاری برویم. هوا داشت سردتر و سردتر میشد و تقریباً شب شده بود که بیسیم ما به صدا درآمد. «امداد ۱۲۷، صدای ما را میشنوید؟» مرکز کنترل و هماهنگی عملیات اطلاع داد که به علت برف زیاد در جاده، چندین خودرو نیاز به کمک دارند. سه نفری وسایل لازم و جیره غذایی را برداشتیم و به سمت گردنه راه افتادیم. وقتی به محل رسیدیم، متوجه شدیم که واقعاً چندین ماشین به کمک نیاز دارند. هوا بسیار سرد بود و اول ارزیابی کردیم که ماشینها چه مشکلی دارند و باید چه کمکی ارائه دهیم. سریعا به مرکز کنترل و هماهنگی نتیجه ارزیابی اولیه را اعلام کردیم و دست به کار شدیم. آنهایی که زنجیر چرخ داشتند را آموزش دادیم که چگونه زنجیر چرخ را روی ماشین نصب کنند و چگونه در این شرایط رانندگی کنند. آنهایی هم که زنجیر چرخ نداشتند و به هشدارها توجه نکرده بودند، به ناچار در روستای چهارباغ اسکان موقت داده شدند. محور با کمک بچههای راهداری ماشینها رهاسازی شد و پلیس راه به خاطر برودت هوا، جاده را مسدود کرد و فقط ماشینهایی که واجب تشخیص داده میشد، اجازه تردد داشتند. بقیه باید از راههای مواصلاتی خوشییلاق استفاده میکردند. آن شب با فداکاری بچهها تمام شد. ساعت ۲ صبح بود که به پایگاه رسیدیم و حمیدرضا شام را آماده کرده بود و منتظر ما بود. محمدرضا هم کنار سفره، موقع خوردن شام خوابش برده بود. وقتی این بچهها را میبینم، از فداکاری و تلاش آنها برای کمک به افرادی که نیاز به کمک داشتند، لذت میبرم. قصه ما در پایگاه امدادونجات چهارباغ به پایان رسید، اما کار و فداکاری ما همچنان ادامه داشت و به آن افتخار میکنیم.»