شماره ۳۳۰۲ | ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۲ اسفند
صفحه را ببند
امید در دل برف؛ وقتی امدادگران پناه مردم می‌شوند

نجاتگر کادر پایگاه امدادونجات چهارباغ شهرستان گرگان در استان گلستان در یادداشتی از همراهی امدادگران هلال‌احمر با مردم در محورهای کوهستانی و برفی روایت می‌کند. امین سیاه بالایی نجاتگر کادر پایگاه امدادونجات چهارباغ شهرستان گرگان اینگونه روایت می‌کند: «یک روز برفی، یک جاده پوشیده از برف و امدادگرانی که آماده کمک بودند. از خرید جیره غذایی تا رسیدن به پایگاه، همه‌چیز با خنده و همکاری گذشت، اما شب که شد، مأموریتی واقعی آغاز شد. خودروهای گرفتار در برف، سرمای استخوان‌سوز و تلاش برای نجات مسافران، شبی فراموش‌نشدنی را در چهارباغ رقم زد. در دل برف و سرمای سخت زمستان، وقتی همه‌چیز در سکوت فرو می‌رود، امدادگران هلال‌احمر به یاد مردم گرفتار در برف و سرما در کنار هم می‌ایستند. این داستان، روایت یک شب پر از فداکاری، همدلی و امید است که امدادگران در پایگاه امدادونجات چهارباغ برای نجات جان‌های در خطر تلاش کردند. امروز صبح با شور و هیجان به سمت اداره حرکت کردم. برف به آرامی از آسمان می‌بارید و خیابان‌ها سفیدپوش شده بودند. می‌دانستم که باید قبل از حرکت به سمت پایگاه امدادونجات چهارباغ، با دوستان و همکارانم جیره غذایی دو روز آینده را خریداری کنیم. این چالش بزرگ بود، چرا که باید فکر می‌کردیم چه چیزی بخریم و چه غذایی بپزیم. همه در اداره جمع شدیم و به سمت بازار محلی حرکت کردیم. مسیر خرید پر از شوخی و خنده بود. انتخاب مواد غذایی مناسب برای دو روز آینده نیازمند همکاری و هماهنگی بود، چرا که هر کسی سلیقه خاص خود را داشت. بالاخره، پس از چندین مشورت و شوخی، خریدها انجام شد و به سمت خودروی‌ هایلوکس حرکت کردیم. هایلوکس به سمت پایگاه چهارباغ به راه افتاد. جاده پوشیده از برف بود و شاخه‌های درختان حاشیه راه که با برف سنگین خم شده بودند،  وقتی به گردنه خطرناک نزدیک شدیم، همه با 6 دانگ حواس، به جاده توجه کردند. پایگاه امدادونجات چهارباغ در نزدیکی روستایی به اسم چهارباغ قرار داشت و نزدیک به ارتفاع ۲۰۰۰ متری از سطح دریا بود. قله گاوکشان که در نزدیکی پایگاه قرار داشت، پر غرور ایستاده بود و حسابی سفید شده بود. بچه‌های شیفت قبل به استقبال ما آمدند و کلی خوشحال بودند که ما به موقع رسیدیم. طبق قوانین پایگاه، باید قبل از ساعت ۸:۳۰ شیفت را تحویل می‌گرفتیم تا بچه‌های شیفت قبل برای استراحت به شهر گرگان برگردند. وارد پایگاه که شدیم، از تمیزی و آمادگی آن تحت تأثیر قرار گرفتم. چای داغ آماده بود و صبحانه هم به راه بود. پایگاه را طبق چک لیست‌هایی که داشتیم تحویل گرفتیم و لباس‌های امدادی خود را پوشیدیم. آماده بودیم تا در صورت نیاز به کمک، در کمترین زمان ممکن به یاری برویم. هوا داشت سردتر و سردتر می‌شد و تقریباً شب شده بود که بیسیم ما به صدا درآمد. «امداد ۱۲۷، صدای ما را می‌شنوید؟» مرکز کنترل و هماهنگی عملیات اطلاع داد که به علت برف زیاد در جاده، چندین خودرو نیاز به کمک دارند. سه نفری وسایل لازم و جیره غذایی را برداشتیم و به سمت گردنه راه افتادیم. وقتی به محل رسیدیم، متوجه شدیم که واقعاً چندین ماشین به کمک نیاز دارند. هوا بسیار سرد بود و اول ارزیابی کردیم که ماشین‌ها چه مشکلی دارند و باید چه کمکی ارائه دهیم. سریعا به مرکز کنترل و هماهنگی نتیجه ارزیابی اولیه را اعلام کردیم و دست به کار شدیم. آن‌هایی که زنجیر چرخ داشتند را آموزش دادیم که چگونه زنجیر چرخ را روی ماشین نصب کنند و چگونه در این شرایط رانندگی کنند. آن‌هایی هم که زنجیر چرخ نداشتند و به هشدارها توجه نکرده بودند، به ناچار در روستای چهارباغ اسکان موقت داده شدند. محور با کمک بچه‌های راهداری ماشین‌ها رهاسازی شد و پلیس راه به خاطر برودت هوا، جاده را مسدود کرد و فقط ماشین‌هایی که واجب تشخیص داده می‌شد، اجازه تردد داشتند. بقیه باید از راه‌های مواصلاتی خوش‌ییلاق استفاده می‌کردند. آن شب با فداکاری بچه‌ها تمام شد. ساعت ۲ صبح بود که به پایگاه رسیدیم و حمیدرضا شام را آماده کرده بود و منتظر ما بود. محمدرضا هم کنار سفره، موقع خوردن شام خوابش برده بود. وقتی این بچه‌ها را می‌بینم، از فداکاری و تلاش آن‌ها برای کمک به افرادی که نیاز به کمک داشتند، لذت می‌برم. قصه ما در پایگاه امدادونجات چهارباغ به پایان رسید، اما کار و فداکاری ما همچنان ادامه داشت و به آن افتخار می‌کنیم.»


تعداد بازدید :  27