}شهروند} بعد از عملیات اوالفجر 8ب در بیستم بهمنماه 1364 و استقرار نیروهای ایران در این منطقه، عملیات اوالفجر 9ب به منظور آزادسازی ارتفاعات برفگیر و صعبالعبور استان سلیمانیه عراق و برای کاهش فشار ارتش عراق بر نیروهای ایران در منطقه فاو، طراحی شد. این عملیات، پنجم اسفند 1364، با رمز ایا اللهب آغاز شد که تا دهم اسفند ادامه داشت. شب اول عملیات، نیروهای ایران پس از عبور از میدانهای مین به نیروهای عراقی حمله کردند که منجر به انهدام سنگرها و عقبنشینی نیروهای عراق شد. در شب دوم هم حملهای به منظور تصرف اراضی مرتفع و مشرف به جاده سلیمانیه و بعضی مناطق کوهستانی به مساحت حدود 600 کیلومتر مربع آغاز شد و نیروهای ایران توانستند شهر چوارته را محاصره کنند. در پنجمین روز این عملیات هم مناطق دیگری تصرف شد و نیروهای ایرانی به 20 کیلومتری شهر سلیمانیه رسیدند. در واقع پایان عملیات همراه بود با موفقیت نیروهای ایران اما یگانهای عملکننده بعد از مدتی به فاو اعزام شدند تا مناطقی که در عملیات اوالفجر 8ب به دست آمده بود، از دست نرود. عراق هم با ناامیدی از بازپسگیری فاو، در 8 فروردین سال بعد حمله به منطقه عملیاتی اوالفجر 9ب را آغاز کرد و نیروهای مستقر در منطقه با توجه به کمبود نیرو و تشدید فشار دشمن، مجبور به عقبنشینی به مواضع قبلی خود شدند. ضمن اینکه نیروهای حزب بعث در این نبرد هم از سلاح شیمایی استفاده کردند و رویارویی خود را بار دیگر به جنایات جنگی آمیختند. در عملیات اوالفجر 9ب اما حماسههایی آفریده شد که بعدها درباره آن نوشتند و یاد و خاطرات حماسهآفرینانش را زنده نگه داشتند. از جمله درباره یکی از فرماندهان این عملیات، شهید محمود کاوه و همچنین شهید صفرعلی رضایی. در این گزارش به مناسبت سالگرد عملیات اوالفجر 9ب از هر کدام از این عزیزان، خاطراتی نقل کردهایم که میخوانید. این خاطرات مستند هستند به مطالب خبرگزاری ادفاع مقدسب و پایگاه اینترنتی امرکز اسناد انقلاب اسلامی و احوزه.
حرفي نزديم تا عمليات لو نرود
درباره شهید صفرعلی رضایی
شهید صفرعلی رضایی در سال ۱۳۳۸ در روستای انوگیدرب در شهرستان بیرجند به دنیا آمد. روزهای پایانی تحصیلات دبیرستانش با روزهای پرالتهاب انقلاب اسلامی همزمان بود و او نیز مخالفت خود را با رژیم اعلام میکرد و در راهپیماییها و تظاهرات مردمی شرکت داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی شهید رضایی که در رشته فرهنگ و ادب دیپلم گرفته بود، عازم خدمت سربازی شد. او تمام دوره سربازی خود را در انقدهب گذراند و با اتمام این دوران، به عضویت سپاه انقلاب اسلامی درآمد. شهید صفرعلی رضایی در مدت حضور طولانی و پربار خود در جبهه، در عملیاتهای متعددی شرکت کرد. والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر 9 و کربلای 5، از مهمترین عملیاتهایی به شمار میروند که او در آنها شرکت داشت. وقتی خبر پذیرش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل به گوشش رسید بیتاب شد چراکه در اندوه عقب ماندن از قافله یارانش بود اما چندی نگذشت که تجاوز منافقین از مرزهای غربی به کشور آغاز شد و شهید رضایی در عملیات مرصاد حضور یافت. فداکاری او در عملیات اوالفجر 9ب و همچنین حضور عاشقانهاش در عملیات مرصاد، نکاتی است که در ادامه درباره این شهید بزرگوار میخوانید.
نام شما در لوح ما آمده است
علی حسينزاده، از همرزمان شهید رضایی میگوید: اعمليات والفجر 9، در خدمت شهيد کاوه، جلسه توجيهی صورت گرفت. بنا به توصيه او رفتيم در منطقهای شيارمانند كه محل عبور آب بود و مستقر شديم. منطقه به گونهای بود كه نمیتوانستيم بنشينيم چون سرمان زير آب میرفت و اگر بلند میشديم از آب بيرون میآمديم و دشمن ما را میديد. برای همین بهصورت نيمهنشسته در آبراه پشت سر هم قرار گرفتیم. شهيد صفرعلی رضايی، وسط گردان قرار داشت و من جلوی گردان بودم. همانجا بود که متوجه شدم گلولهای وسط نيروها اصابت كرد و تعدادی از عزيزان شهيد و مجروح شدند. جالب اين بود از چند نفری كه مجروح شده بودند، حتی يک نفر از آنها آخ هم نگفته بود و كسی هم صدايی نشنيده بود. به خاطر اينكه عمليات لو نرود و كار با موفقيت صورت بگيرد. وقتی كه خدمت شهيد رضايی رسيدم و سؤال كردم كه وضعيت چگونه است، ايشان گفتند كه عادی است و هيچ موردی نيست. صبح كه برگشتيم تا شهدا و مجروحين را از آنجا تخليه كنيم ديديم كه شهيد رضايی دستش را بسته و به گردنش انداخته. گفتيم چه شده؟ گفت: امن ديشب مجروح شدم.ب یعنی ايشان با همان دست مجروح شب مانده بودند و با يكی از گروهانها عمليات را ادامه داده بودند.ب همرزمان دیگر این شهید نقل میکنند او قبل از عملیات مرصاد خواب دیده بود اسامی بعضی از رزمندگان را در لوحی ثبت میکنند و نام او هم در آن لوح است. صبح آن روز با همرزمان و دوستان خود خداحافظی ویژهای کرده بود، از آنها حلالیت طلبیده و گفته بود: امن مطمئنم به شهادت میرسم.ب برای همین برای شرکت در عملیات مرصاد، خودش را کاملا آراسته بود و بسیار خوشحال بود. او در تاریخ 6/5/1367 در تپههای حسنآباد اسلامآباد غرب، هدف رگبار مسلسل منافقین قرار گرفت و به شهادت رسید.
آمادگي در اوج سادگي
درباره شهید محمود کاوه
شهید کاوه متولد سال 1340 در مشهد مقدس بود. با پیروزی انقلاب اسلامی، جزو اولین عناصر مومن و متهدی بود كه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مشهد پیوست و پس از گذراندن دوره آموزش شش ماهه چریكی، به آموزش نظامی سپاهیان و بسیجیها پرداخت. پس از آن برای حفاظت از بیت شریف حضرت امام (ره) در یك ماموریت شش ماهه به تهران عزیمت كرد و با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان دوباره به جبهه رفت. یکی از فعالیتهای شاخص شهید کاوه، مبارزه با ضد انقلاب بود. همرزمانش همواره از نقش مهم او در آزادسازی منطقه مرزی بسطام میگویند و اینکه چطور آن را ظرف 24 ساعت از عناصر ضد انقلاب پس گرفت. آزادسازی سد بوكان در سالهای دفاع مقدس و آزادسازی محور استراتژیك پیرانشهر به سردشت هم به همت و درایت شهید کاوه انجام شد. اما در کنار تمام این رشادتها، مهمترین نکات، اخلاق و منش و پایبندی شهید کاوه به اعتقاداتش بود. با وجود اینکه به فرماندهی تیپ رسید، هرگز از آن ظاهر ساده خارج نشد و تا روز شهادتش در عملیات اکربلای 2ب نیز پابهپای نیروهای دیگر جنگید.
سفرهای با نان و پنیر
عزتالله ضرغامی، از همرزمان شهید کاوه در خاطرهای درباره سادهزیستی او میگوید: اجنگلهای مرتفع آلواتان در غرب کشور در تسخیر ضد انقلاب و حزب دموکرات بود. رهبر این حزب گفته بود اگر سپاه توانست آنجا را فتح کند کلید کردستان را به آنان خواهد داد. آنان سلاحهای سنگین غنیمت گرفته شده از پادگان مهاباد را به نقاط مرتفع برده بودند و موقعیت سوقالجیشی منطقه نیز دست بالا را به آنان داده بود عملیات آزادسازی که شروع شد، برای تهیه گزارش به منطقه رفتم. همزمان با سپیده صبح با هلیکوپتر از قرارگاه حمزه در ارومیه به پادگان ارتش در محل درگیری رفتم. جادههای زمینی همه بسته بود. شهید بروجردی را دیدم و خواستم با او گفتوگو کنم. عجله داشت. پیشنهاد کرد با برادر کاوه فرمانده عملیات صحبت کنم.ب ضرغامی در ادامه خاطرات خود، به سادهزیستی شهید کاوه اشاره کرده و میگوید: ابه اتاق کوچکی هدایت شدم. سفرهای پهن بود و قدری پنیر و نان خشک. جوان خوشسیمایی هم با گرمکن ورزشی مشغول خوردن صبحانه بود. سلام و علیک کردیم. منتظر ماندم تا برادر کاوه بیاید. مدتی طول کشید. از جوان پرسیدم: اببخشید، برادر کاوه فرمانده عملیات کجا هستن؟ کی میآن؟ب همینطور که صبحانه سادهاش را میخورد گفت: اخودم هستم...ب ضرغامی در این خاطره در واقع به این نکته اشاره دارد که وضعیت ساده و بیآلایش شهید کاوه طوری بوده که حتی او را به عنوان فرمانده نشناخته است. ضرغامی در ادامه میگوید: ااز چشمان پفکردهاش معلوم بود شب را نخوابیده. بعد از گفتوگو هم یک قبضه خمپاره ۶۰ برداشت و با جیپ عازم ارتفاعات شد.ب همچنین یکی دیگر از اعضای خانواده شهید کاوه نیز درباره سادهزیستی او میگوید: ااز وقتی حقوق سپاه را میگرفت دیگر خرج کردنش هم خیلی با امساک شده بود، هر چه هم باقی میماند میداد برای جبهه.