شماره ۳۲۹۱ | ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۹ بهمن
صفحه را ببند
خاطرات الرجال

ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور می‌کنیم.

سازمان سیا در ایران(5)
ریچارد هلمز را چندین بار که به ایران آمد دیدم. او در سفر اول معاون سیا بود، بار دوم رئیس سیا و سپس سفیر آمریکا در ایران. هلمز علاقه زیاد به ایجاد رابطه دوستانه با من داشت. او و همسرش بارها من و زنم را به منزل‌شان دعوت کردند و به کرات نیز من را به میهمانی‌های سفارت دعوت کرد، ولی هر بار توسط افسر دفتر و منشی او عذر خواستم. لذا هلمز تصمیم گرفت صبایی، رئیس فدراسیون بریج را که دوست صمیمی من بود به شام دعوت کند. او به صبایی گفت: «من و همسرم به بریج علاقه داریم. اگر ممکن است هفته‌ای 2 بار برای بازی به منزل ما بیایید. اول بازی بریج را به ما یاد بدهید و سپس نفر چهارم را برای بازی معرفی کنید!» (بازی بریج 4 نفره است). لابد هلمز از علاقه من به بازی بریج و صمیمیتم با صبایی اطلاع داشت. صبایی مطلب را به من گفت و کسب تکلیف کرد. به او گفتم: «برای تو که بهتر از این نمی‌شود!» گفت: «از نظر سیاسی اشکالی ایجاد نمی‌کند؟» گفتم: «برای شما هیچ اشکالی ایجاد نمی‌کند، معهذا از فامیل خود (ثابتی) سوال کنید!» (پرویز ثابتی با خواهرزاده صبایی ازدواج کرده و به صبایی علاقه زیاد داشت). او از ثابتی سوال کرد و گفت که او نیز پاسخ شما را داد. به هر حال رفت و آمد صبایی به خانه هلمز شروع شد و او حدود 3 سال (تا خروج هلمز از ایران) هفته‌ای 2 بار به منزل او می‌رفت. هر بار، خانم هلمز یک کادوی کوچک، مانند یک بسته بزرگ سیگار (200نخ) یا یک بطری ویسکی یا یک بسته شکلات و از این قبیل به او می‌داد. او طی این مدت بارها به من گفت: «آقای هلمز از شما خیلی تعریف می‌کند و علاقه دارد که شما بیایید و نفر چهارم بازی شوید!» من پاسخ می‌دادم که وضع من با شما فرق می‌کند و اگر من بیایم بلافاصله به مسئله جنبه سیاسی خواهند داد. به هر حال نرفتم و صبایی نیز سرلشکر مطبوعی را به عنوان نفر چهارم بازی به منزل هلمز برد که بازی‌اش خوب نبود. این جلسات بازی تا خروج هلمز از ایران ادامه یافت و پس از آن خانم هلمز گاهی برای صبایی نامه دوستانه می‌نوشت و هر بار از او تشکر می‌کرد. به هر حال، شاید این عدم تمایل من به معاشرت و روحیه‌ام در نپذیرفتن چنین دعوت‌هایی، که خیلی‌ها از جمله قره‌باغی برای آن سرودست می‌شکستند و به آن افتخار می‌کردند، برای آمریکایی‌ها عجیب بوده است و شاید به همین دلیل سولیوان در خاطراتش من را «مرموز» خوانده است.  


تعداد بازدید :  42