سعید اصغرزاده
درمورد نوشتن، تجربهكردن و سبكزندگي بحث زياد است. ما بايد داوطلب بهترين نوع باشيم و بهترين الگوبرداري را انجام دهيم. ديروز مصاحبهاي را ديدم از يك زن نويسنده كه رماني را در عرصه زندگي ديني منتشر كرده است. بله! ميگويند، رمان «پنجشنبه فیروزهای»، داستاني از اين دست است. سارا عرفانی، نویسنده رمان که بهتازگی توسط انتشارات نیستان منتشر شده، درخصوص موضوع این رمان 370 صفحهای گفته: داستان دو راوی دارد و از زبان یک شخصیت دختر و یک شخصیت پسر روایت میشود، داستان چند دانشجو است که به زیارت امامرضا(ع) میروند. در این سفر اتفاقاتی برای آنها میافتد و فلاشبکهایی هم به زمان گذشته میخورد.
او ميگويد: به چند چیز در این داستان پرداختم؛ یکی خود زیارت و اینکه زیارت مطلوبتر، کدام است و به چه شکلی زیارت کنیم، شایستهتر است؟ برخی اصرار دارند در محلی زیارت کنند که به مرقد مطهر امامرضا(ع) نزدیکتر است، یا اینکه ضریح را ببینند و برای زیارت بهسمت ضریح بروند. البته، من اینها را نفی نکردم اما دغدغه شخصیت داستان این مسائل است و به این موضوعات فکر میکند. درنهایت هم با توجه به اتفاقاتی که میافتد، از این امور میگذرد و در زیارت عمیقتر میشود. از سوی دیگر، دو شخصیت اصلی داستان مشکلاتی در زمینه ازدواج دارند و چندسال است میخواهند با هم ازدواج کنند اما خانوادهها جلوی پایشان سنگ میاندازند و مسائلی مانند خانه، ماشین و مهریه را مطرح میکنند. سعی کردم این موضوعات را هم در داستان لحاظ کنم. داستانهای من تم مذهبی دارند و سعی میکنم با جذابیتهایی که ایجاد میکنم، هم مخاطب را جذب داستان کنم و هم او را تا پایان با خود همراه نگه دارم. البته، تشخیص اینکه تا چه اندازه موفق بودهام، برعهده منتقدان است.
موضوع رمان و داوطلبي اين خانم براي نگارش نوعي سبك زندگي و ارایه فرمول جهت حل مشكلات جوانان و اينكه با حضور حجتالاسلام زائری و احمد دهقان در مجموعه فرهنگی سرچشمه از اين رمان رونمايي و در این مراسم، بخشهایی از رمان توسط غزل بدیعی قرائت شده، خوشحالم كرد. ما بايد داوطلباني از اين دست را تشويق كنيم.
ميگويند اين رمان از حیث بیان رویدادهای داستانی، اثری بهشدت امروزی است. نه در زمره آثار آپارتمانی شبهروشنفکرانه است و نه آثاری که بهتمامی در مسجد و مکانهای مذهبی میگذرد. من رمان را نخواندهام اما به احترام توجهي كه در بسياري از خبرگزاريها و سايتهاي اسلامي به آن شده است و براي تشويق داوطلباني از اين دست، قسمتي از رمان را كه براي تبليغ اين رمان همخوان كردهاند، ميآورم. نميدانم خواندن اين قسمت و تبليغش خوشسليقگي است يا بدسليقگي؟ اما هرچه هست، من داوطلب بيان اين پرسش ميشوم!
یکی از دخترها به طرفش آمد و گفت: «صبر کن!» جلوتر آمد. بهجزوهای که دستش بود اشاره کرد و گفت: «بابا چقدر همهچیرو مینویسی! هرچی نیگاه کردم دیدم کممونده سرفههای استادم بنویسی.» خندید. پسر هم خندید. نفس عمیقی کشید و گذاشت بوی گرم و شیرین ادکلن تمام ریهاش را پر کند. گفت: «مگه یادت نیست؟ جلسه اول گفت توی امتحان از حرفای کلاس سؤال میده.»
دختر گرهای به ابروهای پیوستهش انداخت و گفت: «اتفاقا همین خیلی منو ترسوند. برای همین گفتم جزوه تو رو امانت بگیرم کپی کنم، اگه اجازه میدی البته. بچهها گفتن جزوههات از بقیه کاملتره. «پسر چند لحظه مردد ماند.» دختر بیمعطلی گفت: «نگران نباش! امانتدار خوبی هستم.» سر کج کرد و منتظر ماند. چندبار پلک زد و نگاهش کرد. گفت: «تازه میخواستم بگم برای جلسات قبلیرو هم بیاری ازت بگیرم.»
دختر دیگری چند ردیف جلوتر بند کیفش را روی شانه انداخت و وقتی داشت از کلاس بیرون میرفت، برایش دست تکان داد. پسر هم دست تکان داد. ورقها را مرتب کرد و جلو دختر گرفت که همچنان لبخند شیطنتآمیزی به لب داشت. گفت: «باشه، بگیر!» دختر که فاتحانه ورقهها را در کولهپشتی میگذاشت گفت: «ممنونم! کپی میکنم فردا میآرم. اگه توام لطف کنی بقیهشو بیاری خیلی عالی میشه.»
- باشه. میآرم...
پسری که تا آن موقع کنارش نشسته بود، بلند شد. با چشم به کوله او اشاره کرد و گفت: «اونم بیزحمت کپی کن فردا بیار. یادت نره.»
- یادم نمیره. برو خوش باش!
بعد نفس عمیقی کشید و به دختر گفت: «پس بوی ادکلن تو بود که از اول ساعت، تمام کلاسرو برداشته بود. درسته؟ الان که اومدی نزدیکم متوجه شدم.»
ابروهای پیوسته دختر درهم رفت و یکقدم عقب گذاشت. گفت: «ببخشید... اذیتت کرد؟»
- اصلا!... اتفاقا خیلیعالی بود. میشه گفت دیوانهکننده بود. معلومه فیک نیست. حتما کلی بهخاطرش پیادهشدی! ولی معلومه خوشسلیقهای. آفرین!
- لطف داری. اگه زنونه نبود، میگفتم قابل نداره.
هر دو خندیدند...