احمدرضا دالوند گرافیست
از کلمات خوشم میآید و دوست دارم آنها را تلفظ کنم. در تلفظ صحیح کلمات، حتی یک هجا را نادیده نمیگیرم. هنگامی که فرصتی دست دهد کلمات را دستهدسته میکنم. در این سرگرمی دلپذیر بهویژه دوست دارم تمام رویدادهای مهم را با توصیفات دقیق با جادوی کلمات بیارایم. نظیر تولد کسی از نزدیکان یا شادباش نوروزی و گاه ابراز همدردی و تسلیت، البته با نگارشی که اوج تاثر مرا با کمترین کلمات ممکن برساند.
در ادامه چنین لذتی بیتردید از مشاعرههایی با قید قافیه (اگر به من بود دستور میدادم هرکس ادعای شاعری دارد و شعر نو میسراید باید بتواند یک دیوان کامل شعر با قافیه بگوید تا صلاحیتاش اثبات شود)، از چیستانها (یادشان بخیر) و قطعات پیش پاافتاده و عامیانه بیتفاوت نمیگذرم، مانند این عبارت عاشقانه و لوتیمسلک: «مثل یک خاور پیر، جز کمربندی شهر تو مرا راه نبود» ...
گاهی در گوشهای از دفتر یادداشت کوچکم، مینویسم: «زمین را شخم بزن، دانه را بکار و منتظر باش.» این عبارت حالم را بهتر میکند و با شعف بیشتری پالت و سهپایه نقاشیام را آماده میکنم. این است جادوی برانگیزاننده کلمات. وقتی از گارسیا مارکز نظرش را درباره فال گرفتن با شعر و کلمات پرسیدند در جواب گفت «هرچیز خیالانگیزی از جمله فال با شعر و کلمه برایم مهییج است» این پاسخ مارکز را درباره فال هرجا که لازم بوده با قیافه حق بهجانبی نقل کردهام و اثر جالبی هم روی شنوندگان داشته است. این روزها که نوشتن «پست» و «استاتوس» در فضای مجازی جای نامهنگاری روی کاغذ آنهم با خودنویس را گرفته است؛ دلم برای بعدالتحریری که پس از نوشتن یک نامه که برای کسی مینوشتم تنگ شده. برای آنکه بهتر طعم خوشبختی را که از کلمات برمیخیزند، به خود بچشانم، قواعد عروض را با تسلطی بیچون و چرا آموختهام تا بتوانم یک نامه منظوم را آنچنان از تار و پود کلمات فراهم کنم که هرکس را به بیان تحسین ترغیب کند هرچند دیگر کسی با قواعد عروض کاری نداشته باشد و این تسلط فقط به درد سرشار کردن لحظههای تنهاییام بیاید.