شماره ۳۲۸۰ | ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۵ بهمن
صفحه را ببند
مروری گذرا بر آثار سه روز اول جشنواره فیلم فجر
جای خالی سینما در جشنواره فیلم فجر

  [ امین فرج‌پور ] پایان سومین روز جشنواره به این معناست که چهل و سومین دوره جشنواره فیلم فجر حدود سی درصد از راه را طی کرده و حالا دیگر می‌شود با نگاهی کلی به آثاری که به نمایش درآمده‌اند، دست به یک ارزیابی اجمالی از جشنواره زد- که البته نتیجه این ارزیابی به شدت ناامیدکننده و به شکل طعنه‌آمیزی نگران‌کننده است. جوری که انگار سیاست‌گذاری- و بنا به ادبیات مدیران چند سال گذشته سینمای ایران که حاصل نگاه و نظرشان را در این دوره از جشنواره می‌بینیم: ریل‌گذاری- جدید سینمای ایران که اولویت را در شرایط ناهنجار بعد از تعطیلی خطرناک دوران همه‌گیری کرونا بر احیای اقتصادی این سینما گذاشته بود، نه تنها جز در مورد انگشت‌شمار کمدی‌های سطحی و زرد به آن هدف اولیه منتهی نشده، بلکه تتمه جان این سینما را هم گرفته و در آستانه نوعی کمای بی‌بازگشت قرار داده است. نتیجه این ریل‌گذاری را می‌توان به وضوح در جشنواره ۴۳ فجر به مشاهده نشست. اگر چه در مواقعی در جشنواره‌های گذشته نیز برای کشف یک پدیده غیر قابل بحث و تردید مجبور بودیم روزهای زیادی را بشماریم و چشم به روزهای پیش‌رو بدوزیم، اما این که امسال در بین بیش از دوازده سیزده فیلم هنوز نه یک پدیده بلکه حتی یک فیلم متوسط هم به نمایش درنیامده، از خطرناک هم خطرناک‌تر است. انگار که سینمای ایران در روند حرکت سال‌های اخیرش «سینما» را به عنوان اولین قربانی احیای اقتصادی ذبح کرده و نتیجه‌اش هم تولید انبوه فیلم‌هایی است که در هر مدیومی به نمایش درآیند، توفیری به حال و ارزش و اهمیت‌شان نخواهد داشت.

امکان‌های هدر رفته «صیاد»
آغازگر جشنواره امسال برای اهالی رسانه «صیاد» جواد افشار بود. کار جدید و پرهزینه کارگردان سریال «گاندو»- که اگر بگوییم در ایجاد فضا و هیجان و حتی روایت یک داستان ساده گام‌ها از همان «گاندو»ی مورد انتقاد نیز عقب‌تر بود، اغراق نکرده‌ایم. آن هم در حالی که قهرمان «صیاد» یکی از معدود چهره‌های مطرح چند دهه اخیر است که فارغ از مسایل صرف ایدئولوژیک هم فاکتورهای جذابیت و- حتی- قهرمانی را هم دارد. قهرمانی که در مقاطع آغازین جنگ هشت ساله رودرروی مقام مافوق هم قرار می‌گیرد تا گرهی از کار جنگ گشوده شود. فیلم «صیاد» اما این امکان عظیم را به آسانی هدر داده و قهرمانش را در حد یکی از کاراکترهای نق‌زن سریال‌های سطحی تلویزیون پایین می‌آورد.
برای توضیح بهتر این آسیب؛ باید بگویم که یکی از ابزارهای دراماتیک قهرمان‌سازی نمایش طغیان کاراکتر برای پیش‌برد اهدافش است. از این منظر، قهرمانان دوران جنگ به دلیل وجه ایدئولوژیک حاکم بر جنگ تحمیلی ما از این امکان بی‌بهره‌اند و در این بین شهید صیاد شیرازی یکی از معدود چهره‌هایی است که چون طغیانش علیه مافوق در زمان فرماندهی بنی‌صدر بر کل قوای مسلح بوده، کارگردان فیلم می‌‌توانسته از این طغیان در جهت عظمت بیشتر شخصیتش استفاده کند. فیلم اما این امکان را هدر داده است. مثل امکان زوجیت بازیگران اصلی فیلم (علی سرابی و مارال بنی‌احمد به عنوان بازیگران نقش صیاد شیرازی و همسرش در واقع هم زن و شوهرند) که این نیز هدر رفته و نقشی در باورپذیری رابطه این دو کاراکتر ایفا نکرده است!
آسیب‌های «صیاد» البته منحصر به این مسائل نمی‌شود و این سیاهه را می‌توان تا دوردست‌ها ادامه داد- که مهم‌ترینش سطح بسیار پایین این فیلم است که با هیچ زور و هزینه‌ای به سطح یک فیلم سینمایی نمی‌رسد. نتیجه: فیلمی ضعیف که مخاطب آگاهی که شهید صیاد شیرازی را می‌شناسد، رد و اثری از او در فیلم نمی‌بیند و مخاطبی هم که شناختی از این شهید ندارد، با دیدن این فیلم چیزی از نادانسته‌هایش کاسته نخواهد شد. این برای فیلمی که قرار بوده پرتره‌ای از یک چهره دوران‌ساز را به نمایش گذارد، یک سرشکستگی بزرگ است.

بازی خونی؛ خون و گلوله‌بازی
ارگان‌های دولتی و حکومتی در چند سال اخیر با تولید یک سری فیلم درباره تاریخ معاصر کشور ژانر خاصی را در سینمای ایران پایه گذاشته‌اند- که از نمونه‌های مهم آن می‌‌توان «ماجرای نیمروز» و «لباس شخصی» و «ضد» و «مصلحت» را مثال آورد. این‌ها فیلم‌هایی هستند که کارویژه‌شان در چند سال اخیر تغییر روایت تاریخ معاصر بوده- که تا پیش از این با نگاهی غیر حکومتی و بیشتر از زاویه دید رسانه‌ها و تاریخ‌نویسان غربی روایت می‌شد، ولی این فیلم‌ها این روایت را تغییر داده و تلاش کردند تاریخ را از نگاهی مکتبی- بنا به ادبیات رسانه‌ای اوایل انقلاب- به نمایش گذارند.
 نتیجه کار هم- با این که این روایت از سوی یکی از طرفین منازعات اوایل انقلاب انجام می‌گرفت و بنابراین مالامال از سوگیری و جانبداری بود- تا حد زیادی قابل قبول بود و حداقل این که شماری از نهادها و ارگان‌های فرهنگی دولتی و حکومتی را که تا همین اواخر به خاطر هدر دادن سرمایه کشور برای ساخت انبوه فیلم‌های بی‌مایه شعاری بی‌تاثیر مورد شماتت بودند، از زیر تیغ تیز انتقاد و اعتراض خارج کرد. «بازی خونی» ساخته حسین میرزامحمدی قرار بوده یکی از این نوع فیلم‌ها باشد. فیلمی درباره یکی از رویدادهای ملتهب سال پرالتهاب شصب درباره قیام مسلحانه اتحادیه کمونیست‌های ایران در جنگل‌های آمل؛ که قرار بود با گشودن یک جبهه سوم، جمهوری اسلامی را از نفس انداخته و انقلابی دیگر رقم بزند- که البته در نهایت شکست خورد. مشکل «بازی خونی» اما از آن‌جایی آغاز می‌شود که نمی‌تواند چیزی از این رویداد را به نمایش گذارد و بنابراین برای تماشاگری که چیزی از این رویداد نمی‌داند، جز سردرگمی چیزی ندارد. فیلم نه موفق به معرفی نیروهای مکتبی می‌شود، نه شناختی از مردم و شهر محل وقوع رخداد و شرایط اجتماعی و سیاسی آن می‌شود- که به هر حال موقعیتی داشته که گروه سربداران را به فکر عملیاتی چنین و بهره‌برداری از شرایط شهر انداخته بود- و نه این که تصویری درست و باورپذیر از جوانان این گروه کمونیست می‌دهد که به رغم اطلاع از فرجام محتوم یک قیام صدوچند نفره، به نبرد حکومت مرکزی برخاسته بودند. «بازی خونی» در عوض سعی می‌کند این کمبودها را با افزایش دوز هیجان و درگیری و اکشن جبران کند. نتیجه: فیلمی شعاری که قهرمانان مکتبی‌اش در قامت آرنولد، دوشکا به دوش می‌اندازند و شعار می‌دهند و به زمین و آسمان شلیک می‌کنند؛ و کمونیست‌هایش هم شعار می‌دهند و هر از گاهی سروکله‌شان پیدا می‌شود و زن و بچه مردم را به رگبار می‌بندند و ناپدید می‌شوند. آن‌هم گروهی که در تاریخ آمده که با یک محاسبه اشتباه به امید همراهی و پیوستن مردم شهر دست به قیام زده بودند.  «بازی خونی» البته در مواجهه با دیگر چالش‌های ساخت یک فیلم تاریخی نیز به همین نسبت بی پشتوانه و پادرهوا عمل کرده است. فیلم در واقع نه تنها کمترین چیزی درباره موضوعش به معلومات و دانسته‌های مخاطب اضافه نمی‌کند، بلکه حتی در القای تاریخی بودن رویداد و وقوع داستان در دهه شصت نیز ناتوان است و جز غبارآلود کردن تصویر برای نمایش دهه شصت چیز دیگری رو نکرده است، البته اگر چیزی از این دست در چنته داشته باشد!

فیلم‌هایی که پرده سینما به تن‌شان زار می‌زند!
وقتی «صیاد» و «بازی خونی» بهترین- یا دست‌کم سینمایی‌ترین- فیلم‌های سه روز اول جشنواره باشند؛ تکلیف بقیه فیلم‌ها از روشن هم روشن‌تر جلوه می‌کند. شماری فیلم‌های سطحی که در بهترین شکل ممکن یک سری فیلم‌های تلویزیونی هستند که معلوم نیست با چه معیاری و با چه هدفی پای به جشنواره گذاشته‌اند. فیلم‌هایی که در چرایی ساخته شدن‌شان نیز حرف و حدیث زیاد است. در واقع این که در روزگاری که ارزان‌ترین فیلم دست‌کم چند میلیارد تومان ناقابل طلب می‌کند، شماری از سرمایه‌گذاران با چه امید و هدفی پول بی‌زبان‌شان را می‌دهند دست فیلمسازانی که از لحظه به لحظه فیلم‌هایشان پیداست که نه استعدادی در چنته دارند، نه سلیقه حداقلی دارند و نه. این که کمترین شناختی از سینما دارند. نتیجه: انبوه فیلم‌های تلویزیونی که پرده سینما به تن‌شان زار می‌زند! فیلم‌هایی مثل «سونسوز»، «صنم»، «رها»، «آنتیک» و بدتر از همه «فروغ» جهانگیر کوثری که معلوم نیست چه کینه و دشمنی ریشه‌داری با شاعره دوران‌ساز ایران داشته...
«سونسوز» درباره روستایی که همه مردانش بی‌فرزند هستند، در بهترین فرض ممکن یک تله‌فیلم بامزه است که معلوم نیست چرا از مخاطبش انتظار دارد پول بلیت بدهد و روی پرده سینما این فیلم را تماشا کند- که برای همان قاب کوچک و تنگ تلویزیون هم کم‌وکاستی‌های زیادی دارد. فیلمی که تمام حساب‌کتابش را روی شیرین زبانی های چند پیرمرد نابازیگر چیده، واقعا چه فرقی دارد روی پرده سینما تماشا شود یا توی قاب تلویزیون یا حتی رادیوی ترانزیستوری قدیمی یکی از همان پیرمردان طناز؟! این سوالات را می‌توان درباره فیلم‌های «صنم»، «رها» و «آنتیک» هم کرد. به خصوص این آخری که حتی کاراکترهایش را هم از تلویزیون قرض گرفته و در واقع کولاژی از اتفاقات، فضاها، لباس‌ها و زوج‌های موفق سریال‌های چند سال اخیر را در کنار هم گرد آورده و در این راه حتی به ایده جذاب محوری‌اش در نقد خرافات هم رحم نکرده و تمامش را یک‌جا به فنا داده است.«فروغ» اما حکایتی دیگر است. یکی از دوستان می‌گفت که اگر تمام دشمنان و مخالفان فروغ فرخزاد گرد آمده و همفکری می‌کردند که چگونه این شاعره دوران‌ساز را به گند بکشند، شاید راهی بهتر از ساخت این فیلم به ذهن‌شان نمی‌رسید! این شاید بهترین توصیفی باشد که بتوان درباره «فروغ» گفت.
و البته یک سوال: جهانگیر کوثری با چه نگاهی یا عشقی فکر کرده که باید نقش فروغ فرخزاد را بدهد دخترش باران بازی کند؟!


تعداد بازدید :  255