احمد اكبرپور شاعر
گوناگوني در خلقت انسانها يكي از آميزههاي خارقالعاده پروردگار است كه همگان در مواجه با آن دچار تعجب و تامل مي شوند. اما اين حد از تفاوت در خلق انسانها چگونه يكجا و با اين انعطاف ميسر است؟ جالب است كه شما نميتوانيد دو نفر را پيدا كنيد كه از هر نظر شبيه به هم باشند. تمام انسانهاي كره زمين با هم متفاوت هستند و خداوند نيز در خلقت هر كدام از ما ظرافت خاصي را به كار برده است. اما همين گوناگوني و تفاوت انسانها باعث شده است كه در مواجهه با موضوعات مختلف از خود عكسالعملهاي منحصر به فردي را نيز ارایه دهيم. يكي از موضوعاتي كه اغلب روي ما انسانها تأثير بسزايي دارد خاطرات است. وقتی صحبت از خاطرات به ميان ميآيد همه دوست دارند كه بهترين و شيرينترين آنها را تجربه كنند. كسي را نميشناسم كه طالب خاطرات منفي يا تلخ باشد. من خاطراتم را كوچه پس كوچههاي مسيري عظيم ترسيم ميكنم. همه ما دوست داریم كه گاهی به اين كوچه پس كوچهها سري بزنيم و سركي در آنها بكشيم. اما تعدادي از اين خاطرات يا كوچهها عموما تلخ هستند و ما را به شدت آزار ميدهند. همه ما در زندگيمان اين خاطرات تلخ را تجربه كردهايم.
انسانهاي باهوش در مواجهه با هر موضوعي سعي ميكنند كه بر آن تسلط پيدا كنند تا بتوانند به راحتي بر موضوع مورد نظرشان چيره شوند. خاطرات نيز همين گونه است افراد باهوش از هر خاطره براي خود پلي ميسازند كه از آن در گذر از زندگي بهترين استفاده را كنند. قصد ندارم اشاره به باهوشي يا تعريف از خود داشته باشم بلكه قصد تعريف خاطرهاي را دارم كه در مواجهه با آن توانستم بر خود و احساساتم غلبه كنم و نتيجهگيري مطلوبي از آن داشته باشم. اميدوارم كه براي هيچ شخصي مرگ عزيز يا اقوام درجه يك به وجود نياد. خاطره من مربوط به فوت برادرم میشود. مرگ او، من را هم به خوابي عظيم برد يا به تعبيري بهتر اينكه مرا نيز از خود بيخود كرد. تا روزها به اين فكر بودم كه خدايا آيا اين موضوع واقعيت دارد؟ آيا جگر گوشهام از دنيا رفته است؟ يا تمام اين رخدادها مانند يك خواب است كه بر من تحميل شده است؟ اما نه اين واقعيت بود و من برادرم را از دست داده بودم. نگاهم به مرگ قبل از دست دادن برادرم گونهاي ديگر بود. از مرگ ميترسيدم به هيچ عنوان مايل نبودم كه به مرگ و موضوعاتي از اين قبيل فكر كنم اما بعد از مرگ برادرم و گذراندن آن لحظات وحشتناك به مرگ، به آگاهي رسيدم و نگرشم به مرگ و رخت بستن از اين دنيا تغيير كرد. به گونهاي كه امروز بعد از گذشتن چند سالي از مرگ برادرم ديگر از مرگ نميترسم و نگاهم نيز به زندگي تغيير كرده است. اكنون زندگي را با همه پستيها و بلنديهايش پذيرفتهام. هرگونه پيشامدي را بر خود مقدر ميدانم و ميپذيرم و بابت هيچ موضوع يا رخدادي شكايت يا گلايه ندارم زيرا هرچه قرار باشد رخ دهد، خواهد داد اين قانون زندگي است.