مریم عباسی شکر منتقد ادبی
خودتان قضاوت کنید
روی پاکتهای سیگار تصویری از دو ریه سالم و غیرسالم را گذاشته و از ما میخواهد بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنیم. اما درواقع چیزی که در این داستان بهعنوان زندگی نشان داده میشود، دست کمی از مرگ ندارد.
در قسمت اول (که قبل از عنوان کردن اسم داستان میآیند) ما با دو شیء مواجه میشویم که تکههایی از دو شخصیت محوری داستان هستند: سیگار و روسری. این دو تکه، گویی گذشته زندگی آنها و همینطور سرنوشتشان را نشان میدهد. گذشته و آیندهای که در زمان حال روایت جایی ندارند اما آگاهی ما را نسبت به شخصیتها افزایش میدهند تا بتوانیم بهتر
در موردشان قضاوت کنیم.
در ابتدا دست مرد موتوری آجر پریده رنگ را با آتش سیگار خود سیاه میکند. او فاعل است و قدرت تصمیمگیری دارد. اراده و نقش او در سرنوشت زن در این جمله مشخص میشود: «دست ول کن نبود و سیگار را میپیچاند توی پهلوی شکسته آجر.»
او در ادامه داستان، زن خود را مجبور میکند که بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کند. انتخاب او مرگ است و نماد آن راننده وانتی است که لاشه گوسفندی را به دوش میکشد و زن در انتها سوار ماشین او میشود. گره روسری زن شل است. زن در شرف طلاق گرفتن و بریدن بندهایی است که توی زندگی به دست و پایش بسته شده، اما سرانجام این آزادی چیزی نیست جز گرفتاری در خارها و آت و آشغالهای کنار جاده. روسری گویی حتی بیشتر از زن میداند و آینده این آزادی را پیشگویی میکند. در داستان میخوانیم: «ماشین سرازیری را پایین میآید، به زن نزدیک و نزدیکتر میشود و روسری چرخ و واچرخ زنان تمام طول جاده را تند و
یک نفس میدود.»
سرنوشت مرد را هم ته سیگارش به ما نشان میدهد: «ته سیگار توی باریکه آب جوی چرخ و واچرخ میخورد... سر و تهاش جابهجا میشود تا زردی پوستهاش رنگ ببازد و... دست آخر کنار لامپ شکسته پرمصرفی میان تلی از آشغالهایی که شاخهای راهشان را بسته از نظر پنهان شود.»
این پیش آگهیها (و شاید پس آگهیها!) آغاز فرم خاص این داستان را نیز شکل میدهد. استفاده از این فرم داستانی کار جدیدی است که در اینجا هوشمندانه استفاده شده. گویی مخاطب با یک فیلم روبهروست که ابتدا تیتراژ و پیش درآمد فیلم بالا میرود و بعد تازه فیلم شروع میشود. در جاهایی از داستان حرف از تصویر میشود و نشان میدهد که نویسنده آگاهانه قصد داشته فیلمی را به رشته تحریر در بیاورد، البته نه به سبک فیلمنامهنویسی. شاید بتوان اسم آن را فیلم - داستان گذاشت. گاهی راوی دوربینی لحن داستانی پیدا میکند اما با توجه به اینکه تنها با یک دوربین سروکار نداریم، بلکه روایت داستانی برای نویسنده مهمتر از فیلم بوده (اگر اینطور نبود میتوانست خودش را اینقدر زحمت ندهد و فیلمنامهای درباره اشیا بنویسد) پس لحن داشتن راوی این داستان هم مشکلی ایجاد نمیکند.
در داستان، جوی آب باریکی که پس ماندههای شخصیتها در آن غلت و واغلت میخورد درواقع یک نماد است. نمادی از رودخانهای که بهزودی طغیان میکند و همه این ماجراها به همراه شخصیتهایش را به زیر آب میبرد. شاید حتی خود داستان و دوربین را که توی جملهای که از داستان ذکر شد غبار همه قاب آن را فرا میگیرد.
فرم تکهتکه داستان براساس حرکت اشیاء و نخالهها در جوی آب و همینطور در باد شکل میگیرد. باد همراه با گرد و خاک میوزد و هر بار تکههایی از پس مانده شخصیتها را به بازی میگیرد. آنها را نشانه میگیرد، بلند میکند، زمین میزند، رهایشان میکند و دوباره برمیگردد سراغشان. نخالهها در جوی باریک آب بالا و پایین میروند، به هم گیر میکنند، از کنار هم میگذرند و بالاخره جایی برای همیشه از حرکت باز میمانند.
گلدان کوچک شمعدانیمان
زبانی که برای این داستان انتخاب شده پراست از جملههای بلند و کلمههایی با بار شعری که چیزی مثل نثر شعرگونه را پیش چشم ما میگذارد. استفاده از این زبان با فضای حاکم بر داستان هماهنگی دارد و لحنی که مدنظر نویسنده بوده را به خوبی منتقل میکند.
بنابراین انتخاب ما - راوی، راوی که به صورت جمعی روایت میکند و نه فقط از سوی یک نفر، برای این شهدای گمنام این داستان انتخاب هوشمندانهای است. نویسنده در این داستان
گوشه چشمی به مسائل اجتماعی امروز و همینطور مسائل سیاسی دارد.
ماشین سر چهارراه با چراغ گردانش که دختر و پسر از حضورش ترس دارند در تقابل با کامله مردی قرار میگیرد که احساس تنهایی، انزوا و جدا افتادگی میکند و باورهایش را در گورستان شهدا میجوید. نکته بسیار زیبا در این داستان، اشاره بسیار لطیف به چرخه طبیعت است که در غباری که دایم چرخ میخورد، حروف سنگی حک شده روی قبر، انگشتان زنگ زده مجسمه، ریشههای نخل کنار دهلیزهای بدوی، شیره شیرین خرمایی که پیرزن تعارف میکند، اندرون پنهان دختر و گلدان کوچک شمعدانی بالای سر قبر شهدای گمنام؛ نمود پیدا میکند.
همیشه نبودنت
این داستان تازهترین داستان این مجموعه است (یا بوده) که در سال 1391 نوشته شده. پختگی نثر و زبان و تکنیکهای ریزی که در پرداخت داستان و شخصیتها و صحنهپردازیها به کار برده شده نشان میدهد باید حتما چشم به راه داستانهای بعدی از این نویسنده توانا باشیم.
زنی که کنار ساحل ضجه میزند کسی نیست جز خود راویِ داستان. زن به خاطر مرگ یاسی دوبار دست به خودکشی زده. بار اول رگش را میزند و بار دوم خودش را به دریا میاندازد. فرزندش مرده و بعد همسرش ترکش کرده و حالا او مرده است اما به مرگ خود آگاهی ندارد. اگر مرگش را بپذیرد ناچار است مرگ یاسی را هم قبول کند. بنابراین در حالت انکار باقی میماند و در برزخ خودش گرفتار میشود.
بنابراین فرم خوابگونه داستان روایت را هرچه بهتر جلو میبرد. تکنیک سیال ذهن و بازگشت به گذشتههای دور و نزدیک در عین فضاسازی موثر، روح داستان را به روح خواننده پیوند میزند. بازگشتها و تداعیها بجا و هنرمندانه است و مخاطب خط داستان را گم نمیکند.
نویسنده در این داستان موفق شده نظرگاه راوی زن را به خوبی به نمایش بگذارد. استفاده از نقطهچین و کامل نبودن جملهها، جملههای
تک کلمهای، بیان احساسات مادرانه و انواع حسهای بویایی و شنوایی و .... موسیقی متن این داستان مدام در ذهن خواننده میپیچد درست مثل موسیقی فیلم که با صحنهها اوج میگیرد و بالا و پایین میرود. صدای قالب صحنه داستان، صدای امواج دریاست و بعد صدای باد، صدای خس خس سینه یاسی و صدای موسیقی کشدار ماشین، که همه با هم سمفونی آشنایی را با زخمههاشان تکرار میکنند. موسیقی حتی یک لحظه در این داستان متوقف نمیشود و در تشکیل فرم روایت داستان نقش مهمی دارد.