در نهايت، جاى چندان تعجبى نخواهد بود اگر تو را در دعاى مراسم تدفينت فقط با كلمه مختصر مفقودالاثر« گمنام » بخوانند. اكنون آن روح از خود بيخودكنندهاى كه مبارزان را تحريك مىكرد، چه شده است؟ روحى كه آنها را به خروش و هيجان در مىآورد و چنان رازگونه به اعماق وجودشان نفوذ مىكرد، در زمانى كه جنگ آغاز شد و در روز نبرد سولفرينو وقتى كه زندگى خود را به مخاطره انداختند و وقتى دليرى و شجاعت آنها ريختن خون مردانی از جنس خودشان را طلب مىكرد، چه عاملى آنان را به طغيان و خونريزى جلو مىراندى؟ اكنون آن عشق به افتخار كجاست؟ آن حرارت و شورى كه با صداى پرغرور و خوشآهنگ، دستههاى نظامى و غرش موشكهاى فلزى، بلندتر مىشد و صداى شيپورهايى كه به وسيله سفير گلولهها تيزترمى شد، غرش بمبها و موشكهاى فلزى و توپهايى كه منفجر مىشد، در ساعتهايى كه غيرت و شور، جاذبه خطر و تندخويى و هيجانهاى غيرقابل كنترل، منطق را از ذهنهاى آنان دور كرده و اجازه هيچگونه تفكرى را به آنها نمىداد؟ در بيمارستانهاى لمباردى اين واقعيت را مىشد ديد و درك كرد كه آن كالايى كه با آب و تاب آن را افتخار مىنامند با چه بهاى گزافى خريده مىشود! جنگ سولفرينو تنها جنگ قرن نوزدهم است كه از لحاظ تلفاتى كه داده است، نمیتواند با نبردهاى بورودينا، لايپزيگ و واترلو مقايسه شود.
ادامه دارد...