شماره ۳۲۱۹ | ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان
صفحه را ببند
بخش‌هایی از کتاب‌ «نبرد در منطقه مدیا»، روایت نبرد با تروریست‌ها
چشمان عقاب


کتاب «نبرد در منطقه مدیا» را جواد کلاته عربی بر اساس روایت نبرد با تروریست‌های پژاک و پ.ک.ک در کوهستان قندیل نوشته و انتشارات «شهدای نیروی زمینی سپاه» آن را منتشر کرده است. نویسنده در این کتاب و در ۲۳ فصل تلاش کرده ضمن شناساندن منطقه عملیاتی به خوانندگان، مهمترین افراد و عملیات‌ها را نیز روایت کند. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی از این کتاب است که شما را با شهید علی پرورش، آشنا می‌کند.

از آغاز تا اولین مجروحیت
علی پرورش در اول فروردین ۱۳۴۸ در روستای پرسک از توابع شهرستان الشتر استان لرستان به دنیا آمد. پدرش شیخ علی پرورش، یک کشاورز ساده بود و علی اولین فرزند خانواده آنها. او سال‌های ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند. در سال ۱۳۵۵ به همراه خانواده به خرم‌آباد مهاجرت کرد و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. سال‌های نوجوانی‌اش با جنگ ایران و عراق همزمان شد و به همین دلیل در سال ۱۳۶۴ ترک تحصیل کرد و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادرش به جبهه رفت. در سال ۱۳۶۵ در منطقه شاخ شمیران و از ناحیه پیشانی مجروح شد؛ اما از ادامه حضور در جبهه‌ها دست نکشید. او بعد از بهبود، بار دیگر عازم جبهه شد و این دفعه به مناطق عملیاتی جنوب رفت. مدتی بعد در همان سال و در عملیات کربلای ۵ بر اثر انفجار موشک هواپیماهای عراقی پانزده ترکش ریز و درشت به او اصابت کرد و باعث شد مدت زیادی در بیمارستان بقیه‌الله (عج) تهران بستری شود.

قهرمان تیراندازی و آمادگی جسمانی
پرورش در تمام این مدت، زخمی‌ شدنش را از خانواده پنهان کرد. خانواده‌اش تا پایان دوره نقاهت هیچ اطلاعی از وضعیت او نداشتند. با پایان جنگ، علی چند سالی را در مشاغل گوناگون گذراند. با تأسیس یگان صابرین سپاه، جزو اولین کسانی بود که به این نیرو پیوست. علی پرورش، دان ۵ چند هنر از هنرهای رزمی را داشت؛ همچنین قهرمان تیراندازی ارتش‌های ایران و قهرمان آمادگی جسمانی هم بود. توانایی‌های خارق‌العاده هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی او در عملیات‌های شناسایی مناطق کوهستانی باعث شده بود تا هم‌رزمانش به او و دوستش، شهید فرشاد شفیع‌پور، لقب «چشمان عقاب» را بدهند.

دیگر کسی آن علی سابق را ندید
علی پرورش در طول مدت خدمت در یگان صابرین در عملیات‌های امنیتی زیادی در گوشه و کنار ایران شرکت کرد. چندین سال در مناطق شرق کشور با گروهک تروریستی ریگی، دوشادوش دیگر نیروهای سپاه جنگید و یکی از عوامل اصلی سرکوب این گروهک تروریستی بود. ایشان همرزم شهیدان سردار سرتیپ شوشتری، سردار شهید پاسدار شفیع‌پور، شهید پاسدار زلفی و دیگر شهیدان عزیزی بود که در آبان ۱۳۸۸ در منطقه سرباز سیستان و بلوچستان بر اثر انفجار تروریستی به شهادت رسیدند؛ اما آن روز سرنوشت طوری برایش رقم خورد که او از یاران شهیدش جا بماند. ایشان به خاطر تولد پسر کوچکش، امیررضا، جایش را با شهید زلفی عوض کرد و از قافله شهدا بازماند. بعد از مراجعت به تهران برای انجام کارهای بستری شدن همسرش در بیمارستان خبر شهادت هم‌رزمانش را به او دادند و بعد از این حادثه بود که دیگر کسی علی را آن علی سابق ندید. این اتفاق آخرین دل‌بستگی‌های او را با این دنیا قطع کرد.

قدرت اختفای ضد انقلاب
ایشان بعد از کوچ همرزمان شهیدش به امید وصال پروردگارش همچنان در مناطق مرزی کشور با نیروهای تروریستی به مبارزه ادامه داد. سردار میریان، فرمانده یگان صابرین سپاه، مرداد سال ۱۳۹۰ به شهید علی پرورش و دو نفر از فرماندهان اطلاعات عملیات نیروی صابرین و تعداد دیگری از نیروهایش دستور حرکت به سمت ارومیه را صادر کرد. هدف عملیات شناسایی کوهستان حاج ابراهیم در میانه نوار مرزی شهرستان پیرانشهر بود. نیروهای صابرین در حدود چهار روز برای شناسایی منطقه حاج ابراهیم رفتند. آنها در این مدت هم گشت شبانه داشتند و هم روزانه. نیروهای پ.ک.ک از لحاظ رعایت اصل اختفا بسیار دقیق عمل می‌کردند و شناسایی در چنین شرایطی کار بسیار سختی بود. ضد انقلاب به قدری اصول اختفای نظامی را رعایت می‌کرد که کمترین ردی از نیروهای‌شان به‌سختی پیدا می‌شد. حتی فیلتر سیگارشان را هم زیر سنگ‌ها پنهان می‌کردند که هیچ‌گونه ردپایی از خودشان به جا نگذاشته باشند. در میدان مبارزه، نیرویی برنده است که بتواند در زمین نبرد، اختفای مناسبی انجام دهد و آنها در این باره به بهترین شکل ممکن عمل می‌کردند.

کار سخت شناسایی
نیروهای شناسایی صابرین در این چند روز مشاهدات خیلی کمی به دست آوردند. با این اوصاف چند مقر کوچک از تروریست‌ها را پیدا کردند. مسئولین شناسایی هر روز مشاهدات‌شان از وضعیت منطقه را به مسئول‌شان سردار میریان و مسئول اطلاعات گزارش می‌دادند. کار شناسایی بیشتر با دوربین انجام می‌شد. شب آخر که نیروها در منطقه حاج ابراهیم حضور داشتند، شهید پرورش به یکی از بچه‌ها گفت: «سردرد دارم.» حدود ساعت یازده شب سردرد پرورش زیاد شد و او دیگر نتوانست تحمل کند. علی پرورش، جانباز زمان جنگ بود و به خاطر موج‌گرفتگی سردردهای همیشگی داشت. بعد از نماز صبح ناگهان صدای شلیک آمد و نارنجکی بالای سنگر افتاد اما به لطف خدا صدمه‌ای به بچه‌ها نرسید. آنها از سنگر بیرون رفتند و هرکسی سر جای مشخص شده خودش موضع پدافندی گرفت.

وقت شهادت
درگیری شروع شد و طوری شدت گرفت که با نیروهای ضدانقلاب تن به تن شدند. نیروهای پ.ک.ک به کف کفش‌های کتانی‌شان نمد بسته بودند تا صدای پای‌شان شنیده نشود و به این شکل جلو آمده بودند. پرورش به سمت راست پایگاه و همرزمش به سمت چپ رفت. حدود سی چهل متر از هم فاصله داشتند. آنها دیگر همدیگر را ندیدند و بعد از نیم ساعت بچه‌های اصفهان به همرزم ایشان خبر دادند که علی پرورش شهید شده است.


تعداد بازدید :  65