شماره ۵۱۷ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۴ اسفند
صفحه را ببند
مُصدق

|  پیمان قدیمی  |   نویسنده   |

مصدق را من کُشتم. همان روزی که آفتاب  بی‌حوصله اُریب افتاده بود روی صورت پیرمرد،‌‌ همان روز من مصدق را کُشتم. ایستاده بودم کنار تخت‌اش. هنوز‌‌ همان کت و شلوار تن‌اش بود. همان‌هایی که توی دادگاه مرداد پوشیده بود. همان‌هایی که پیرگاردین نبودند. همان‌هایی که پارچه‌اش را از راسته کوچه مهران خریده بود؛ فاستونی. کارد را که از جیبم بیرون آوردم، توی دلش فاطمی را صدا زد. گفتم: «اختیار دارید آقا، ما کجا، ایشان کجا!» تیزی کارد را گذاشتم روی جناق سینه‌اش. گفت: «آنجا نه، اینجا. و اشاره کرد به قلب‌اش.» کارد را گذاشتم روی قلب‌اش و فشار دادم. آرام آرام. چشم‌هاش چارطاق بودند و پیرمرد طاق باز. دهانش بوی نفت می‌داد. بوی مسجد سلیمان. کارد را فشار دادم. بیشتر. پیرمرد دست‌هاش را گذاشت روی دست‌هام و فشار داد. گفت: «نوش جانت، این باشد برای ورثه. آدمیزاد است دیگر.» و دوباره فشار داد.
تیزی کارد قاطی مصدق شد. حالا قطره قطره نفت از سینه‌اش بیرون زد. پیرمرد چشم‌هاش درشت‌تر شده بود. بعد انگار که بخواهد چیزی بگوید، نگاهم کرد. باد قاطی بوی نفت می‌شد و نفت راه افتاده بود روی ملافه‌ها. پیرمرد داشت می‌خندید: «نوش جان‌ات. حلال حلال است. حلال ملی...» و دوباره خندید.
کارد را از قلب‌اش بیرون کشیدم و این بار یک ضرب گذاشتم توی جناق سینه‌اش. نفت فواره زد. دوباره کارد را کُلَنگی کوبیدم. دوباره، دوباره. دوباره... هزار بار کوبیدم. حالا نفت راه افتاده بود کف اتاق. وامانده بودم. پیرمرد هنوز داشت می‌خندید که یک نفر در زد. زنجیر در را انداختم و از لای در نگاه کردم. پسربچه داشت می‌لرزید. پیت  نفت را داد آن یکی دستش و گفت: «آقا اجازه، خیلی سرد است، می‌شود برای بخاری‌مان کمی...» در را بستم. پیرمرد هنوز داشت می‌خندید. گفت: «آدمیزاد است دیگر.» حالا نفت تا روی کفش‌هام بالا آمده بود. مانده بودم. جر و واجر شده بودم. پیرمرد نمی‌مُرد. ساعت را پرسیدم. آفتاب رفته بود و برف حالا داشت دانه دانه سکوت می‌شد. گفت: «دیرت نشود؟ شب نشده آجان گرگ می‌شود. برف هم که امان  آدم را می‌بُرد. سرد است آن بیرون، درگیری هم که...» شال گردنم را دور صورتم پیچیدم و از اتاق زدم بیرون. بیرون  اتاق ملت صف کشیده بودند، هرکس یک کارد دستش بود و یک پیت خالی نفت. حوالی شلوغی‌ها بود. شرکت نفت، نفت را جیره بندی کرده بود. هر خانوار یک پیت 20 لیتری.


تعداد بازدید :  184