|طرح نو| هنوز آتش انقلاب داغ بود که جنگ آغاز شد. بچههایی که تا پیش از این از اختلافات طبقهای و رژیم سرنگون شده شاه میشنیدند، کمکم وارد دریایی از مفاهیم تازه شدند. مفاهیمی که ذهن و دیدگاه آنها را نسبت به دنیای پیرامون و وقایع جاری در جامعه شکل میداد و همچنین در رویاها و نوشتههایشان نمایان بود. جنگ، راه و رسم زندگی بچههایی را عوض کرد که حالا پدر و مادرانی هستند و دارند به بچههای خودشان راه و رسم زندگی یاد میدهند.
در این دوره چند مجله و موسسه انتشاراتی به ثبت خاطرات جنگ از دریچه نگاه کودکان پرداختند. چه آن کودکانی که در جنگ حضور داشتند و بهطور مستقیم بر زندگیشان اثر گذاشته بود و چه بچههایی که در شهرهای غیرمرزی زندگی میکردند و جنگ و دشمن را از شنیدهها میشناختند. یکی از اولین نشریاتی که با دستنوشتههای بچهها از جنگ ایران و عراق منتشر شد، «جنگ به روایت بچهها» بود که نشر ققنوس آن را منتشر کرده بود. این نشریه یازدهمین شماره کتاب کودکان و نوجوانان بود که پیش از این نیز با موضوعات دیگر منتشر میشد. این جٌنگ به همت علیاشرف درویشیان گردآوری و در سال 60 منتشر شده است. جنگ به روایت بچهها، علاوه بر اینکه روزنگاریهای واقعی کودکان و نوجوانان است و سندیت تاریخی دارد، از این جهت که در سالهای اول جنگ جمعآوری شده، حاوی نکات مهمی است. با قرار دادن این مجموعه در کنار مجموعههای دیگر که در سالهای بعد منتشر شد میتوان سیر تکوینی نگرش به جنگ و دشمن را در نگاه بچهها مورد مطالعه قرار داد.
«جنگ به روایت بچهها» میخواهد با منتشر کردن خاطرات بچهها از جنگ، روحیه آنها را تقویت کند. اینکه کودکان از تجربیات یکدیگر در نقاط مختلف مرزی که درگیر جنگ هستند با خبر شوند و بدانندکه تنها آنها نیستند که بر اثر جنگ صدمه دیدهاند. سال 60 است و مدت زمان زیادی از شهادت حسین فهمیده نگذشته. پس عجیب نیست که مقدمه این کتاب، با یادی از حسین فهمیده همراه باشد: «اختصاص این شماره به جنگتحمیلی به این خاطر است که کودکان و نوجوانان ما در تمام جبهههای جنگ به فداکاری و از خود گذشتگی مشغولند. نوجوانانی چون حسین فهمیده در جبهههای جنگ حماسه آفریدند و شهید شدند.»
مطالعه داستانها و خاطرات بچهها از حمله عراق و صدمات جنگ، خواننده را به چند مسأله مهم میرساند. رویکرد ضدآمریکایی تقریبا در همه نوشتهها و مقایسه ایران با فلسطین نیز در بیشتر آنها بخشی از دلنوشتههای کودکان و نوجوانان را تشکیل میدهد. اما آثار جنگ در نظر کودکان و نوجوانان، اغلب در آوارگی خلاصه میشود و سخن از مرگ نه به شکل شهادت دوستان و آشنایان بلکه به صورت مرگ انبوه مردم است.
در معدود نوشتههایی که از شهادت یکی از آشنایان یا دوستان بهطور تشریحی یاد میشود، میتوان به نوشته «خاطراتی از جنگ» اشاره کرد. در این خاطره، کودک یا نوجوانی اهل اسلامآباد غرب از شهادت حسن کارگر اینطور میگوید: «گفت: حسن شهیده شده، نمیتوانستم باور کنم. حسن، کارگر ساختمانی بود، او در تمام تظاهران ضد رژیم طاغوت نقش بسزایی داشت و هرجا که صحبت از مبارزه علیه ظلم و ستم بود، او هم حاضر بود. او در آگاهی دادن به مردم زحمتکش و کارگران دیگر شرکت داشت و اکنون به قصد کمک به محل بمباران دویده بود که مورد اصابت ترکش قرار گرفته و شهید میشود. راه او راه زحمتکشان است.» همین کودک در انتهای نوشته خود میگوید که انقلاب از آن زحمتکشان است و پاسداری از انقلاب و خون شهدا هم وظیفه آنان است.
اهمیت طبقه کارگر و قشر فقیر جامعه در ذهنیت بچهها و در نتیجه در نوشتههایشان تا جایی است که در خاطره «همراه با جنگ» اینطور میخوانیم: «عراقیها بمبهایشان را بر سر مردم فقیر میریختند نه بر ساختمانهایی که تا آسمان رفته بود.» تقسیمبندی طبقهای و مردم و سخن گفتن از فقیران و ثروتمندان، یکی از دغدغههای مهم بچههاست. آنها در نوشتههایشان فرار ثروتمندان از کشور را به بهانه جنگ مورد سرزنش قرار میدهند.
بخشی دیگر از این نوشتهها نیز شعرها و قطعههای ادبی بچههاست. بدگویی از سرمایهداری و امپریالیسم جزو جدانشدنی این شعرهاست و نفرین و طلب مرگ برای سرمایهداران این شعرها را به شعارهایی که به ضوح برآمده از گفتمان مسلط در جامعه است، تبدیل میکند. در یکی از این شعرها درباره خون شهدا میخوانیم: «سههزار شهید خون میدهند تا روستاها آباد شوند و به درد دل همه برسند ولی عدهای با خون آنها بازی میکنند» یا در جایی دیگر از آمادگی برای مرگ پرافتخار میشنویم: «ملت ستمدیده و محروم آماده مرگ سرخ و پر افتخارند همچنانکه معلم شهید صمد بهرنگی میگوید مهم این است که زندگی و مرگ من چه اثری بر دیگران داشته.»
نفرت از جنگ و نگاه غریزی به آن به مثابه تهدیدکننده بقا هنوز در این دستنوشتهها حضور دارد که نمونهای از نگاه کلی جامعه است. با توجه به سال انتشار این کتاب (سال 60) جنگ قرار است در سایه آگاهی مردم، انقلاب را حفاظت کند و همسویی آن با چنین مفاهیمی جالب توجه است.
چند سالی از جنگ گذشته است و شهید به گفتوگوهای روزمره مردم راه پیدا کرده است. حالا بسیاری از کودکانی که در مناطق مرکزی و به دور از جنگ زندگی میکنند نیز تصاویر زیادی از تشییع جنازههای شهدا چه در تلویزیون و چه در محل زندگیشان دیدهاند. جنگ طولانی شده و در این شرایط است که کتاب «شهادت» گزیدهای دیگر از دستنوشتههای بچهها منتشر میشود. در این نوشتهها شهدا قهرمانان زندگی آنها هستند و در نوشتهها چهرههای نورانی و معنوی دارند. داستان «کبوتری که آزاد شد» ماجرای دو برادر به نامهای علی و سعید است. علی برادر بزرگتر است و به وضوح با شخصیتهای دیگر کتاب فرق دارد. او اهل کتاب است و دایم برادر دیگرش را به درس خواندن تشویق میکند. علی به جبهه میرود و از آنجا نامههایی برای سعید مینویسد. مفاهیم عمده نامههای علی دلسوزی برای جنگدیدهها و جنایات آمریکای «خونخوار» است. او همچنین خاطرهای از شهادت پدر یک خانواده جنگدیده تعریف میکند. علی در جنگ شهید میشود. نویسنده در ابتدای داستان از یک کبوترچاهی صحبت کرده که در انتها سعید برادرش را به کبوتری که با شهادت از چاه آزاد میشود،
تشبیه میکند.
در قطعه ادبی «لحظهای به بیکرانی آسمان» که متنی شاعرانه از پسری است که به جنگ میرود، جدایی زن و مرد و نقششان در جنگ را میبینیم. هرچه تا قبل از این و در مجموعه «جنگ به روایت بچهها» صحبت از جنگ و مقاومت همه مردم و درواقع طبقه فقیر بود، در این کتاب و مجموعه «خاطرات جنگ» میبینیم که پسرها و مردان نقش خود را از زنان و دختران جدا میدانند. آنها خود را برای جنگیدن و شهادت آماده میکنند درحالیکه زنان را به نقاط دیگر میفرستند. در این نوشته پسری از مادر خود میخواهد که او را فراموش کند: «مادر محبت را فراموش کن، حجله من سنگر است، باید گلوله را به طرف دشمن پرتاب و او را نابود کرد، باید از همهچیز گذشت و آماده شهادت شد.»
«خاطرات جنگ» نیز که مجموعه 5شمارهای است در همین حالوهوا و اولین جلد آن در سال 63 منتشر شده است. در بعضی از این نوشتهها هنوز از طبقه پایین جامعه که حالا «مستضعف» خوانده میشود و نه «کارگر» یاد میشود که انگشتشمار است. در مقابل اهمیتبخشی به شهادت بیشتر دیده میشود. در این نوشتهها دیگر از جسد یا کشتهشدن مردم خبری نیست بلکه مردم به «درجه رفیع شهادت» میرسند. همینطور عراقیها موشکهایشان را بر مردم «بیدفاع» میریزند و نه مثل گذشته بر مردم «فقیر». شهادت نیروهای نظامی یا به لفظ بچهها «برادران پاسدار» نیز بخشی دیگر از نوشتههای بچههاست.
در مطلب شماره 5 از این مجموعه پس از صحبت از آوارگی و سختی و شهادت مردم میخوانیم: «ما حاضریم به خاطر اسلام همه این زجرها و سختیها را تحمل کنیم.»
نام بردن از صدام و دادن لقب یزید به او از سوی بچهها نیز برای اولینبار در این کتاب دیده میشود. مرگ همچنین معنای غیرت و تعصبی دارد که بیشتر دینی است تا ملی: «به خدا سوگند تسلیم نمیشویم حتی اگر همه ما را بکشند.» در این نوشتهها کودکان مرگ مردم را «شهادت خواهران و برادران» و «شهادت مردم بیگناه» میدانند. در دو نوشته نیز از شهادت زنان صحبت میشود. نوشته اول شهادت دختری به نام زهرا و شجاعت او را تعریف میکند. زهرا کسی بود که میخواست کودکی مجروح را هرطور شده به بیمارستان برساند. دیگری صحبت از شهادت خاله در یکی از نوشتههاست. خاله که به گفته نویسنده «دختر مسلمان و باهوشی بود» مطالعه را دوست داشت و به دوستانش گفته بود که من شهید میشوم.
این نمونهها در کتاب دوم خاطرات جنگ نیز هستند. در خاطره 26 این کتاب که همزمان با کتاب اول منتشر شده از زبان دختری که پسرداییاش را در جنگ از دست داده، میخوانیم: «او پسری مومن بود. شهادتش برای ما و دیگران درسی بود که هیچوقت از یاد نمیبریم. به امید پیروزی»
در این کتاب برای اولینبار بین دستنوشتههای بچهها به عبارت «شهیدان زندهاند» برمیخوریم.
در اینجا خوانیم: «همان لحظه اول سه نفر شهید شدند و دو نفر زخمی. خواهرم آمبولانس خبر کرد و من خیلی ناراحت شدم. در همان حال همه میگفتیم اللهاکبر، لاالهالاالله و شهیدان زندهاند اللهاکبر» .