موسی زرگر در سال ۱۳۱۴ شمسی در محله حصارطهماسب صفادشت از توابع شهریار در نزدیکی تهران متولد شد. او در سال ۱۳۳۲ در دبیرستان مروی تهران موفق به اخذ مدرک دیپلم و سال ۱۳۴۰ مدرک دکتری حرفهای پزشکی عمومی را از دانشگاه پزشکی تهران گرفت. موسی زرگر، مدرک فوق تخصصی جراحی سینه را در سال ۱۳۴۷ از دانشگاه علوم پزشکی تهران گرفت. او در عمر خویش، مسئولیتهای مختلفی بر عهده داشت. ریاست ستاد پزشکی استقبال از امام خمینی در روز دوازدهم بهمن۱۳۵۷، عضویت در شورای مرکزی و ریاست کمیته پزشکی حزب جمهوری اسلامی، عضویت در تیم پزشکی معالج امام خمینی، پزشک معالج رهبر معظم انقلاب در ترور نافرجام سال ۱۳۶۰، وزارت بهداری و بهزیستی شورای انقلاب، نمایندگی مردم شهرستان شهریار در دوره اول مجلس شورای اسلامی، نمایندگی مردم تهران دوره دوم و پنجم مجلس شورای اسلامی، طراح طرح ژنریک دارویی و بنیانگذار اولین مرکز تحقیق و پژوهش تروما در ایران و.... او همچنین برای نوسازی و احیای بیمارستان سینا (در دولتهای مختلف) تلاش فراوانی به خرج داد. موسی زرگر در ۲۲ اسفند سال ۱۳۹۸ به دلیل عارضه قلبی از دنیا رفت. کتاب «موسای قوم زرگر» در دو بخش «زندگی و زمانه موسی زرگر از زبان خودش» و «آشنایی اجمالی با شخصیت و ویژگیهای فردی زرگر از زبان خانواده، دوستان و همکاران ایشان» نگارش شده است. آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از این کتاب است به روایت پسر موسی زرگر .
پیوند اعصابی که موفق نبود
در سال ۱۳۶۰ که سال ترور شخصیتهای مهم سیاسی، علمی، مذهبی و اجتماعی بود، پدر من هم از این ترورها بینصیب نماند. منزل ما دو بار بمبگذاری شد. یک بار هم به منزلمان حمله کردند که متأسفانه پاسداری که مقابل خانه ما نگهبانی میداد، هدف گلوله قرار گرفت و قطع نخاع شد. از زمانی که ترورها آغاز شد، پدر درگیر کارهای تخصصی و پزشکی بود. اول از همه ترور آقای هاشمی رفسنجانی انجام شد که من و پدرم سریعا در بیمارستان حاضر شدیم. در ترور آیتالله خامنهای در ششم تیرماه هم ما اولین نفراتی بودیم که در بیمارستان حاضر شدیم و پدرم اولین اقدامات را انجام داد. چون شریان اصلی دست ایشان آسیب دیده بود، اگر اولین اقدامات پزشکی را پدر انجام نداده بود، احتمال قطع دست ایشان میرفت. بعد از آن هم تیم جراحی اعصاب وارد عمل شدند و اعصاب را پیوند زدند که موفقیتآمیز نبود.
شایعه کردند که پزشکان به تهران نیایند
پدرم مسئول برگزاری اولین سمینار بین المللی پزشکی در زمان ریاست جمهوری آیتالله خامنهای شد. در این سمینار اکثر پزشکان ایرانی تحصیلکرده خارج و پزشکان ایرانی و خارجی شرکت کرده بودند. در این سمینار شایعه کرده بودند که اگر به ایران بروید سالم بر نخواهید گشت. پدرم به همه پزشکان تعهد داد که هیچ اتفاقی برای آنها نخواهد افتاد. به همین دلیل هتل هیلتون را برایشان در نظر گرفت که به لحاظ امنیتی، در آن زمان بسیار مجهز بود.
صلاح نمیبینم در قم بمانید
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار امام در قم با پدرم تماس گرفتند و گفتند: «حال حضرت امام ناخوش است و خودتان را سریع برسانید به قم.» پدرم با تیم کامل پزشکی به قم اعزام شد. من هم همراه پدر بودم. پدر بعد از معاینات اولیه و سرپایی متوجه شد که امام یک سکته قلبی خفیف کردهاند. پدرم به امام گفت: «به عنوان پزشک شما صلاح نمیبینم که شما در قم بمانید. شما باید حتماً بیایید تهران، چرا که در قم امکانات لازم وجود ندارد. تهران که باشید، هم تحت نظر مداوم هستید و هم اینکه اگر خدای نکرده اتفاقی بیفتد میتوانیم اقدامات پزشکی و درمانی را سریعتر انجام دهیم.»
امام (ره) گفتند شرعاً واجب است بیایم
البته در آن مقطع انتقال حضرت امام از قم به تهران خیلی سخت بود و عدهای به دلایل مختلف سیاسی و اعتقادی با این کار مخالف بودند. با وجود این، پدر جسارت و شجاعت به خرج داد و پافشاری کرد. در نهایت امام به پدرم گفتند: «نمیشود قم بمانم؟» پدر گفت: «آقا اگر من متخصص هستم، میگویم برای شما واجب است که همین الان بیایید تهران» و امام همان موقع حرف پدر را پذیرفتند و گفتند: «اگر شما می گویید شرعاً بر من واجب است که بیایم تهران» و شرایط برای انتقال امام از قم به تهران فراهم شد. همان موقع امام در بیمارستان قلب بستری شدند و اقدامات لازم برای بهبود ایشان انجام شد. پدرم نسبت به درمان امام، بسیار احساس مسئولیت میکرد؛ حتی خیلی استرس و اضطراب عجیبی داشت چون بحث مسئولیت پزشکی شخص اول مملکت مطرح بود و اگر اتفاقی میافتاد، باید به مردم و مسئولین جوابگو میبود. بنابراین پدرم یک تیم پزشکی تشکیل داد و از نظریات چند نفر از پزشکان معتمد خارج از کشور مثل پروفسور صادقی در سوئیس هم استفاده میکرد. به هر صورت در آن برهه زمانی خطر از امام رفع شد و مشکلات قلبی ایشان با تلاش فراوان تیم پزشکی کنترل شد.
عصبانیت عجیب پدرم در محضر امام (ره)
پس از ترخیص از بیمارستان امام در آپارتمانی در تجریش مستقر شدند. بعد از آن در مورد محل استقرار دائمی حضرت امام در تهران بحث شد؛ چون ایشان خانهای در تهران نداشتند و مایل به سکونت در مکانی دولتی هم نبودند. در نهایت آقای سیدمهدی هاشمیعلیا معروف به امام جمارانی پیشنهاد حسینیه جماران را به امام خمینی داد و ایشان هم پذیرفتند. آن زمان حسینیه جماران در حال ساخت بود. همه دیوارهایش آجری بود و حتی گچ هم نشده بود. بعد از استقرار ایشان در جماران دوباره اتفاقی افتاد و خبر وخامت حال حضرت امام را به پدر دادند. ما بسیار وحشت کرده بودیم و خودمان را سراسیمه به جماران رساندیم. پس از بررسی آزمایشها و معاینات پزشکی برای پیدا کردن عامل وخامت حال ایشان حضرت امام به پدرم گفتند: «شما یک سری دارو به من داده بودید؛ وقتی این داروها را میخوردم حالم بد میشد و تهوع میگرفتم، برای همین دیگر نخوردم.» و بعد همان پتویی را که رویش نشسته بودند بالا زدند و داروها را به پدر نشان دادند. امام داروها را زیر پتویشان میگذاشتند و خانواده هم فکر میکردند که حضرت امام داروهایشان را سر موقع مصرف میکنند. همان لحظه پدرم از شدت عصبانیت فریادی زد و گفت: «به چه حقی؟ کی به شما اجازه داده که داروها را نخورید؟ چرا به من نگفتید این داروها حالتان را بد میکند؟ من داروها را عوض میکردم.» آن لحظه، لحظه عجیبی بود. همه به پدرم خرده گرفتند که: «این چه طرز حرف زدن با حضرت امام است؟» امام فرمودند: «کاری نداشته باشید، ایشان درست میگوید. من باید از این کارم استغفار کنم. حالا آب بیاورید تا من داروها را بخورم.» پدرم گفت: «الان داروی شما را عوض میکنم. تا الان اشکالی ندارد ولی بعد از این باید همه داروهایتان را مصرف کنید و اگر عوارضی داشت همان موقع اطلاع دهید، نه اینکه دارو را سرخود نخورید.» معالجات امام به همین صورت ادامه داشت تا این که تیم پزشکی امام تغییر کرد و تیم جدیدی جایگزین شدند.