مجروح رها شده ديگرى يك هفته بود كه نامههاى خانوادهاش در اداره پست مانده بود. اگر نامهها را به او مىرساندند، ممكن بود او در اين نامهها آرامش نهايى را كه احتياج داشت بيابد. او چندينبار از نگهبان خواهش كرده بود تا آنها را برايش بياورند تا بتواند قبل از رسيدن آخرين ساعتهاى عمرش آنها را بخواند، اما آنها به خود زحمت چنين كارى را نمىدادند، فقط به تندى پاسخ مىدادند كه كارهاى ديگرى براى انجام دادن دارند و براى او وقتى ندارند.
اى رنجديده بيچاره! چه قدر براى تو بهتر مىشد اگر با مرگى ناگهانى به وسيله گلولهاى در ميدان جنگ و خونريزى مواجه مىشدى، در ميان وحشتى با شكوه و با جلال كه آن را افتخار مىنامند! دست آخر نام تو با افتخار همراه شد، اگر تو در كنار سرهنگ خود بر زمين افتاده بودى، در نبرد براى پرچمت، حتى بهتر بود در حالى كه هنوز جان در بدن داشتى به خاك سپرده مىشدى، به دست روستاييانى كه توقيف و ملزم شده بودند كه در ميدان جنگ چنين كنند، وقتى آنها تو را بىجان و بيهوش از روى تپه سايپرس يا دشت مدولا بر داشته بودند، آنگاه حداقل غصه و عذاب حاكى از ترس تو چندان به طول نمى انجاميد، در حالى كه اكنون چيزى جز توالى درد و رنج نيست كه تو بايد آنها را تحمل كنى، در آنجا عرصه افتخار نيست كه انتظار تو را مىكشد، بلكه رنج و عذابى وصفناپذير و پس از آن مرگى سرد و تاريك در اوج وحشت و هراس در انتظارت است.
ادامه دارد...