سعید اصغرزاده
چندسال پیش مقالهای از اکونومیست خوانده بودم درمورد اینکه اقتصاد یک دانش نیست و بعد نویسنده به نقش دغلبازی آدمها در عرصه درون خود و تعمیم آن در فعالیتهای اقتصادی پرداخته بود و اینکه بیتفاوتی به مسئولیتهای اجتماعی است که فاتحه اقتصاد را میخواند و موفقیت اقتصادی را به فاجعه تبدیل میکند. اصولا این تفکر که اقتصادیبودن و اقتصاد دانستن آدم را در جامعه متفاوت و متمایز و خوشبخت میکند، اندیشهای است که شاید تاثیرات متعددی بر افزایش آسیبهای اجتماعی میگذارد. گاه همهچیز در یکچیز خلاصه نمیشود. وابستهکردن تمام فعالیتهایمان به اقتصادی که غیرقابل پیشبینی است، یک اشتباه محض است!
آیا ما میخواهیم در اقتصاد موفق شویم یا میخواهیم با اقتصاد به موفقیتهای اجتماعی نایل آییم؟ در هردو صورتش اما باید بدانیم که همیشه فرمولهای اقتصادی از مسیری منطقی و علمی عبور نمیکنند تا ما با استناد به هریک از دو روش فوق به موفقیت برسیم.
راستش وقتی دانشمندان یک ماهواره به مریخ میفرستند به این دلیل موفق هستند که با دقت بسیار بالایی میتوانند سرعت رسیدن آن به مدار مریخ یا هزاران فاکتور دیگر را پیشبینی کنند. در اقتصاد چنین دقتی وجود ندارد. مشکل این است که حتی دانشجویی که تحصیل اقتصاد میکند، تماساش با مفاهیم پایهای دانش بسیار محدودتر از مثلا دانشجوی شیمی یا حتی کشاورزی است. او باید با روشهایی متاثر از روحیات انسانی آشنا شود.
فهم اینکه چرا اقتصاد را به اشتباه علم میدانند دشوار نیست. در اقتصاد از واژگان علوم دیگر استفاده میشود. مثلا نمودارهایی کشیده میشود که بسیار شبیه به فیزیک است و شما هم حتما در تلویزیون و ماهواره و اینترنت دیدهاید. نمونه خوبش را در مناظرات ریاستجمهوری بهیاد دارید. یا وقتی اعضای یک جامعه اقتصادی را بهعنوان اتمهایی معرفی میکند برای شیمیدانان بسیار آشناست. در آن حرف از فرمولهایی زده میشود که برای ریاضیدانان بسیار آشناست و طوری از تئوری حرف میزنند که همه دانشمندان دیگر سخن میگویند. اما آنچه اقتصاد برای علمشدن کم دارد، افزایش دقت پیشبینی و بهبود در اندازه خطا است. برای همین هم اینروزها، گاه وعدههایی را بارها و بارها میشنویم و تحقق نمییابد. مثل شیری که باید گران نشود و گران میشود. مثل خودرویی که 3میلیون تومان میارزد و 20میلیون تومان باید بخریدش. مثل...
خود اقتصاددانان که ظاهرا ایرادی نمیبینند که تئوریهایشان غلط از آب دربیاید. درواقع حتی درمقابل حقایق سرسختانه بر تئوریشان پافشاری میکنند. لبخند میزنند و از کسی هم عذرخواهی نمیکنند. علاوه بر این در دولتها دستبهدست میچرخند و بازهم میچرخند.
مشکل اینجاست که برخلاف دنیای فیزیک، اقتصاد با واحدهایی سروکار دارد که پیشبینیشان تقریبا غیرممکن است. این واحدها خود از اجزایی ساخته شدهاند که کاملا توسط بازیگران اقتصاد (انسانها) قابل دستکاری هستند و انسانها درواقع آنها را دایما دستکاری میکنند تا بتوانند به اهدافشان برسند. انسانها اقتصاد را در خدمت منافع شخصی خود میگیرند تا بگویند افراد اقتصاددانی بودهاند که پیشرفت اقتصادی کردهاند. اقتصاد هم با لطایفالحیلی به آنها رکاب میدهد. آنها هم گاه با لطایفالحیل قانونی و فراقانونی و بیقانونی، از چموشی اقتصاد میکاهند. در فیزیک شما میتوانید از گرانش استفاده کنید ولی نمیتوانید آن را نابود کنید. در اقتصاد اما انسانها نهادهای اجتماعی که قرار است به کمک پیشبینی در اقتصاد بیایند را بهراحتی دستکاری یا حتی نابود میکنند. بسیاری از ابعاد نظارتی و داوطلبی مردمی برای همین است که در این سالها از جان افتادهاند یا نمیتوانند جان دوباره بگیرند. پس اگر اقتصاد بهدرد پیشبینی نمیخورد به چه کار میآید؟ فلاسفه قرن پیش از هابز و هیوم تا رالز، به اهمیت کنترل دغلباز درون ما توجه کردهاند. اینکه همه ما استعداد کاهلی، از زیر کار در روی و مفتخواری از مواهب زندگی جمعی و بیتفاوتی نسبت به مسئولیتهای اجتماعی داریم. برای همین است که میبایست نهادهای اجتماعیمان را طوری طراحی کنیم که بتوانیم مانع از قدرتگیری این تمایلات در اعضای جامعه شویم. اما حالا که این تمایلات شکل گرفته، این تمایلات هستند که نمیگذارند نهادهای اجتماعی و داوطلبی به وظیفه اصلی و انسانی خود عمل کنند.
شاید نوع آموزش و تربیت کودکانمان و نوع شکلگیری تفکر جوانان در خانه و مدرسه و نوع تاثیرپذیری بزرگترها از الگوهای رسانهای و تبلیغی، باید قدری هدفمندتر شود تا این غلبه تفکر ناصحیح اقتصادی که سیطره خود را بر جمع ما افکنده، قدری عقب نشیند. برای این مهم، تقویت نهادهای اجتماعی به هر قیمتی باید در دستورکار قرار گیرد. غلبه امر اجتماعی بر امر سیاسی چیزی بود که در تشییعجنازه مرحوم پاشایی متوجه آن شدیم. اما آیا میتوان روزی را ببینیم که شاهد غلبه امر اجتماعی بر اقتصاد باشیم؟ طبیعی است که کاهلی آنان که در فعالیتهای اقتصادی موفقند، نسبت به نهادهای اجتماعی میتواند این موضوع را تحریک کند. شاید به نفع آنان باشد که به تقویت نهادهای مشارکتجویانه، داوطلبی و اجتماعی بپردازند. هرچند در درازمدت این تشکلها، نهادی ناظر و قوی شوند. نهادی که اقتصاد در خدمت آنان باشد، نه آنها در خدمت اقتصاد!