زهرا نجفی| ماهی عظیمی، کارگردان جوانی است که یک اتفاق ناخوشایند او را از فضای کمدی 2 نمایش قبلیاش جدا میکند و باعث میشود تا به سراغ روایت تلخ و خشنی از احوال زندانیان برود. دغدغههای او نسبت به اجتماع و خانواده زندانیانی که به نظرش رفتار جامعه با آنها ظالمانه و بدون منطق است، سبب شده تا او بخواهد اولین نمایش از سهگانهای که مدنظر دارد را در زندان قصر که پیشینه تاریخی دارد، بهرغم عدم همکاری مطلوب مسئولان این زندان به اجرا در بیاورد. نمایش «کان را که خبر شد خبری باز نیامد» از آن دسته نمایشهایی است که علاوهبر موضوعی متفاوت، اجرایی متفاوت هم دارد. هیچکس با یک شب دیدن نمایش نمیتواند داستان همه زندانیان این نمایش را بشنود و بفهمد که چرا در آنجا هستند. ایمان اصفهانی، همسر ماهی عظیمی است که یکی از نقشهای این نمایش را بازی میکند و البته خواستههای بیمورد تهیهکنندگان مورد نظر باعث شده تا او مجبور شود تهیهکنندگی کار را هم برعهده بگیرد. حضور یک زندانی سابق میان بازیگران نمایش «کان را که خبر شد خبری باز نیامد» هم بیش از پیش بر متفاوت بودن این اثر اجتماعی میافزاید. البته هیچ توصیفی نمیتواند شرح تاثیری که این نمایش با درگیر کردن مخاطبان بر آنها میگذارد را نشان دهد. در ادامه گفتوگویم را با این زوج هنری میخوانید.
چه چیزی باعث شد که به سراغ روایت قصهای اجتماعی درباره زندانیان بروید؟ پیش از اینکه این نمایش را کارگردانی کنید، مطالعه یا پژوهشی هم در این خصوص داشتید؟
ماهی عظیمی: من پیش از آنکه بخواهم وارد فضای زندان شوم، کار کمدی میکردم. در آن موقع هم نمایشنامه خاصی به بازیگر داده نمیشد، در این نمایش نیز همینطور است. من فقط به زندانیها یک داستان یک صفحهای دادم.
ایمان اصفهانی: حتی گاهی وقتها کمتر از یک صفحه بود، به اندازه یک پاراگراف. کلیت اتفاقی که میافتاد را به بازیگر میدهد و ما باید خودمان شخصیت و جزییات زندگیاش را میساختیم. در این نمایش زندانی با ملاقاتکننده یا تماشاگر ارتباط را شروع نمیکند، تماشاگر است که باید ارتباط را آغاز کند و تا زمانی که او از ما سوال نپرسد ما سکوت میکنیم.
فکر میکردم آن بازیگران خانمی که همراه تماشاگران میآمدند و در کنار آنها مینشستند و تا پایان نمایش معلوم نمیشود که بازیگر هستند را برای این گذاشتهاید که از زندانیان حرف بکشند.
ماهی عظیمی: نه اینطور نیست. کاری که آنها میکنند ربطی به زندانیان ندارد، چون آنها تنها موقع اجرا میآیند؛ اما زندانیان و زندانبانان از ساعت 4:30 آنجا هستند و همگی در غالب نقششان فرو میروند. زندانیان به انفرادی فرستاده میشوند و زندانبانان مراقب آنها هستند. برای آنکه آنها را بهتر وارد حس و فضا کنم هر روز یک کنش جدید انجام میدهم. مثلا یک روز چای را از دریچه یکی از زندانیان برداشتم و در آنجا سیگار گذاشتم. به یکی از زندانبانان که قرار است ارتباط بگیرد گفتم به آن زندانی بگوید آنجا سیگار هست. به دیگر زندانبان هم گفتم حواست باشد این زندانی میخواهد چیزی از آنجا بردارد. هیچکدام نمیدانند که من این طرح را ریختهام. بنابراین اتفاقاتی پیش میآید. هر شب چنین اتفاقاتی را برایشان میسازم تا بیشتر وارد نقش شوند. اما بازیگران خانم ما که 5 نفر هستند هر روز یک ربعبه6 میآیند و زیاد درگیر ماجرا نمیشوند. البته این تازه شروع ماجراست، چون این نمایش قرار است سهگانه باشد.
یعنی ادامه این نمایش را در دو نمایش دیگر خواهید ساخت؟
ماهی عظیمی: بله دو بخش دیگر این نمایش را با همین شخصیتها خواهیم ساخت. درحال حاضر ما روایت زندان را داریم؛ اما در کار بعدی ما به شروع زندانی شدن آنها میپردازیم و در کار بعدش به صحنه جرم میرسیم. یک روند رو به عقب داریم. من در تمرینها از لحظهای که جرم اتفاق میافتد تا لحظهای که حکم اعدام اجرا میشود را با بازیگرانم تمرین کردهام.
ایمان اصفهانی: حتی ما اعدام واقعی داشتیم. در پلاتو شورش کردیم.
ماهی عظیمی: باید بازیگر اول از همه این ماجراها را تجربه میکرد و همین تجربهها به او کمک میکند تا بانک عظیم اطلاعاتی داشته باشد و پیشبینی برای ارایهاش نکرده است تا زمانی که مخاطب این را از او بیرون کشد. یکی از شبهای نمایش خانواده یک زندانی برای دیدن نمایش آمده بودند، آقایی آمد که در همین حیاط زندان قصر عفو خورده بود. موقعی که در پایان نمایش زندانی ما روی زمین افتاد، آن مرد بالای سرش نشسته بود و تکانش میداد. میخواست بیدارش کند و باور کرده بود که زندانی قزلحصار واقعا مرده است.
من هنوز جواب سوالم را از شما نگرفتم، با توجه به آنکه کار قبلیتان هم کمدی بود چرا به سراغ زندان و زندانیها رفتید؟ چه چیزی به شما انگیزه داد که از یک کار کمدی به سمت یک کار خشن بروید؟
ماهی عظیمی: من در شهر مشهد بزرگ شدم و شهر مشهد به خاطر رفت و آمد زائران از شهرها و کشورهای مختلف نظارت بهشدت روی آن بالاست و آدمها خیلی چارچوبمدار هستند. درگیر این ماجراها از دور بودم تا زمانی که به تهران آمدم و یکی از دوستان نزدیکم درگیر این ماجرا شد و این موضوع تبدیل به یک مسأله شخصی برایم شد. برادر دوستم مرتکب قتلی شد و به دادگاه رفت. در آن زمان من درحال کار روی پژوهش سفارشی درباره آزادی زندانیان سال 58 بودم. انقلاب که میشود همه زندانیها آزاد میشوند، یکسری زندانیهای سیاسی بودند و گروهی دیگر زندانیهای معمولی. غالب کسانی که در آن زمان از زندان بیرون آمدهاند برای جامعه بسیار مضر بودند. البته بیشتر از این نمیشود درباره آن صحبت کنم و نمیخواهم وارد آن پژوهش شوم. زمانی که این اتفاق برای دوستم افتاد من درگیر ماجرای او و خانوادهاش شدم. دیدم که این خانواده به کلی زیر بار فشار این اتفاق نابود شد. من هم با آنان دگرگون و متوجه شدم جایی هست که آنقدر اوضاعش وخیم است که کسی واردش نمیشود.
برادر دوستتان قتل عمد انجام داده بود؟
ماهی عظیمی: بله عمد بود. متاسفانه خانواده دوستم که خانواده موفقی هم بودند به کرج کوچ کردند تا نزدیک به زندان قزلحصار باشند. مادرش مریض شد و پدرش داغون. برادرش قبل از این اتفاق هم برای خانواده مایه دردسر بود، عصبی و پرخاشگر بود و این آخرین ضربهای بود که به خانوادهاش زد. خانوادهای که همیشه او را تحمل کرده بودند. حالا بهخاطر او همه خانواده درگیر این ماجرا شده بودند. خانواده او درحال و هوای گرفتن رضایت بودند که دوباره شوک دیگری به آنها وارد شد. از برادرش در زندان 196 گرم شیشه گرفتند که 4 گرم آن را خودش مصرف و بقیه را در زندان پخش میکرده است. دوباره حکم اعدام برایش بریده شد و همه زحمتهای خانواده بر باد رفت. دیگر رضایتی نمیشد گرفت. چون گرفتن مواد مخدر دیگر رضایت ندارد. دولت درباره آن تصمیم میگیرد و عفوی وجود ندارد. به همین راحتی یک خانواده نابود شد. حالا دوستم زندگیاش را صرف خانوادهاش کرده، در چند جا کار میکند که هم بتواند خرج خانوادهاش و هم خرج برادرش را بدهد. خانوادههای زیادی هستند که در این شرایط قرار دارند. با چشمان خودم دیدم، دوستی که هوش و استعداد هنری دارد باید از همه آرزوهایش دست بکشد و عمرش را پای خانوادهاش که نابود شده بگذارد تا بتواند آنها را تأمین کند.
در آن موقع متوجه شدم حرفی که تئاتر میخواهد بزند و آرزویی که من از روزی که وارد صحنه تئاتر شدم دارم، این است که همانند روزی که مولیر، نمایش «خسیس» را نوشت و روی صحنه برد و جامعهاش با تاثیری که از آن نمایش گرفت خساست را کنار گذاشت، من هم بتوانم چنین نمایشی به روی صحنه ببرم و تاثیرگذار باشم. دیگر نمیشود فقط هنر برای هنر باشد و باید کاربردی هم در پس آن وجود داشته باشد. من دوست دارم جامعهام حرکتی رو به جلو داشته باشد. حتی زمانی که نمایش کمدی کار میکردم هدفم این بود که تماشاگرم لذت ببرد، شاد شود و چیزی دریافت کند.
زندانیها در زندان بازهم برای خانوادههایشان مخارج دارند؟ مگر برادرش اعدام نشد؟
ماهی عظیمی: نه، پروسه اعدام بین 2 تا 15سال طول میکشد. حکم که صادر میشود اجرای حکم ممکن است 15سال بعد باشد. زندانی هر روز منتظر است که اسمش خوانده و فردا اعدام شود. این پروسه خشن باعث میشود کسی همانند برادر دوستم همه چیز را دور بریزد و فقط به این فکر کند که خودش را نابود کند. یادم هست دو زندانی برایمان تعریف میکردند زندانبانی که هر روز برای اعلام اسامی اعدامیهای فردا میآمد، قبل از اعلام اسامی با دو انگشت روی میکروفن میزد. آنها میگفتند همین صدای کوتاه باعث میشد تا کل بند جرایم سنگین سکوت مطلق شود. بعد از اعلام اسامی زندانبان میآید و زندانی را به انفرادی میبرد تا فردا حکمش را اجرا کنند. این اتفاق هر روز میافتد، 2 تا 15 سال. بیوقفه! گاهی که خودم را جای آنان میگذارم، ترجیح میدهم اوردوز کنم و بمیرم تا اینکه هر روز منتظر حکم اعدامام باشم. این روند خشن داخل محیط زندان تأثیر مستقیماش روی آنهایی است که پشت دیوار هستند، خانوادهها. وگرنه آن کسی که در زندان است دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
به نظر میرسد شما در این نمایش قصد دارید مخاطبانتان را با زندانیان آشتی دهید و آنطور که در گفتوگوهای پیشین گفته بودید بیشتر تمرکزتان روی خانوادههای زندانیان است. در ادامه میخواهید همین روند را ادامه دهید؟ یا در دوگانه دیگر بخش دیگری از ماجرا را به نمایش میگذارید؟
ماهی عظیمی: نه من نمیخواهم مردم با زندانیان ارتباط بگیرند. اصلیترین بخش نمایش ما را همین خانمهای بازیگر ایفا میکنند، آنها ذهن تماشاچیان را به سمت خانواده زندانیان میبرند. در کار بعدی هم میخواهم همین روند را دنبال کنم. هدف اصلی من این است که مخاطبان متوجه شوند بین یک خانواده زندانی و خانوادهای که در آن جرمی اتفاق نیفتاده فقط 30 ثانیه فاصله است. همیشه درباره الگوهای اجتماعی با بچههای گروه صحبت میکنم، حتی حالا که من اینجا نشستهام، ممکن است یکی از اعضای خانوادهام درگیر چنین ماجرایی شود. اما تا پیش از اتفاق فاصله زیادی به اندازه یک دیوار زندان بین این طور خانوادهها وجود دارد. خانوادهای که یک زندانی بین آنها وجود دارد از جامعه طرد میشوند. من از همین ماجرا خاطرهای دارم. در زمان کودکیم چون پدرم در زمان شاه افسر بود ما در شهرک پلیس مشهد زندگی میکردیم. در همسایگی ما خانوادهای زندگی میکردند که نمیدانم چطور وارد شهرک ما شده بودند؛ اما مجرمی میان خود داشتند که به زندان رفته بود. یادم هست 10سال تمام از پدر و مادرم و تمام آدمهای محلهمان میشنیدم که اینها خانواده ناهنجاری هستند و ما نباید با آنها معاشرت کنیم. به من توصیه میکردند با آنها حرف نزن و ذهن کودکانه من تا آنجا تحتتأثیر این صحبتها قرار گرفته بود که فکر میکردم گلهای جلوی در خانه آنها سمی است. حتی بعدها هم از بچه کوچک این خانواده میترسیدم، با اینکه من از او بزرگتر بودم یک بار با سنگ زدم و سرش را شکستم. چون میترسیدم نزدیک من بیاید. درحالیکه آنها طی آن 10سال بیآزارترین و بیسر و صداترین آدمهای محله ما بودند و اینها همه فشارهای اجتماعی بود که ما به آنها وارد میکردیم. حتی یادم هست آن دختربچه در مدرسه هیچ دوستی نداشت و معلمها همه از او بدشان میآمد. خود خانواده این زندانیان هم میپذیرند که طرد شوند، برای همین کوچ میکنند و فاصله میگیرند. به همین دلیل ارتباط گرفتن با آنها آسان نیست، چون تمام مدت فکر میکنند تو داری آنها را قضاوت میکنی، آنها را بد میشماری و به همین روی خشم درونی در آنها شکل میگیرد. بعد از آن هم ممکن است افراد دیگر خانواده تحتتأثیر این خشم یا خلافکار شوند یا پلیس یا هیچی.
چه شد که برای روایت قصهای درباره زندانیان این شیوه متفاوت اجرایی را انتخاب کردید؟
ماهی عظیمی: من در دو نمایش اولم همچنین شیوه روایتی را تجربه کرده بودم، البته در آن نمایشها شخصیتی وجود نداشت و تیپهای شخصیتی بودند که به داستانها شکل میدادند؛ اما بعد از آن تصمیم گرفتم به صورت جدی وارد ماجرا شوم و نمایش کاملتری را ارایه دهم. این بحث که فاصله بین صحنه و مخاطب حذف شود، از بحثهای قدیمی هنر تئاتر است. من احساس میکنم تا زمانی که مخاطب فقط درحال تماشای اثر است، موضع دارد و قضاوت میکند؛ اما زمانیکه بداند بازیگری همجنس و همزبان خودش درحال بازی است، دیگر آن موضع را حفظ نمیکند. در این مرحله است که او تماشای صرف یک اثر را به تجربه تبدیل میکند. ما درحال حاضر تماشاگرانی داریم که هر شب میآیند و دیگر خودشان را جزیی از نمایش ما میدانند به خاطر همین شیوه اجرا که آنها را با نمایش درگیر کرده است.
یعنی فکر میکنید اگر از بازیگران چهره یا شناخته شده استفاده میکردید نمیتوانستید این بازخورد را بگیرید؟
ایمان اصفهانی: نه قطعا این اتفاق نمیافتاد. شاید جالب باشد برایتان بگویم دو تهیهکننده قبلی که قرار بود نمایش ما را تهیهکنندگی کنند اصرار به استفاده از بازیگران چهره داشتند، درحالیکه فضای کار ما چنین چیزی را نمیطلبید.
ماهی عظیمی: همین اتفاق باعث شد که ایمان اصفهانی تهیهکنندگی نمایش را برعهده بگیرد وگرنه من دوست داشتم ایمان صرفا بازی کند و تمرکزش در کنار آقای رحمتی روی بازیگرها باشد. حتی این تهیهکنندگان اصرار داشتند که ما داستان را طوری دستکاری کنیم که خوشایند باشد. در صورتی که من اصلا نمیخواستم برای کسی خوشایند باشد و میخواهم تماشاچی زمانیکه نمایش ما به پایان میرسد بگوید امیدوارم پای هیچکس به زندان نرسد.
ایمان اصفهانی: البته ناگفته نماند که ما برای شرکت در جشنواره تئاتر فجر هم اقدام کردیم؛ اما به همین دلایل کار ما رد شد. به ما میگفتند کار شما زرق و برق جشنوارهای ندارد. حتی دبیر جشنواره تأکید داشت چرا کار شما رورانس ندارد. ما بسیاری از اتفاقهایی که در تئاتر امروز میافتد را در نمایشمان نداریم و فکر میکنیم دلیلی ندارد تماشاگر پایان نمایش منتظر بماند تا من ایمان اصفهانی را خارج از نقش ببیند و تشویقم کند.
ماهی عظیمی: کارهای من هیچوقت رورانس نداشتهاند، چون رورانس جایی از ماجراست که کل کاری که بازیگر روی صحنه کرده را از بین میبرد. ما نمیخواهیم با اجرای رورانس فضا شکسته شود و مخاطب از حس و حال نمایشمان خارج شود. گاهی اتفاق میافتد تماشاگران تا نیمههای نمایش ما میگویند من آمدهام نمایش ببینم نه اینکه با یک زندانی ملاقات کنم. میخواهم بگویم در این حد باورمان میکنند به همین دلیل دوست نداشتم رورانس داشته باشیم.
پیش از این گفته بودید یکی از بازیگرانتان هم زندانی سابق است، چطور با او آشنا شدید و او را راضی به بازی در نمایشتان کردید؟
ماهی عظیمی: آقای پارسا پاکیزه، مددکار زندانهای تهران هستند و بیشتر در قزلحصار و اوین فعالیت میکنند. من با ایشان قبل از همه صحبت کرده بودم و برایش گفته بودم که میخواهم نمایشی در زندان داشته باشیم. اول قرار بود 4 نفر از بازیگران از زندانیان سابق باشند، با خیلیها ملاقات کردیم ولی چون بحث بسیار حساسیت برانگیزی بود درنهایت ترجیح دادم فقط یک نفر از آنان باشد؛ اما کسی باشد که خودش هم بخواهد. حمید موذنی کسی بود که قرار شد در نمایش بازی کند. خانوادهاش برای او در درجه اول مهم بودند، زمانی که از او پرسیدم چرا میخواهی در این نمایش بازی کنی، گفت چون میخواهم خانوادهام را دوباره دور هم جمع کنم. برادرش میثم هم که یک بار دستگیر شده بود میخواست در نمایشمان بازی کند؛ اما نتوانست.
ایمان اصفهانی: تنها آمد و یک سری از حرکاتی که در شورش زندان استفاده میشد را به ما یاد داد. چطور یک نفر را خلع سلاح میکنند یا درگیریهای نفر به نفر چگونه است.
آقای اصفهانی برای شما حضور یک نابازیگر دشوار نبود؟ بچههای گروه نمیگفتند ما بازیگر تئاتر هستیم حالا چرا باید یک نابازیگر صرف اینکه قبلا زندانی بوده با ما بازی کند؟
ایمان اصفهانی: همینطور بود. اوایل بچهها اصلا بااو ارتباط نمیگرفتند. او همه زندگی و گذشتهاش را برای گروه تعریف کرده بود و بچهها همان موضعی را در برابرش گرفته بودند که جامعه در برابر یک زندانی سابق میگیرد. قبولش نمیکردند و حتی میترسیدند به او نزدیک شوند. میگفتند او یک مجرم است و نمیشود به او اعتماد کرد ولی بعد از چند جلسه که صداقت او را دیدند و تحت آموزشاش قرار گرفتند، دیگر او را پذیرفتند و رابطه شکل گرفت. این همان اتفاقی است که ما میخواهیم مردم با دیدن نمایش ما به آن برسند، نمیتوانیم بگوییم هر کسی که پایش به زندان باز شده، لزوما مجرم است.
ماهی عظیمی: یا اصلا خود جرم! زمانیکه در یک جامعه راه رفتن جرم باشد، همه مجرم میشوند. منظورم این است که تعریف جرم در هر جامعهای متفاوت است و حکمی که برایش صادر میشود نیز متفاوت خواهد بود. ممکن است بعضی از آدمها جرمهای سنگینتر یا بدتری انجام داده باشند؛ اما چون افشا نشده یا کسی ندیده، هنوز آنها آزاد هستند و کسی آنها را به چشم یک مجرم نمیبیند. اما زمانی که دیگران از جرم کسی آگاه میشوند، فورا از او فاصله میگیرند. درحالیکه واقعیت این است که هیچکس از آن قاعدهای که فکر میکند مستثنی است، مستثنی نیست. همه ما به نوعی یک کار خلاف قانون یا شکلی از ناهنجاری را در طول زندگیمان انجام دادهایم. نباید بگوییم کاری که ما انجام دادهایم کوچکتر از خطای دیگری است و بدین شکل آدمها را در جامعه تقسیمبندی و معاشرت با آنها را خطکشی کنیم.
یادم هست در زمان نمایش مسئولان زندان سیاسی موزه قصر همچنان بازدیدکنندگان معمولی را به داخل راه میدادند و آنها از میان نمایش شما میگذشتند، درحالیکه نمایش شما یک ساعت و ربع فکر نمیکنم بیشتر باشد. علت این ماجرا چیست؟
ماهی عظیمی: باید بگویم که تا به حال درباره بخش اجتماعی زندان در ایران نمایشی کار نشده، تنها یک نمایش در سال 56 درباره زندان بوده که آن هم ربطی به خانواده زندانیان نداشته و سیاسی بوده است. موقعی که من به زندان قصر رفتم، با انتخاب این صحنه به علت دوریاش از مراکز فرهنگی و مکانهای آشنایی که مخاطبان معمول خودشان را دارند ریسک زیادی کردم؛ اما برایم بودن حقیقت فضای زندان بسیار مهم بود. بهعنوان یک کارگردان میگویم، اگر این نمایش را در تئاتر شهر به روی صحنه میبردم هیچ اهمیتی نداشت. چون حقیقت فضای این زندان مخوف است که ماجرا را به وجود میآورد. ساختمان سیاسی قبل از انقلاب بند سیاسی بوده و بعد از انقلاب بند جرایم سنگین شده است. چندینبار هم گروههای دیگر تلاش کرده بودند در هواخوری (حیاط زندان سیاسی) اجراهایی بروند که نشده بود. بعد از آنکه تصمیم گرفتم نمایش را در زندان سیاسی کار کنم، فشاری رویم بود که باید حتما یک کار سیاسی به روی صحنه ببری یا حداقل یک شخصیت از نمایشات زندانی سیاسی باشد.
چه کسی به شما فشار میآورد؟ مسئولان؟
ماهی عظیمی: همه؛ از شهرداری، مدیریت موزه گرفته تا بخش تئاتری ماجرا. میگفتند یک نمایش سیاسی به روی صحنه ببر تا خرج نمایشات دربیاید. اگر نمایش اجتماعی بسازی کسی حمایتات نمیکند. حتی هنوز هم بعضی از این فشارها ادامه دارد، ولی سعی میکنم با آنها مدارا کنم. درنهایت من آنقدر روی این موضوع پافشاری کردم که آن را پذیرفتند، به ما نور دادند و راهروها را در اختیارمان قرار دادند. اما قرار بود که در زمان نمایش ما بازدیدکنندگان عادی موزه را نچرخانند که این اتفاق نیفتاد. حتی یک روز رفتیم دیدیم یک گروه فیلمبرداری در محل نمایش ما درحال ضبط فیلمی هستند.
چرا؟ یعنی مسئولان زندان نمیدانستند شما در آن ساعت اجرای نمایش دارید؟
ماهی عظیمی: یا درکی از اجرای نمایش ندارند و متوجه نیستند این کار به فضای نمایش ما آسیب میزند یا اینکه برایشان مهم نیست و اجرای این نمایش را وقت تلف کردن میدانند.
ایمان اصفهانی: آنها بیشتر فکر میکنند کل نمایش ما در حیاط اتفاق میافتد. درحالیکه تماشاگر از لحظهای که وارد راهروی زندان میشود تا ورود به محوطه در جریان نمایش قرار میگیرد.