شماره ۵۱۱ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۷ اسفند
صفحه را ببند
نگرش اجتماعی و جهانی شدن نویسندگان

حسن محمودی روزنامه‌نگار و منتقد ادبي

علاقه به نویسندگان و هنرمندان، بحثی است که بسیاری از اهالی جامعه (فرقی هم بین داخل و خارج ندارد) با آن درگیرند. این علاقه گاهی تا جایی است که بسیاری حاضرند، برای داشتن امضای نویسنده و هنرمند مورد علاقه‌شان، یا دیدن آنها، مشقات زیادی متحمل شوند. من هم از این امر استثنا نیستم و به دو نویسنده شهیر، یکی «گابریل گارسیا مارکز» و دیگری «ارنست همینگوی» علاقه دارم. علاقه‌ام به این دو نویسنده به‌طور دقیق، از چگونگی مواجهه‌شان با جامعه و بوم زیستی‌شان شکل گرفته است. این دو، برخورد کاملا متفاوتی با دیگران نسبت به جامعه خود و مسائل آن دارند. هر دو اجتماع روزگارشان را به خوبی می‌شناسند و درک و شناخت آنها از بوم زیستی‌شان است که سبک و سیاق و جهان داستان‌هایشان را شکل می‌دهد. در میان نویسندگان ایرانی نیز «غلامحسین ساعدی» و «بهرام صادقی» از همه برایم محبوب‌ترند و جالب این‌که این دو نیز، نگرش‌شان به جامعه و روزگارشان با دیگران متفاوت است. موضوع دیگر این است که جهان داستانی این دو، واقعی‌ترین شکل انعکاس روزگارشان است و هیچ سندی زنده‌تر از داستان‌های کوتاه بهرام صادقی نمی‌توان سراغ گرفت که طبقه متوسط شهری و جامعه ایرانی در دهه 40 را به آن اندازه دقیق توصیف کرده باشد. داستان‌های غلامحسین ساعدی اما بخش مغفول مانده دیگری از بوم ایرانی دهه 40 و 50 را روایت می‌کند و چه دقیق و ژرف از کار درآمده‌اند. مارکز، همینگوی، صادقی و ساعدی را می‌توان به نام‌های موفق دیگری از داستان‌نویسی بسط و گسترش داد و دریافت که در پس تمامی شگردها و تکنیک‌های داستانی و سبک و سیاق‌ها و روش‌ها، آن چه آثار نویسندگان بزرگ را جهانی و ماندگار کرده است، در مرتبتی برابر با صناعت داستان‌نویسی، نوع نگاه این نویسندگان به اجتماع‌شان بوده است. مارکز در داستان‌هایش، تصویر دیگری از آمریکای لاتین می‌دهد که هم مورد پسند افراد آن جامعه قرار می‌گیرد و آنها را از خودشان غرق در شگفتی می‌کند و هم جهانی را از نحوه زیست اجتماعی ملتی حیران می‌کند. جهان داستان‌های ارنست همینگوی اما درواقع گرایانه‌ترین شکل ممکن داستان‌نویسی، آن چنان بخش دیگری از جامعه آمریکایی را روایت می‌کند و به تصویر می‌کشد که سندی می‌شود از روزگارش و به مانند نقشه‌ای می‌ماند برای مخاطبان داستان‌هایش در نقاط دیگر جهان تا شناخت دیگرگونه‌ای از جامعه‌ای را به دست بیاورند. هیچ‌کس نمی‌گوید و نگفته است که داستان‌های همینگوی یا مارکز با واقعیت اجتماعی که از آنها الهام گرفته شده است، فرق دارد. این موضوع را درباره سینماگران و هنرمندان مهم رشته‌های دیگر نیز می‌توان تعمیم داد. حتی ذهنی‌ترین آثار هنری و ادبی نیز ریشه در واقعیت جامعه‌ای دارد که مولف و خالق‌شان در آن تجربه زیستی داشته‌اند. از این بابت است که جامعه در مولف‌های فرهنگ و هنر اهمیتی برابر با صناعت هنری و ادبی پیدا می‌کند و شاید هم فراتر از آن. درواقع ارزش‌های هنری وقتی اهمیت پیدا می‌کند که اثر مدنظر موفق شده باشد تا تجربه زیستی مخصوص به خودش را طوری بازتاب داده باشد که جماعتی دیگر بتوانند با آن همذات‌پنداری کنند. حتی آن دسته از آثار ذهنی و درون‌گرا که فاصله‌شان با اجتماع در سطح نمی‌گذرد، آن چیزی را درونی کرده‌اند که نتیجه نگرش و دریافت خالق اثر از اجتماع بوده است. اگر جامعه و اجتماع را بتوان به یک بوم خاص برای خالق اثر هنری و ادبی مدنظر گرفت، به جرأت می‌توان گفت که هیچ اثری بی‌دقت و تجربه در بوم خاص‌اش پدید نیامده و از همین زاویه است که بوم یا اجتماع اهمیت پیدا می‌کند. با این تأکید که نگاه ژورنالیستی نمی‌تواند چندان منجر به خلق اثری ماندگار و تاثیرگذار باشد و حاصل‌اش چیزی خواهد شد به مانند آن‌چه این سال‌ها در فیلم‌ها و داستان‌های ایرانی به وفور دیده می‌شود.

 

 


تعداد بازدید :  228