اواخر بهار سال ۶۵ بود که فرماندهان لشکر سیدالشهدا(ع) برای عرض ارادت و گزارش فعالیتها خدمت آیتالله خامنهای رسیدند. آن موقع ایشان رئیسجمهوری بودند. سیدجمال قریشی هم توفیق داشت که در این دیدار باشد. او همیشه سعی میکرد این سیادتش را با شال سبز یا لباس سبزرنگ نشان بدهد. روزی هم که خدمت آیتالله خامنهای رسید، شال سبز دور گردنش بود. دیدار آن روز به نماز ختم شد و سیدجمال، مکبر نماز بود.
وقتی صفهای جماعت بسته شد و آقای خامنهای به نماز ایستادند، سیدجمال شال سبزش را روی شانه آقا انداخت و گفت: «آقا! میخواهم این شال من متبرک بشود.» سیدجمال آن روز بین نماز مداحی کرد. بعد از نماز و قبل از اینکه سیدجمال شال سبزش را طلب کند، آقا گفتند: «آقا سید، شما هم ساداتی و هم رزمنده؛ اگر اشکالی ندارد این شال پیش من باشد؛ سید هم با کمال میل قبول کرد.»
این موضوع گذشت و آخرین باری که سیدجمال را در حال مداحی دیدم، او با بچههای گردان حضرت علیاکبر(ع) میرفتند تا بلندترین قله قلاویزان را فتح کنند. سیدمقابل ستون گردان داشت این نوحه را میخواند: «ای حسین جان ما فدای تو / روز و شب نالیم در عزای تو / حسین جان، حسین جان» مرحله آخر عملیات کربلای یک بود و باید بلندترین ارتفاع قلاویزان یعنی قله ۲۲۳ که مشرف به دشت زرباطیه و بدره عراق بود، فتح میشد تا منطقه تثبیت بشود. سحرگاه ۱۷ تیر ماه ۶۵ بود که گردان حضرت علیاکبر(ع) برای فتح قله ۲۲۳ به دل دشمن زد، سیدجمال قریشی در این حمله از نزدیکترین نقطه مرز به حرم امام حسین(ع) به شهادت رسید.