محسن سیف منتقد
در مواجهه با مرگ خیلی اهل آه، افسون و اشک نیستم. نه اینکه سفر بیبازگشت یک دوست و همکار یا حتی عزیزترین نزدیکان اندوهگینم نکند. دوری و جدایی در هر شکل و غالب، البته غمانگیز است. بهخصوص زمانی که میدانیم بازگشت یا دیدار دوبارهای در کار نیست. از این منظر البته احساس دلتنگی میکنم برای سفر بیبازگشت یک دوست و همکار قدیمی مثل زاون قوکاسیان؛ اما شیون و زاری یا روی و موی خراشیدن با روحیهام سازگار نیست. چون مطمئن نیستم این جایی که الان هستم و ایستادهام، خیلی گل و بلبلتر و زیباتر از جایی باشد که زاون و مسافران پیش از او، از قایق پیاده شدهاند. حالا نمیدانم باید به ما در نوبت نشستگان زمینی تسلا و دلگرمی داد یا به آنها که این مرحله را پشت سر گذاشتهاند؟ به هر حال همین که خاطرههای خوبی از زاون در حافظهام بایگانی کردهام، احساس خوبی به من میدهد. کاش همه ما بتوانیم هنگام سفر خاطرههای خوبی از خودمان باقی بگذاریم مثل زاون قوکاسیان! ما ملاقاتهای رخ به رخ و نزدیک زیادی نداشتیم، معمولا سالی به دوازده ماه در جشن و جشنوارهای با همان لبخند و مهربانی میآمد و شوخ و شنگ بود اما روحیه حرفهایاش را خیلی دوست داشتم. پیش از چاپ یک نوشته یا یادداشت در مجموعه کتابهایش حداقل یک تماس میگرفت و به من خبر میداد که میخواهد از فلان نقد و نوشتهام در کتابش استفاده کند. با اینکه در همان یکی دو تماس اولیه و قدیمی اختیار و مجوز همیشگی و شفاهی گرفته بود اما بازهم برای انتشار هر کتاب جدید تماس میگرفت و حال و احوالی میکرد. برخلاف بسیاری از دوستان کتابساز که حتی زحمت یک تلفن یا جلب رضایت نویسنده نوشته یا نقد را هم ضروری نمیبینند. حداقل 15-10 عنوان از این کتابسازیها را میتوانم فهرست کنم که حتی یک سلام و علیک یا شناخت حداقلی با گردآوردندهاش نداشتهام. حالا آدم حرفهای و کاربلدی مثل زاون قوکاسیان را به خاطر این روحیه امانتداری همیشه تحسین کردهام و امروز دلتنگ سفر بیبازگشتش هستم.