شماره ۳۰۴۹ | ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۷ فروردين
صفحه را ببند
وقتی اسرای بعثی علیه فرمانده ایرانی شعار دادند

در کتاب «زبون دراز» به قلم رمضانعلی کاووسی به نقل از محسن علیان، یکی از رزمندگان آمده است: «صبح روز عملیات در منطقه کردستان بچه‌ها حسابی خسته شده بودند و روحیه مناسبی نداشتند. از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر دشمن را برای انتقال به پشت خط به صف کرده بودیم. برای آنکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود، جلو اسرا ایستادم و شروع به شعار دادن کردم. با حرکت دست و کلمات قاطی‌پاتی فارسی و عربی بهشان حالی کردم که هر شعاری می‌دهم آنها تکرار کنند. خیلی ترسیده بودند. مشتم را بالا بردم و با صدای رسا گفتم: «بگین صدام جارو برقی.» آنها هم فریاد زدند: «صدام جارو برقی» بچه‌ها که شاهد این ابتکار من بودند، زدند زیر خنده! یک دفعه آقای قربانی فرمانده گروهان‌مان، از راه رسید و پرسید: «محسن! داری چیکار می‌کنی؟» گفتم: «شما فقط وایسا تماشا کن. بذار کاسبی‌مون رو بکنیم.» وقتی اسرا از شعار جارو برقی خسته شدند، بهشان گفتم: «حالا بگین الموت لقربانی.» در همین گیرودار نیروهای دیگری هم به جمع ما اضافه شدند؛ آنها هم از خنده روده‌بر شدند. قربانی تندتند دست‌هایش را تکان می‌داد و می‌گفت: «من قربانی‌ام، من فرمانده اینها هستم. شعار ندین!» اسرا متوجه نمی‌شدند چه می‌گویند. من هم تحریک‌شان می‌کردم که بلندتر شعار بدهند. یکی از بچه‌ها به آقای قربانی گفت: «تا فردا هم که اینجا وایسی و به فارسی بهشون بگی شعار ندن، اینا حالی‌شون نمی‌شه.» قربانی پرسید: «خُب چی کار کنم که ساکت بشن؟» سرباز جواب داد: «به عربی بهشون بگو «انا قربانی». آقای قربانی فریاد زد: «انا قربانی». اسرا که تازه متوجه شیرین‌کاری من شده بودند، شعار را عوض کردند. دست‌های‌شان را تکان دادند و گفتند: «لا موت، لا موت». اسرا را که منتقل کردند من کتک مفصلی از آقای قربانی خوردم!


تعداد بازدید :  95