یک روز در باغ بیمارستان بودم که یک وانتبار آمد. فکر کردم مجروح آورده است. همراه چند تا از بچهها دویدیم به سمت وانت تا مجروحان را ببریم داخل ساختمان اما صحنهای دلخراش دیدیم. داخل وانت، جسدهایی گذاشته بودند که بدنشان کِرم افتاده بود. برادر رزمندهای که آنها را آورده بود به ما گفت: «عراقیها این برادرها رو ایستاده توی خاک دفن کرده بودن. طوری که فقط سرشون بیرون بمونه. از سرشون بهعنوان نشونه استفاده میکردن و مرتب به طرفشون سنگ میانداختن. برای همینه که سرشون متلاشی شده. مدت زیادی گرسنه و تشنه مونده بودن. بدنشون کِرم گذاشته و بعد... به شهادت رسیدن.»