شماره ۵۰۷ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۳ اسفند
صفحه را ببند
تحلیل طبقاتی در گفت‌وگو با منوچهر آشتیانی
طبقه، محصول دنیای مدرن
طرح‌نو- فروغ فکری| صحبت از طبقه اجتماعی حالا برای خیل‌عظیمی از مردم معنا یافته است. طبقه حالا برایشان جایگاهی است که در آن قرار دارند. جایگاهی که دوست دارند آن را تغییر دهند و بعضا برایش می‌جنگند. طبقه اجتماعی اما در ساده‌ترین تعریفش، بازتاب رابطه قدرت است و امری نوظهور. امری که به گفته دکتر آشتیانی، محصول چند قرن اخیر است و پیش از آن‌که محصول دنیای شرقی باشد، محصول جهان غرب است. واکاوی در طبقات اجتماعی، می‌تواند بازگوی زندگی و دنیای مردم، خواست‌ها و عملکردشان باشد و از این‌رو در ساحت‌اجتماعی، مقوله تحلیل طبقاتی دارای اهمیت روزافزون است. در این هفته و هفته‌های آتی در این ستون با دکتر آشتیانی پس از صحبت از مقدمات تحلیل طبقاتی، به لایه‌ها و طبقات جامعه ایران طی تاریخ خواهیم پرداخت تا ببینیم طبقه در زمان‌های گوناگون چه معانی و چگونه مردمی را با خود به همراه داشته است:

 وقتی صحبت از تحلیل طبقاتی جامعه به میان می‌آید، برخی انتقاداتی به آن دارند ازجمله این‌که تحلیل طبقاتی نمی‌تواند به برخی از مولفه‌هایی که در زمان‌های مختلف وجود دارد، پاسخ بدهد و بر این نظرند که هر دوره باید واحد تحلیل مخصوص به‌خود را داشته باشد.
صحبت از طبقات اجتماعی، بحثی نیست که از قدیمی‌ترین ایام مطرح بوده باشد و برای مثال در آثار اولیه افلاطون، ارسطو یا سایر دانشمندان دیگر از آن سخنی به میان آمده باشد. چنانچه از رنسانس به عقب برویم، به وضوح شاهد چنین امری خواهیم بود. بحث طبقه‌بندی اجتماعی از زمانی آغاز شده است که مناسبات اجتماعی گسترده‌تر و پیچیده‌تر شدند و انجام بسیاری از کارها، از سوی گروه‌های اجتماعی به‌سادگی برنیامد. به این ترتیب بر حسب شغل و کسب‌وکار، تقسیم‌بندی اجتماعی بر مبنای تقسیم‌بندی طبقاتی به‌وجود آمد. به این ترتیب طبقه، امر جدیدی است. اما این امر در غرب به صورت گسترده انجام گرفت و ابعاد گسترده‌ای یافت. به این معنا که نه‌تنها فقط «شی» تولید کرده و خود را بازتولید کردند، بلکه مناسبات اجتماعی نیز بازتولید شد. این امر در غرب وقتی انجام شد که ما در شرق با چنین چیزی یعنی تولید مناسبات اجتماعی و طبقه‌بندی روبه‌رو نبودیم و در ایران از گروه‌های اجتماعی نام برده می‌شود و حتی از قشر هم نام نمی‌برند. اما تحلیل طبقات با مولفه‌های گوناگونی صورت می‌گیرد و نمی‌توان گفت که باید تحلیل طبقاتی را کنار گذاشت چراکه این امر ممکن نخواهد بود. از سویی این مورد نیز اجتناب‌ناپذیر است که برای تحلیل هر دوره، مولفه‌های مشخصی را تعریف کرد.
 در خلال بحث گفتید که در شرق موضوع طبقات، در زمانی‌که در غرب شکل گرفته بود، وجود نداشته اما در برخی کتب با طبقه‌بندی در دوران ساسانی و هخامنشی مواجهیم. چه تعریفی برای آن می‌توان ارایه داد؟
بسیاری از متفکران بر این نظرند که آن کلاس‌بندی که ما در جهان غرب انجام می‌دهیم، در جهان شرق- مخصوصا در ایران- اصلا صدق نمی‌کند. چراکه این بحث جامعه‌شناسانه عمیق و مربوط به 4، 5 قرن اخیر است و نمی‌توان برای آن مصداقی قدیمی‌تر جست. مباحث عمومی که در غرب مطرح می‌شود، چه در زمان فئودالیزم و چه در زمان پیش از فئودالیزم و در دوران کهن، متفاوت بوده است. در کشورهایی مانند ایران، مصر، یونان، هند، چین و سایر کشورهایی که دارای دوران باستانی و کهن هستند، با ملت، قوم، عشیره و این‌گونه شکل‌بندی اجتماعی روبه‌روییم و نه بحث طبقه. ما داخل هخامنشیان یا ساسانیان، طبقه‌ای نداریم که بگوییم هخامنشیان با سوار شدن بر گرده آنها به‌وجود آمده اما در غرب شاهد این موردیم که مناسبات اجتماعی بر طبقه صاحب تولید شکل گرفته است. پس از آن است که کارگران این مناسبات تولیدی، طبقه پرولتاریا و سایر طبقات مانند کشاورزان و... را به‌وجود آوردند و این‌جا این نظام سرمایه‌داری است که عامل شکل‌دهی به سایر طبقات شده است و ما چنین چیزی را در دوران کهن خود نداریم و هیچ شاخص معینی در این زمینه به چشم نمی‌خورد و در یونان قدیم و سایر تمدن‌های کهن نیز چنین موردی را مشاهده نمی‌کنیم. چراکه از زمانی‌که انسان‌ها خواستند مناسبات تولیدی- کشاورزی و صنعتی- خود را وسعت دهند و به‌تبع آن آمدند سازمان اداری و بروکراسی را شکل دادند که به این امر سامان دهد، در این زمان ما با طبقه‌بندی اجتماعی روبه‌رو می‌شویم. برای مثال در دوران کشاورزی، ما با گروه‌های عظیم کارگر روزمزد مواجه نیستیم، بلکه وقتی یک پارچه ده را مالکی می‌فروخته، آن ده را به همراه افراد ساکن در آن و تمام چیزهای دیگر می‌فروخته. به این ترتیب طبقه‌ای وجود نداشته اما پس از شکل‌گیری تولید کشاورزی و حضور مالک و دهقانی، این وضع تغییر می‌کند. این امر در کشور ما نیز به همین منوال بوده. خانم لمپتون کتاب مفصلی دارد با عنوان «مالکیت و کشاورزی در ایران» که پس از 30‌سال مطالعه در ایران آن را نوشته است. او نیز در این کتاب به همین مهم اشاره دارد. در این زمان است که با گروه عظیمی از کشاورزان و کارگران مواجه می‌شویم که مالکان بر اینها فئودال‌ها بودند و این نظام فئودالی بر گرده مجموعه کارگران کشاورز به وجود آمده که کارگران نیز به انواع گوناگون تقسیم می‌شوند و در این‌جا هم هنوز با طبقه مواجه نیستیم، چنانچه ژرژ گورویچ نیز در کتاب «طبقه اجتماعی از مارکس تا زمان ما» به آن اشاره می‌کند و در این کتاب 15 ویژگی نیز برای طبقه اجتماعی برمی‌شمارد که در صورت فقدان آنها، امکان شکل‌گیری طبقه نیز سلب خواهد شد.
 نکته دیگری که درباره تحلیل طبقاتی مطرح است، این است که این امر بیش از پیش متکی بر آرای مارکس است. نظر شما در این زمینه چیست؟
اتفاقا یکی از انتقادات گورویچ به مارکس نیز همین است. او می‌گوید مارکس تنها چند ویژگی را جدا کرده و آنها را عامل شکل‌گیری طبقه دانسته است. درحالی‌که این امر نادرست است و بسیاری دیگر از ویژگی‌ها برای شکل‌گیری طبقه دارای اهمیت‌اند. اما پیش از مارکس هم کسانی بوده‌اند که بر این امر تأکید داشتند. افرادی چون پرودون، سن سیمون و... صحبت از کلاس شده است اما مباحث بسیار گسترده و باز هستند و حوزه اقتصاد سیاسی و... را نیز دربرنمی‌گیرد. اما مونتسکیو در روح القوانین نیز حتی تلویحا به بحث طبقه می‌پردازد اما ناکامل و در لفافه. از این‌رو در زمان مارکس است که این بحث گستردگی می‌یابد و علمی شده بیان می‌شود و از همین رو نیز بیشتر بر آن تکیه می‌شود و نمی‌توان بحث‌های مارکس در این راستا را نادیده گرفت.
-اصلی‌ترین ویژگی‌های شکل‌گیری طبقه که گورویچ نیز بر آن تأکید می‌کند، چیست؟
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که گورویچ بر آن تأکید می‌کند و ویژگی اصیل و مهمی است، ویژگی تولیدگری است. طبقه‌ای که نتواند تولید کند، نمی‌تواند عنوان طبقه را با خود یدک بکشد و تنها می‌تواند یک گروه اجتماعی یا یک قشر را تشکیل دهد. این تولید باید مادی باشد یا معنوی؛ یعنی خود را بازتولید کند و انسان متخصص بسازد و مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را نیز شکل دهد. اما در ایران ما شاهد این امر نبودیم. یعنی کارگر ما، کار مادی انجام می‌دهد یعنی می‌تواند کالایی تولید کند و هم می‌تواند خود را بازتولید کند و فرد متخصصی پس از سال‌ها بسازد اما نمی‌تواند مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را شکل دهد یا در آنها تغییر ایجاد کند. در نتیجه اثری در جامعه نمی‌گذارد. اما گورویچ می‌گوید، این کافی نیست که کارگر یک‌طبقه ایجاد کند، بلکه باید به آگاهی از عملکردش دست یابد و این آگاهی را به طبقه‌اش منتقل کند و بازتاب آن را به جامعه بازگرداند.

 


تعداد بازدید :  272