شماره ۳۰۳۹ | ۱۴۰۲ شنبه ۲۶ اسفند
صفحه را ببند
سرنیزه و سربند و سنبه، هفت‌سین سنگرهای عشق

نزدیک عید سال ۶۵ بود. فکر می‌کردم حالا که بچه‌ها جبهه هستند عید و سال نو یادشان نیست. چند دقیقه‌ای که مانده بود تا سال تحویل شود دیدم  جنب و جوشی داخل سنگرمان به چشم می‌خورد. یکی از بچه‌ها رفت سفره‌ای را آورد و پهن کرد. خدا رحمت کند شهید احمدزاده را، از او پرسیدم: «چه خبر شده؟» گفت: «چند لحظه دیگر سال تحویل می‌شود، برای همین بچه‌ها گفتند بهتر است سفره هفت سین پهن کنیم.» مانده بودم چطور می‌شود داخل سنگر، سفره هفت سین پهن کرد! دور و بر را  با دقت نگاه کردم، کمی نان خشک بود و چند دانه کنسرو ماهی! همین که داشتم فکر می‌کردم دیدم شش نفر آمدند داخل سنگر و رفتند سراغ سفره. یکی‌شان سه چهار سانت سیم خاردار دستش بود که گذاشت سر سفره. یکی دیگر سلاح. خلاصه که سنبه (وسیله‌ای که با آن لوله اسلحه را تمیز می‌کنند) کمی علف به عنوان سبزه، سرنیزه و سربند هم آمد داخل سفره. شمردم دیدم شش تا شد. با خنده گفتم: «سین هفتم کجاست؟» شهید احمدزاده خنده‌ای کرد و گفت: «خودت سید! با خودت می‌شود هفت تا!» یکی از بچه‌ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچکی را آورد. رادیو که روشن شد در حال پخش تیک تاک بود. فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمانده است. صدای گوینده: «آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و پنچ...» بچه‌ها همدیگر را در آغوش گرفتند و سال نو را به هم تبریک گفتند. (از خاطرات شهید حمزه انصاری)


تعداد بازدید :  129