شهید مهدی باکری سال 1333 در میاندوآب، از شهرهای جنوبی استان آذربایجان، به دنیا آمد. او از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ تحمیلی بود و فرماندهی لشکر 31 عاشورا را به عهده داشت. باکری در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴، همچنین عملیات خیبر حضوری فعال داشت. بر اساس بخشهایی از زندگی او، سال 1400 فیلمی ساخته شد به نویسندگی و کارگردانی هادی حجازیفر با عنوان «موقعیت مهدی» که مورد توجه و تحسین منتقدان قرار گرفت. شهید مهدی باکری در خلال اجرای عملیات بدر در روستای حریبه، بر اثر اصابت گلوله مستقیم نیروهای بعثی در سال 1363 به شهادت رسید. در کتاب «ف. ل. 31» (روایت زندگی شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا) آمده است: «نزدیک عملیات فتحالمبین بود که علی گفت باید برویم برای جلسه توجیهی عملیات. محل جلسه داخل کانتینر قرمزرنگی در بالای زلیجان بود. وارد کانتینر شدیم. احمد کاظمی و سایر بچههای تیپ نجف آنجا بودند. در فتحالمبین تیپ نجف دو محور داشت؛ یکی محور زلیجان که دست بچههای آذربایجان بود و یکی هم محور میشداغ که دست سیفالله رهنما بود. وقتی ما وارد شدیم، داشتند در مورد مانور عملیات صحبت میکردند. به دلیل گرمای زیاد هوا، در کانتینر باز بود. من دم در نشسته بودم. هنوز چند دقیقهای از ورودمان نگذشته بود که یک تویوتا آمد، درست کنار در نگه داشت. بلند شدم و به راننده تویوتا گفتم: برادر! اینجا جلسهست! خاموش کن تا سروصدا نشه.» گفت: «بنده خدا، بیاین کمک کنین این طنابها رو خالی کنین!» پشت تویوتا پر از طناب بود که برای عبور از میدان مین استفاده میشد. از حرفش بگینگی شاکی شدم و بهم برخورد. به راننده گفتم: «شما کمتر بخور، نوکر بگیر برات بار خالی کنه! راننده شمایی، وظیفهت هم هست بار ماشینت رو خالی کنی!» بیحرف سرش را انداخت پایین و رفت بالای تویوتا و مشغول شد. من هم برگشتم داخل کانتینر و نشستم سر جایم. یک ربع بعد دیدم همان راننده وارد جلسه شد و نشست. توجهی به او نکردم و گفتم حتما یکی از رانندههای احمد کاظمی است. آن جلسه تمام شد. چند روز بعد... ما در تپه سبز گیر افتاده بودیم، طوری که با هلیکوپتر برایمان آب و مهمات میآوردند. مدتی گذشت که دیدم همان راننده تویوتا آمد. باز هم نفهمیدم که او جانشین احمد کاظمی است... بعد که احمد کاظمی به راننده تویوتا گفت: «آقای باکری!...» زدم توی سرم و گفتم ای داد بیداد! پس آقا مهدی باکری ایشان است!... وقتی رفتم عذرخواهی کردم و گفتم که من شما را نشناختم، حرفی نزد. فقط گفت جنگ است و این حرفها را ندارد.»