شماره ۳۰۲۸ | ۱۴۰۲ يکشنبه ۱۳ اسفند
صفحه را ببند
به مناسبت انتشار چاپ دهم کتاب «عقیق» روایت رشادت‌های شهید حسین خرازی
فرمانده یعنی جلوتر از سرباز!

  [ شهروند] نصرت‌الله محمودزاده، نویسنده پرکار دفاع‌مقدس که خود از یادگاران جنگ هشت‌ساله تحمیلی است، در کتابی با عنوان «عقیق»، سراغ روایت رشادت‌های شهید حسین خرازی رفت. شهید خرازی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که فرماندهی لشکر ۱۴ امام‌ حسین(ع) را برعهده داشت. او در طول جنگ در عملیات‌های طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، والفجر ۴، بدر و والفجر ۸، حضوری فعال داشت. شهید خرازی در خلال عملیات خیبر در پی برخورد ترکش، دست راستش را از دست داد ولی بعد از مدتی به صحنه نبرد بازگشت و سرانجام در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید. نویسنده کتاب «عقیق»، محمودزاده، در این کتاب، علاوه‌ بر روایت رشادت‌های سردار شهید حسین خرازی، سراغ شجاعت‌های دیگر رزمندگان هشت سال دفاع‌مقدس نیز رفته است. هرچند کتاب همچنان با محوریت زندگی سردار شهید اصفهانی سپاه اسلام، حاج حسین خرازی در دو جبهه غرب و جنوب کشور پیش رفته است. نویسنده کتاب، نصرت‌الله محمودزاده، از نویسندگان نام‌آشنای دفاع‌مقدس و محور مقاومت است. او متولد سال 1335در روستایی از توابع بهشهر مازندران است. در نخستین روز تهاجم عراق به ایران، داوطلبانه به خوزستان شتافت و در عملیات هویزه در محاصره دشمن قرار گرفت. همین تجربه بود که بعدها منجر به نوشتن نخستین کتابش «حماسه هویزه» شد. تاکنون بیش از چهارده اثر از این نویسنده به چاپ رسیده است که ازجمله آثارش می‌توان به «شب‌های قدر کربلای پنج»، «رقص مرگ»، «سنگرساز بی‌سنگر»، «مسیح کردستان»، «سفر سرخ»، «بستر آرام هور»، «فریاد برآور شلمچه» و... اشاره کرد. آنچه در ادامه می‌خوانید خاطرات و برداشت‌هایی است از زندگی و منش شهید حسین خرازی به مناسبت انتشار کتاب «عقیق». این کتاب توسط انتشارات «شهید کاظمی» منتشر شده است.

فردای روز عقد، برگشت جبهه
یکی از دوستان شهید حسین خرازی ماجرای ازدواج او را چنین بیان می‌کند: «تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست. حسین به مزاح به مادرم گفته بود: «من فقط پنجاه هزار تومان پول دارم و می‌خوام با همین پول خونه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم.» بالاخره با تلاش مادرم، او که ایام زندگی‌اش را دائما در جبهه سپری کرده بود، بانویی پارسا را به همسری برگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده، یک قبضه تیربار گرنیوف به او هدیه دادند و روی آن نوشتند «جنگ را فراموش نکنی.» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی‌اش شده بود به جبهه برگشت».

دستی که جا ماند
در طلائیه هر لحظه حملات دشمن شدیدتر می‌شد. آتش توپ و خمپاره‌های عراقی‌ها وجب‌به‌وجب زمین را سوزانده بود. ما همه جمع شده بودیم داخل یک سنگر تا از آسیب‌ترکش‌ها در امان باشیم. آتش که سبک شد، آمدیم بیرون. 6-5 نفر از برادران، شهید شده بودند. حاج حسین هم دستش قطع شده و خون تمام بدنش را گرفته بود. به او گفتیم: «حاجی چطور شده؟!» گفت: «چیزی نیست، یه خراش کوچیک برداشته!» همه بچه‌های گردان هاج‌وواج مانده بودند. باور نمی‌کردیم دست حاج حسین قطع شده باشد. همه ناراحت بودند. حسین زیر آتش سنگین، توی خط چه کار داشت؟! خودم را که با او مقایسه کردم، احساس کوچکی داشتم.

نفهمیدی اون آقا فرمانده‌مون بود؟!
مرحله اول عملیات که تمام می‌شود، آزادباش می‌دهند به همراه یک جعبه کمپوت گیلاس، خنک، شبیه تکه یخ. انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. فردی که وارد شده بود گفت: «می‌خواین از مهمون‌تون پذیرایی کنین؟» گفتم: «چشمت به این کمپوت‌ها افتاده؟ اینها صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم.» چند دقیقه نشست. تحویلش نگرفتیم. بعد رفت. علی که آمد تو، عرق از سر و رویش می‌بارید. یک کمپوت دادم دستش. گفتم: «یه نفر اومده بود، لاغرمردنی. کمپوت می‌خواست، بهش ندادیم.» گفت: «همین که الان از اینجا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟» گفت: «آره. چطور؟» گفت: «خاک به سرمون! اون حاج حسین بود.»

حقوق ماهانه؛ به اندازه یک بسیجی
حاج حسین خرازی ساده بود و هیچ‌گاه از مقامش برای پیشبرد کارهای شخصی استفاده نکرد. فرماندهی لشکر برای او به‌معنای مسئولیت بزرگ‌تر و کار بیشتر بود، به‌معنای صبر و اندوهی بی‌اندازه. وقتی ازدواج کرد، حقوقش مثل دستمزد همه بسیجی‌ها فقط کفاف یک زندگی ساده را می‌داد؛ 2200تومان در ماه. به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد پاداش‌های دنیوی بود. هیچ‌گاه شرایطی بهتر از نیروهایش نداشت.

فرمانده یعنی جلوتر از سرباز
وسط معبر، کف زمین، سنگر کمین زده بودند؛ نمی‌دیدم‌شان. بچه‌ها تیر می‌خوردند. می‌افتادند. حاجی از روی خاکریز آمد پایین. دوربین را پرت کرد توی سنگر. گفت: «دیدم‌شون. می‌دونم باهاشون چی کار کنم.» یکی از بچه‌ها که شانزده هفده ساله بود، می‌خواست بنشیند پشت بلدوزر. گفتم: «می‌تونی؟ خیلی خطرناکه‌ها.» جوان گفت: «واسه همین کارها اومدیم!» اما یک‌دفعه دیدیم بلدوزر به حرکت درآمد. بعد هم حاج حسین از روی خاکریز پرید آن طرف. داد زد: «بچه‌ها بدوین.» دویدیم دنبالش، بدون اسلحه. همان زمان که مشغول حرف زدن بودیم، خودش نشسته بود پشت فرمان، با همان یک دست، گاز داده بود و سنگر عراقی‌ها را زیر و رو کرده بود.

پیروزی را به‌خودتان نسبت ندهید...
حاج حسین قبل از عملیات والفجر ۸ در نخلستان کنار اروند در حال توجیه نیروهای خط‌شکن بود. به آنها تذکر می‌دهد درصورتی که حین عملیات یگان‌های همجوار به هر دلیلی موفق به تصرف اهداف خود نشدند، وظیفه دارید شما به جای آنها عمل کنید و آن منطقه را تصرف کنید، ولی اگر این کار را کردید حق ندارید بگویید ما این منطقه را گرفته‌ایم، چون اگر برای خدا این کار را کرده‌اید، خدا دیده است و دیگر گفتن ندارد.

گمنام بین بسیجی‌ها
یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین(ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنها و به‌طور ناشناس در یکی از قایق‌ها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمی‌شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بده، ممکنه خواهش کنیم ما رو زودتر به اون طرف آب برسونی. خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی‌ جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشستیم و عرق می‌ریزیم، فکر نمی‌کنید فرمانده لشگر کجاست و چی کار می‌کنه؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم با یه زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یه نوشابه تگریه! فکر می‌کنید غیراز اینه؟» قیافه بسیجی بغل‌دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراض‌آمیزی گفت: «حواست جمع باشه بیشتر از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی! اگه یه کلمه دیگه غیبت کنی، دست و پات رو می‌‌گیرم و از همین جا وسط آب پرتت می‌کنم!» حاج حسین چیزی نگفت. می‌خواست میان بسیجی‌ها باشد و از درد دل‌شان باخبر شود و این چنین خود را به‌دست قضاوت می‌سپرد.

سجده‌های شکر
یکی از خصلت‌های نیک حاج حسین انجام سجده شکر در مقاطع مختلف در جنگ به‌ویژه در هنگام موفقیت‌های حاصله بود. این سجده‌ها غالبا در خلوت و به دور از چشم جمع بوده است. آخرین سجده شکر ایشان به چند ساعت قبل از شهادت این بزرگوار بازمی‌گردد. حاج حسین نیمه‌شب از جلسه قرارگاه به سنگر فرماندهی بازمی‌گردد. آن شب قرار بود زیر آتش سنگین دشمن عملیات دشوار تحکیم استحکامات خط در منطقه عملیاتی کربلای ۵ انجام شود. حوالی ساعت ۳ نیمه شب وارد سنگر شد و بلافاصله از وضعیت خط سؤال کرد. وقتی به ایشان گزارش شد استحکامات تکمیل و مشکلات حل شد شادابی و خوشحالی در چهره ایشان هویدا شد و بلافاصله سجاده را از جیب شلوار نظامی خارج و سجده شکر انجام داد.

ما برای رضای خدا اینجا آمده‌ایم
حاج حسین فرمانده دلاوری بود که با دو صفت بیشتر شناخته شده است: شجاعت و اخلاص. شجاعت بی‌نظیر حاج حسین زبانزد همه نیروها و فرماندهان است و نیازی به توضیح ندارد. اخلاص در تفکر و رفتار نیز صفات بارز ایشان بود. او با هرگونه منیت مخالف بود و به همین دلیل همواره تأکید می‌کرد ما برای رضای خدا به جبهه آمده‌ایم و نباید به‌دنبال اسم و رسم باشیم. بر همین اساس هیچ موقع اشاره‌ای به نقش فرماندهی خود یا نیروهای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) در دفاع‌مقدس نداشت. این درحالی است که به زعم بسیاری از فرماندهان ارشد سپاه و ارتش، حاج حسین مدیر و فرماندهی توانا، مبتکر و جسور بود که نقش کلیدی در موفقیت بسیاری عملیات‌ها در دوران دفاع‌مقدس داشت.

آخرین دیدار
حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم رو برای شهید شدن کاملاً آماده کردم!» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است، به‌شدت ناراحت شد و با بی‌سیم از مسئولین تدارکات خواست تا هرچه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین درحالی‌که دشمن، منطقه را گلوله‌باران می‌کرد، برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریب‌چی‌ها در حال دیده‌بوسی با او می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمی‌شد! حتی متوجه خمپاره‌ای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکش‌ها به سر و گردنش اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365بود و حاج حسین از زمین به‌سوی آسمان پرکشید.


تعداد بازدید :  73