شماره ۵۰۵ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۳۰ بهمن
صفحه را ببند
تن‌فروشي در «همه چیز برای فروش»!

سعید  اصغرزاده

ديشب براي دومين‌بار در طول عمرم شوكه شدم. ميخكوب و گيج! دفعه اول، اواخر جنگ بود. بنا بود يالي را واگذار كنيم به دشمن و روز بعدش عقب‌نشيني. يال الاغ ‌لو در پس ارتفاعات گرده رش، بعد ماووت، بالاي سليمانيه! نمي‌دانم چه شد كه آماج خمپاره‌هاي شصت شديم. مهدي طالبيان كه تا پدر و مادرش به حج رفته بودند، جيم شده بود و آمده بود جبهه، سرش رفت. ناوشكي كه روز آخر سربازي‌اش بود، تمام تنش. مجيد علوي كه پيك تيزپاي گردان بود و... يك آن، من ماندم و تلنباري از بچه‌ها و جنازه‌ها... شوكه شده بودم. چه شد كه در اين دم آخري همه مستحق رفتن بودند و من مستحق تماشا؟
و اما ديشب. ديشب «همه چیز برای فروش» را ديدم. شوكه شدم و ميخكوب و گيج! فيلمي بود كه دوست داشتم هر لحظه تمام شود و نمي‌شد. انگار در آن فيلم مريلا زارعي دایم به گوشم سيلي مي‌زد و مي‌گفت، بي‌انصاف چرا من؟ انگار من صابر ابر بودم كه كتك مي‌خوردم كه چرا زنده مانده‌ام. انگار جامعه‌اي آسيب‌ديده را مي‌ديدم كه خود من بخشي از آنم. نمي‌توانم بگويم كه داوطلب شويد و برويد و تلخ‌ترين روايت ايراني خودمان را ببينيد اما برويد و ببينيد و تا ساعت‌ها گريه كنيد. نمي‌خواهم بگويم كه‌ ‌كاش رئيس‌جمهوري و ربيعي و سايرين بروند و اين برش ظريف و دقيق از جامعه آسيب‌ديده را ببينند، ولي‌ كاش بروند و ببينند. فيلمسازها، جامعه‌شناسان خوبي هستند، حتي اگر براي اكران، تن به حذف بخشي از فيلم خود بدهند! (امسال ‌سال خوبي بود، اول «ماهي و گربه». بعد «پرويز» و حالا در «همه چيز براي فروش»! سينماي اجتماعي ايران جان گرفته است...)
تازه فهميدم كه چرا در جشنواره فیلم کن، ملت ايستاده فيلم را ديده‌اند! من نيز اگر تعداد صندلي‌هاي خالي سينماي بي‌بضاعت‌مان بيشتر از اين نيز بود، باز هم به احترام امیر ثقفی كه مرگ كسب و كارش است، فيلم را ايستاده مي‌ديدم.
فيلم به دنبال سياه‌نمايي نيست اما همه آدم‌ها سياهند. همه بخت‌ها گره خورده است. همه محكومند و  واي به حال آن كسي كه بخواهد حق خود را از حلقوم همه كساني كه حق‌شان خورده شده است، بيرون بكشد. فيلم نگاهي دارد به عدالت اجتماعي. فيلم نگاهي دارد به امنيت اجتماعي. فيلم نگاهي دارد به رفاه اجتماعي. فيلم نگاهي دارد به...
آه از اين دم سردي! يكي كه عمله مردم است، به دنبال كار براي برادرش است كه مي‌خواهد در حقش از پدري كردن چيزي كم نگذارد. برادر اما در آخرين روزهاي سربازي است. او كه اعتقاد دارد بايد حق را به زور گرفت، به هنگام ماموريت در ورزشگاه با نارنجك مضروب شده و در آستانه كوري قرار مي‌گيرد. از دولت و مراكز مربوطه براي اين سرباز وطن، دودي بلند نمي‌شود. حالا برادر عمله، بايد دست به كار شود. او بايد حق‌هاي ناحق را بگيرد تا برادر سربازش كور نشود. چاره كار اما در خريد چك‌هاي برگشتي است. حالا او تعدادي چك دارد كه بايد نقد كند. اولي مال يك يخ‌فروش، دومي مال يك قصاب پرنده، بعدي يك سرايدار بيمار، بعدي زني مطلقه، بعدي يك بدبخت ديگر و بعدي و بعدي و بعدي.
نمي‌شود كه بشود. نمي‌شود كه اين پول لعنتي جور بشود. او دایم در حال كتك زدن است. او دایم در حال كتك خوردن است. او دایم اشك را مي‌بيند. خانواده‌هايي كه دارند فرو مي‌ريزند. او خود از درون در حال فروپاشي است. او در درون خود مصلوب است و از تنها ياورش كه با او همراه بوده است نيز خبري نيست. رفيق غارش كشته شده است، آن هم توسط يك نامرد. چاره كار چيست؟ آيا بايد برادر را رها كند و برود براي انتقام دوست كشته شده؟ قوانين عادلانه بشري چه حكم مي‌كند؟ اصل منفعت چه؟ اخلاق چه؟ او مي‌رود و قتل دوستش را گردن مي‌گيرد تا قاتل به او پول بدهد تا چشمان برادرش كور نشود....
بله! شما ميخكوب مي‌شويد. شما دوست داريد دنيا دهان باز كند و نمي‌كند لامصب. اين زندگي ادامه دارد. اين آسيب‌هاي اجتماعي، جان شما و جامعه را مي‌گيرد و شما نمي‌دانيد بايد در كدام سنگر پناه بگيريد. شما ملزم به عقب‌نشيني مي‌شويد. جنازه‌ها در پشت سرتان جا مي‌مانند. تنها شده‌ايد. همه چيز را براي فروش گذاشته‌ايد. حتي تن خود را.
نمي‌دانم اين بحث را چگونه بايد جمع كنم. نمي‌دانم كه آيا حالا كه يك كارگردان داوطلب‌ شده و فيلمي اجتماعي ساخته و پرده از روي رازهاي مگوي طبقه فرودست جامعه برداشته و مسئولان با بالا و پايين كردن فيلمش يك فرصت محدود اكران به او داده‌اند، من چه بايد بگويم در اين ستون. فقط مي‌دانم فرصت اندك است. فقط مي‌دانم كه معضلات اجتماعي را بايد حل كرد اما قبل از آن بايد اين معضلات را ديد. بايد چشيد. اين فيلم، داوطلب شده است تا به شما زهر مصائب اجتماعي را بچشاند. خوانندگان عزيز، همكاران گرامي، دولتمردان فهيم، اگر كاري نمي‌كنيد، لااقل برويد و ببينيد در جامعه چه خبر است. زير پوست جامعه را ببينيد.


تعداد بازدید :  110