شماره ۳۵۰ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۰ مرداد
صفحه را ببند
گفت‌وگوي سردبیر ارشد استراتفور با جرج فریدمن
آیا پوتین راه نجاتی دارد؟

رویارویی روسیه به رهبری پوتین و غرب به رهبری آمریکا در مورد مسأله اوکراین همچنان ادامه دارد و کارشناسان و تحلیلگران در گمانه‌زنی در مورد آینده این رویارویی با احتیاط نظر می‌دهند. گفت‌وگویی که در پی می‌آید، گفت‌وگوی دیوید‌هادسون، سردبیر ارشد استراتفور با جرج فریدمن، مدیر و تحلیلگر ارشد این اندیشکده درباره آینده پوتین است.  در این گفت‌وگو جرج فریدمن، مدیر اندیشکده استراتفور ضمن مقایسه اوضاع کنونی روسیه با سال‌های آخر ریاست‌جمهوری بوریس یلتسین، به سیاست‌های موفق و ناموفق ولادیمیر پوتین پرداخته‌ است.
  در ستونی که هفته گذشته نوشتید، این سوال را طرح کردید: آیا پوتین راه نجاتی دارد؟ این پرسش همچنان باز است، اما می‌خواهم کمی عقب‌تر برویم و به تحلیل‌های گذشته‌مان در مورد روسیه و تغییر روابط قدرت در داخل این کشور و همچنین فرایند تغییر روابط روسیه و غرب نگاهی بیندازیم.  در مورد‌ سال 1998 بگویید.  آن زمان نیز ما پرسش مشابهی مطرح کرده بودیم:  آیا بوریس یلتسین راه نجاتی دارد؟
 خب، اتفاق‌های‌ سال 1998 در پی یک بحران مالی بزرگ در روسیه پیش آمد. آن زمان معلوم شده بود روسیه آن‌گونه که در سال‌های 1991 و 92 پایه‌گذاری شده، درست کار نمی‌کند و خصوصی‌سازی به پدید آمدن الیگارشی‌های عظیم دامن زده است. افزون بر این روسیه در سیاست خارجی‌اش مسخره می‌شد و ما به چنان پرسشی پرداختیم:  آیا یلتسین راه نجاتی دارد؟ آن زمان هر روز آشکارتر می‌شد که با توجه به مشکلات روسیه، آن رژیم یلتسین نمی‌تواند دوام بیاورد و سرانجام هم دوام نیاورد.
  بله، پیش‌بینی ما هم همین بود.  من میان ده‌ها و شاید صدها پیش‌بینی‌ استراتفور گشتم و به یکی از پیش‌بینی‌هایمان در‌سال 2001 رسیدم. آن پیش‌بینی در زمان خودش تا حدی تندروانه به نظر می‌رسید.  پیش‌بینی ما این بود که پوتین به دنبال تثبیت  قدرت مطلقه  است.
در روسیه تنها نهادی که از قرن نوزدهم تا کنون توانسته واقعا به خوبی کار کند، دستگاه امنیتی بوده است.  روسیه کشور وسیعی است و با توجه به امکانات ارتباطی ضعیف در روسیه، دولت مرکزی تنها از طریق به کار گرفتن نیروهای امنیتی، مانند اُخرانا، چکیست‌ها و کا گ ب است که می‌تواند منسجم باقی بماند.  در ‌سال 2001 نیز تنها نهادی که در روسیه به خوبی کار می‌کرد، همین نهاد امنیتی بود.  نهاد امنیتی روسیه در آن زمان درحال ارزیابی دوباره خود بود تا به وضعیتی باثبات برسد و این موضوع ربط زیادی به پوتین نداشت.  پوتین که خودش قبلا در کا گ ب کار می‌کرد، کسی بود که این سیستم او را برای انجام این کار در نظر گرفته بود.  نوعی منطق حکمفرما بود و پوتین می‌خواست وضع را کنترل کند.  زیرا آن نظام درست کار نمی‌کرد.  با توجه به چنین وضعیتی ما دو چیز گفتیم؛  اول این‌که پوتین مدت زیادی دوام خواهد آورد و دوم این‌که رژیم روسیه بسیار متفاوت‌تر از آن چیزی خواهد شد که آن زمان بود.
  ما در‌سال 2004 تحلیل کردیم که دوران حق امتیازهای انحصاری به پایان رسیده است.  در واکنش به ناتو، انقلاب نارنجی را داشتیم. تلاش برای مقابله با ناتو آغاز شده بود.  کمی در این مورد توضیح   بدهید.
 انقلاب نارنجی خیزش مردم اوکراین علیه دولتی طرفدار روسیه بود.  وقتی پوتین وضع را دید، درست یا غلط، به این نتیجه رسید که CIA و سرویس‌های اطلاعاتی غرب، انقلاب نارنجی را هدایت می‌کنند تا دولتی طرفدار غرب را روی کار بیاورند.  به هر ترتیب نتیجه این بود که یک دولت طرفدار غرب در اوکراین روی کار آمد. پس از آن ماجرا، پوتین گفت غرب تمامی قول و قرارها مبنی بر وارد نشدن به کشورهایی که بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بوده‌اند، نادیده گرفته و تلاش می‌کند فدراسیون روسیه را نابود کند.  او گفت غرب در قامت یک دشمن ظاهر شده و علیه منافع روسیه است و بنابراین ما نیز باید با غرب به همین شیوه برخورد کنیم و این نقطه‌ آغازی بود برای روسیه‌ای با ارتش قوی‌تر و سیاست‌هایی پرخاش‌جویانه‌تر که بسیار کمتر از پیش همکاری می‌کند.
 پس همان‌طور که مارک تواین گفته تاریخ خودش را تکرار نمی‌کند، بلکه قافیه‌سرایی می‌کند.  اگر در این بازه تاریخی دقیق شویم می‌توانیم این قافیه‌سرایی را تشخیص دهیم.
درست است.
با توجه به این موضوع به پرسش ابتدای بحث بپردازیم.  آیا پوتین راه نجاتی دارد؟
  خب، دست‌کم در یک بازه زمانی، پوتین بسیار موفق عمل کرده است. او توانسته اوضاع اقتصادی روسیه را بهبود ببخشد. همچنین توانسته تصویری از قدرت خودش را جا بیندازد.  در‌سال 2008 که پوتین به گرجستان حمله کرد، موضوع محوری نه گرجستان، بلکه کی‌یف بود. او می‌خواست این پیام را به اوکراینی‌ها برساند که تضمین‌ آمریکایی‌ها ارزشی ندارد.  آمریکا در خاورمیانه گیر افتاده بود و توانایی حمایت یا دفاع از گرجستان را نداشت.  به این ترتیب تصویری قدرتمند از خودش ساخت.  سپس موضوع سوریه پیش آمد و به نظر رسید که او درس خوبی به اوباما داده است و بعد بار دیگر اوکراین یک خیزش مردمی را تجربه کرد.  اوکراینی که همیشه یک میدان نبرد بوده است و همواره منطقه‌ای حیاتی برای روسیه به شمار رفته است. رئیس‌جمهوری اوکراین سرنگون شد و یک رئیس‌جمهوری طرفدار غرب به جای او نشست و پوتین در موقعیتی قرار گرفت که گویی تمام آنچه از‌سال 2004 به دست آورده، در معرض نابودی است.  پوتین روی کریمه دست گذاشت و غرب این کار را یک مداخله نظامی نامید.  نیروهای روسی هنوز هم در این شبه جزیره به سر می‌برند.  پوتین امیدوار بود که یک خیزش عمومی علیه دولت جدید اوکراین ببیند.  چنین چیزی هرگز اتفاق نیفتاد.  او در موقعیتی گرفتار شد که درنهایت منجر به جدا شدن کریمه و پیوستن آن به خاک روسیه شد. او سپس روی چند شهر دیگر در شرق اوکراین دست گذاشت که با حمله اوکراینی‌ها روبه‌رو شد و شکست بزرگی خورد.  اوکراین ارزشی حیاتی برای روس‌ها دارد.  این منطقه یکی از سپرهای دفاعی روسیه است. روسیه می‌خواست حداقل یک دولت ضد غرب کنترل اوکراین را به دست بگیرد و مهم نبود سیاست داخلی آن چه باشد.  روسیه تمام اینها را از دست داد.  اقتصاد هم در وضع بسیار نامناسبی است.  بانک مرکزی روسیه تخمین زده است که این کشور در‌سال جاری رشد اقتصادی نخواهد داشت.  همچنین شاهد وضعیتی هستیم که حاصلش خروج سرمایه‌های عظیم از روسیه و کاهش چشمگیر سرمایه‌گذاری‌های خارجی است. اوضاع اقتصاد بحرانی است. این ادعای پوتین که آمریکایی‌ها را تنبیه کرده و این‌که روسیه دوباره به یک قدرت بزرگ تبدیل شده، با تردید مواجه است  و ماجرای منهدم شدن هواپیمای مالزی بیش از پیش این احساس را تقویت می‌کند که پوتین کنترل اوضاع را از دست داده است. 14‌سال است که پوتین قدرت را در اختیار دارد.  او در یک بازه زمانی بسیار خوب عمل کرد و اکنون بسیار بد عمل می‌کند.

 


تعداد بازدید :  217