| آرزو جعفريان |
پاپ آرتهاى «محمود سبزى» جامعه نگر است؛ تحليل رفتارهاى مردم، آداب اجتماعى و موقعيت كنونى ارزشها و باورهاى كهن، دستمايههاى آثار اويند كه اتفاقا در نگاه نخست بسيار جذاب و چشمگيرند؛ زندگی محمود سبزی، هنرمند نقاش مقیم لسآنجلس آمریکا داستان دورودرازی است که فرازوفرودهای زیادی هم دارد: از تولد در همدان، مهاجرت در دوران طفوليت به اهواز، شرایط جنگی دهه 60 و سپس مهاجرت به آلمان و بعدتر آمریکا؛ و همين تجربه و تماشاى وطن و منطقه خاورميانه از دوردست سبب شده او نگران گسستهاى فرهنگى و اختلال هويتى در نسل آينده باشد؛ او متولد ١٣٣٠ است و از سال ١٣٦٤ از سرزمين مادرى كوچ كرده است؛ هر چند كه خودش مى گويد هيچگاه از ايران جدا نبوده و همواره قلبش در اينجا مىتپد؛ او 5،4 سالى هست با دور تازه نقاشىهايش، سالى يك بار به تهران مىآيد و نمايشگاهى براى هموطنانش برپا مى كند؛ رو به بىسو، تازهترين آثار او كه پاپ آرتهايى تامل برانگيزند، اين روزها در گالرى بوم به تماشاست؛ اين چهل و پنجمین نمایشگاه انفرادی محمود سبزی است که آثارش در گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران و موزه هنر لسآنجلس نگهدارى مى شود؛ این نمایشگاه تا ١۵ اسفند همه روزه (غیر از شنبهها و یکشنبهها) ساعت ١۶ تا ٢٠ در گالرى بوم واقع در خیابان ولیعصر، بالاتراز نیایش، کوچه ارمغان غربی پلاک ١١ میزبان نگاههاى شماست.
مجموعه«رو به بىسو» همنشينى سوپراستارهاى هاليوودى و مك دونالدو آمريكايى با المانها و شمايلهاى ايرانى و خاورميانهاى در پى چيست؟
اگر مقصودتان خود مجموعه رو به بىسو است، از سال ٢٠١١ روى آن متمرکز بودهام، اما اگر نظرتان درباره كل اين مبحث و ريشههاى شكلگيرى آن است، بايد بگوييم چنين مضمونى ساليان سال است با من همراه است؛ من در تمامى مجموعه آثارم از بحران هویت فرهنگى، سرگشتگى و کوچ باعجله از سرزمین سنت به سرزمین مدرنیسم هشدار مىدهم، نشان مىدهم چنين رفرمى براى سرزمين خاص ما با آن پيشينه بزرگ چقدر
آسيب رسان است و ریشههاى فرهنگی ما را با خطر جدى مواجه مىكند؛ به مرور ما جامعهای خواهیم داشت، دچار پریشان حالى هویت كه بسیارى از ارزشها آرام آرام از آن رخت برمىبندند؛ اين در حالى است كه هویت فرهنگی، ریشه حیات یک ملت است؛ البته آن طرف قضیه نیز چندان روشن و ساده نیست چرا که زیستن به دور از تحولات جهانی آسان نیست. سوال اساسی این است که تقابل بین سنت و مدرنیته را چگونه باید حلوفصل کرد؟
از چه زمانی کارتان شکل پاپ آرت گرفت؟
دورههای مختلف درکارهای من بوده است. از ابسترکشنهایم که متاثر از پل کلیاند تا ابسترکت فیگوراتیوهایم که متاثر از نقاشان شمال کالیفرنیا در دهه 1950 که پیشرو جنبش ابسترکت فیگوراتیو بودند
( مثل ریچارد دیبن کرن یا المر بیشوف یا جیمز ویک و... ) یا فیگورهایی با تاثیرات عمیق از ماتیس و بونارد. اگر منظورتان کارهای اخیر است، این نوع کارها را از سال 2007 شروع کردم، اگرچه پایه آنها در سالهای اقامتم در آلمان ریخته شده بود و در آن موقع هم موضوع رنج انسانهای مهاجر در بازسازی و تطبیق خود با شرایط سرزمین نو برگزیده مدنظرم بود. در نتیجه تعدادی کار با ابعاد کوچک خلق شد که تم اصلی آنها همین فضایی بود که گفتم. از این کارها چندتایی را هنوز دارم. بعد از ترک آلمان و رفتن به آمریکا این نوع کارها جای خود را به کارهای فیگوراتیو داد که موضوع آنها، زن ها بودند با تجسم دنیای اسرارآمیز و معصومانه برای آنها. از سالهای 2007 و 2008 دوباره به همان کارهای دوره آلمان پرداختم، با قطع و اندازههای بسیار بزرگتر و نگرشی تازهتر که در اکثر آنها رنج انسان خاورمیانهای و حسرت بهشت گمشدهاش در تکاپوی پیوستن به قافله تجدد مشهود است.
از مخاطبان غربی و نمایشگاههایی که در آن سو گذاشتهاید برایمان بگویید؟
نمایشگاه من از سالهای ابتدایی دهه 1990 میلادی به صورت مستمر شروع شد که عمدتا در آمریکا ژاپن و اروپا بود. مخاطبان من در این نمایشگاهها دوستداران کارهای فیگوراتیوم بودند که هنوز هم این کارها بسیار پرطرفدار هستند و بیشتر شناختی که در آنجا از من هست در زمینه همین کارهاست. تعداد فراوانی نمایشگاههای انفرادی در این زمینه داشتم و همینطور نمایشگاههای جمعی. دو کتاب به ترتیب در سال های 1997 با عنوان رازهای جاودانه (Enduring Mystery) و کتاب دیگر در سال 2006 به نام خاطرات (Memories) درخصوص تجزیه و تحلیل و بررسی این آثار به وسیله ناشر معتبر آمریکایی به چاپ رسید که با مقالههایی از دکتر عباس دانشوری، استاد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا همراه است. در مورد مخاطبان غربی باید بگویم عمده مشخصه آنها فهم و استقبال از هنرهای خوب است که البته چنین مشخصهای برای یک جامعه، لازمهاش آموزش هنر در جامعه و ارج نهادن به هنر والاست.
در ایران نگاه و نوع مخاطبانتان چگونه هست؟
من هیچ گاه در ایران نمایشگاه برپا نکرده بودم و اولین نمایشگاه من به همین 4سال پیش باز میگردد. برای همین مقایسه برای من مشکل است، چون نمی توانم مخاطبانم در ایران را با قبل از آن قیاس کنم. ولی من خیلی به جنب و جوشی که در جامعه هنر برپاست؛ امیدوارم. فکر میکنم مردم ما هنر را دوست دارند. اینکه شرایط مختلف باعث شده که به بعضی هنرها جذب نشوند و توجهی نکنند، داستان دیگری است. اگر مردم ما با هنر نقاشی نزدیکی چندانی نداشتهاند من فکر میکنم به این دلیل بوده است که شرایط برای مردم ما کم مهیا شده است تا با این هنر آشنا شوند و از آن لذت ببرند یا آن را بخرند و از این هنر حمایت کنند. مردم باید در این زمینه بیشتر آموزش ببینند. آموزش باید از کودکی آغاز شود. در مجموع به پروسهای که در جریانش هستیم خیلی امیدوار هستم.
در گالرى بوم، اثرى به نام «گذار» داريد، به گمانم عصاره دغدغهاى ست كه در آثارتان پى مىگيريد؟
این کار اخیر من است و مفهوم تغییرات و حرکت از فرهنگ سنتی به مدرنیسم را نشان میدهد. در این کار همانطور که مشهود است، یک بخش آبسترکت بر یک صفحه دیکشنری انگلیسی قرار داده شده است که وسط آن به دو بخش سیاه و سفید تقسیم شده که با یک ریسمان این دو بخش به شکلی سمبلیک به هم دوخته شدهاند و خود این بخش با نقوش تذهیب احاطه شده است. در واقع گذر از یک وضع به وضعیتی جدید بدون اینکه انسان از وضع سابق خود دست بکشد را به تصوير كشيدهام؛ من فکر می کنم حتی گذشتگان ما نیز به مانند ما به گذشتههایشان فکر می کردند و به گذشته پیوند خورده بودند. پدر من همواره یادی از گذشتهها می کرد و پدربزرگ من نیز همینطور بود. من فکر میکنم دلیلش این است که ما همواره به سمت وضع جدید در جهانی مدرن هل داده شدهایم که این حاصل ضرورتی تاریخی در سیر تحولات اجتماعی مقتضی دنیای مدرن بوده است و خودمان با گامهای طبیعی این حرکت را نداشتهایم.
يك جور نوستالژى نسبت به آيينها و ارزشهاى ديروز در آثارتان جريان دارد؟
بله، این هست چرا که همواره حسرت آن چیزهایی که در دسترس مان نیستند را میخوریم. شاید یک فرد اروپایی این احساس ما را نداشته باشد، چرا که در زمان خودش دنیای امروز را با گامهای آهسته تجربه کرده و با طمانينه از سنت به مدرنيته رسيده است و حتى شاید از اين مرحله گذار به دليل نرم و آهسته بودنش لذت هم برده باشد اما ما بدین جهت که با گامهای سریع این مسیر را میپیماییم؛ قبل از لذت بردن از یک دوره، وارد دوره بعد میشویم. بنابراین حامل یکسری حسرتهایی از گذشتههای خودمان هستیم که این برای من یک دغدغه بوده و هست. بنابراین در بسیاری از آثار این نوع نگاه را میبینید.
با وجود چند نمايشگاه در آلمان، شما در آمریکا تبدیل به نقاش تثبیت شدهای شدید. این اتفاق چگونه افتاد؟
فضای آلمان نه از نظر روحی و نه جسمی مساعد حال من نبود. در آنجا حس دست دوم و خارجی بودن به نحو غریبی آزاردهنده است؛ تفاوت آمریکا این بود که فضای خاکستری و سرد آلمان را نداشت و کاملا برعکس بود. ضمن آنکه فروش خوب کارم به یک مجموعه دار در بدو ورود باعث شد که دیگر به آلمان برنگردم اما در آمريكا من از جاهای بسیار پایین شروع کردم. ابتدا از آرت فستیوالهایی که توسط موزهها یا اسپانسرهای معتبر آمریکا میگذارند و مردم عادی هم از آنها کار میخرند شروع کردم. خیلی زود گالریها و مجموعهدارها به سراغم آمدند و همه چیز به سرعت و با روندی بسیار موفقیتآمیز شروع به تغییر کرد. چندسال بعد یک ناشر هنری قراردادی طولانی مدت برای چاپ و فروش آثارم با من منعقد کرد که دو بار تجدید شد و به مدت 10سال ادامه داشت.