محمدرضا نیکنژاد آموزگار
چند متر مانده به دبیرستان ماندگار فیروز بهرام که وابسته به انجمن زرتشتیان ایران است، پیرمردی را دیدم که گویا سرایدار یکی از مجتمعهای آن دور و بر بود. مرد سپیدمو با پایش چند تکه زباله را روی زمین حرکت داد و درون جوی آب انداخت! درحالیکه سطل زباله چند گام دورتر بود. به آهستگی به او گفتم پدر جان سطلزباله آنجاست! چرا این زبالهها را در جوی میاندازی؟ با سکوت و نگاه تحقیرآمیزی بدرقهام کرد! اندیشهام آشفته شده بود. به کلاس وارد شدم و همچنان با اندیشهای درگیر و دلی پردرد، درس را آغاز کردم. اما آشفتگی رهایم نمیکرد. نیمساعت پایانی زنگ تاب نیاوردم و نتوانستم فیزیک درس بدهم. به بچهها گفتم کتابها را ببندید و نیمکتها را به شکل دایرهای بچینید. با شور و شادی چنین کردند. از داستان پیرمرد و البته یکی، دو نمونه دیگر سخن گفتم و از بچهها برای ادامه گفتوگو یاری خواستم. گوشزد کردم که دبیرستان شما از کم شمارترین آموزشگاههایی است که بچهها پاکیزگی کلاسها را رعایت میکنند و من کمتر دیدهام که زبالهای در کلاس افتاده باشد. پس این موضوع را با شما در میان میگذارم. پرسیدم زمینه چنین رفتارهایی کجاست؟ چرا هنگامی که برداشتن زباله و انداختن آن در سطل آسانتر است، باید آن را درون جوی انداخت یا رهایش کرد تا زیبایی شهر را به هم بریزد و نشانهای شود برای فرهنگمان؟! پرسیدم در اینگونه رخدادهای زشت، چه کسی یا نهادی مقصر است؟ برای سامانیافتن رفتارهایی از این دست، خانواده بیشتر نقش دارد یا آموزش و پرورش یا صداوسیما یا ...؟ هنوز پرسشهایم پایان نیافته بود که دستها یکی پس از دیگری بالا میرفت. «خشایار» گفت تنبلی و تربیت خانوادگی، ریشههای چنین رفتارهایی هستند. هنگامی که از پدر و مادرها چنین رفتارهایی سر میزند، نمیتوان از بچهها رفتارهایی متفاوت را شاهد بود. «نیما» گفت درست است که پرورش خانوادگی را میتوان یکی از عاملهای مهم دانست اما گویا کسانی که چنین رفتارهایی میکنند رعایت پاکیزگی، دغدغه و مسأله ذهنیشان نیست. برای نمونه بارها دیدهام که حتی در کنار سطل زباله نیز آشغالها را به زمین پرت میکنند! باید پرسید چه باید کرد تا رعایت پاکیزگی دغدغه ذهنی شهروندان شود؟
«نارک» که 2سال در لسآنجلس زندگی کرده است میگوید آقا راهش جریمه است. در آنجا برای هرکس که زباله روی زمین میاندازد جریمهای 50 دلاری تعیین کردهاند. به باور من یکی از عاملهای بازدارنده در این زمینه میتواند جریمه باشد. «بهمن» میانه حرفش پرید و گفت جریمه درباره کمربند ایمنی پاسخ داد، چه بسا در این زمینه نیز به پیامدهای خوبی برسد. «بنیامین» میگوید، کمربند ایمنی برای نجات جان انسانها ضروری است و آسانتر اجرایی میشود، اما در همه کوچه پسکوچههای شهر که نمیتوان مامور به کار گرفت و با بیتربیتان برخورد کرد! تازه اگر راهی پیدا شود که مردم خودشان پاکیزگی را رعایت کنند، دیگر در مناطق بیرون از شهر هم زباله نمیریزند، نمونه آن شمال است. جنگلهای شمال بهویژه جاهایی که در دسترس مسافران هستند به یک زبالهدانی بزرگ تبدیل شدهاند و با توجه به گستردگی آن، هیچکس نمیتواند سامانی به آن بدهد. «آرش» میگوید به گفته نیما بخش بسیار کمی از شهروندان در این زمینه حساسیت دارند و بیشترشان به پاکیزگی شهر بیتوجهاند. باید کاری کرد تا آنها به این کار حساسیت پیدا کنند. «شادمهر» میگوید شاید اگر کارگران شهرداری یک ماه زبالهها را گردآوری نکنند! تا زبالهها انبار شده و مردم را بیازارند، این بخش از مردم از خوابی به این بدی بیدار شوند و بیگمان ماندن زبالهها برای مردم و شهر کابوسی وحشتناک است و میتواند برای همه تلنگری سهمگین باشد. «پارسا» میگوید اگر شهروندان بدانند که جمعآوری زبالهها چه زحمت و چه هزینهای دارد، شاید این اندازه بیمبالاتی نکنند! به باور من اگر در زمینه پاکیزگی شهر مردم در یک کار داوطلبانه به کار گرفته شوند، بسیاری از آنها دیگر شهر را با ریختن زباله آلوده و زشت نمیکنند. برای نمونه اگر مدیر مدرسه پاکیزهکردن و جاروکردن مدرسه را به نوبت به دانشآموزان هر کلاس بسپارد و بچهها حس کنند که خود مسئول پاکیزگی آنند، دیگر کمتر کسی زباله به زمین میاندازد. «دیوید» که تاکنون ساکت مانده بود گفت، من تاکنون به این مسائل توجه نکرده بودم. حتی به اینکه نباید زباله را به زمین انداخت. اما اکنون که دربارهاش گفتوگو شد، برایم مسأله شد. از این پس هر بار که بخواهم زبالهای را پرت کنم، شاید به یاد این گفتوگو بیفتم و این کار را نکنم، شاید! «گویک» که پسرک سر به هوا و بازیگوشی است گفت آقا پس شاید یکی از راههای جلوگیری از رفتارهای نابهنجار اجتماعی حرف زدن و گفتوگو درباره آنها باشد و برای همین هم هست که من اینقدر حرف میزنم! همه خندیدند و فضا کمی سر زنده شد. «سامان» گفت باید همزمان هم به پدر و مادرها آموزش داده شود و هم به بچهها. چون نخستین و پایهایترین آموزشها در خانواده صورت میگیرد، اگر پدر و مادرها این هنجارها را رعایت کنند، خود به خود بچهها هم رعایت میکنند. چند دقیقهای بود که زنگ تفریح خورده بود و بچهها برخلاف همیشه در صندلیهای خویش نشسته بودند و بیتوجه به سر و صدای بیرون، گفتوگو میکردند. اگر هم یکی، دو تن برای بیرون رفتن بیتاب رفتن بودند، به احترام من و کلاس چیزی نمیگفتند. از جایم بلند شدم و از بچهها سپاسگزاری کردم و به اتاق دبیران رفتم اما ذهنم درگیر گفتوگوها بود. با خود میاندیشیدم که این بچهها اگر به کار گرفته شوند و به دیدگاههایشان توجه شود از آنها میتوان چیزهای فراوانی آموخت. بیگمان در آن زنگ من از دانشآموزان 15 - 14 سالهام فراوان آموختم. اما به گفته یکی از بچهها برای هنجار کردن یک رفتار پسندیده و نشان دادن زشتی یک رفتار ناپسند، ابزاری بهنام گفتوگو در دسترس است. گفتوگو میتواند در ذهن پرسش بیافریند و مسألهسازی کند و از درون آن راهکار هم بیرون آید. در جهان کنونی کلاسهای حلقهای نشستن و گفتوگو، یکی از ابزارهای توانمند آموزشهای شهروندی و هنجارسازیهای اجتماعی است. اما شوربختانه در ساختار آموزشی نمره مدار و کنکور محور ما جایی برای حلقهای نشستن و گپوگفت درباره مهمترین آموزههای انسانی - اجتماعی باقی نمانده است و پر شماری کلاسها، ما را از کاراترین ابزار برای پرورش شهروندان دانا و توانا محروم کرده است. چه بسیار شهروندانی که مدرک دارند اما بیسوادند و خود و جامعه را میآزارند. آیا گاه آن فرا نرسیده است که بیش از اینکه در اندیشه تست، نکته، نمره و معدل باشیم در راه پرورش اخلاقی- اجتماعی شهروندان بکوشیم. به گفته برخی از بچهها باید درباره گرفتاریهای روزافزون جامعه و ناهنجاریها و از آن میان بیتوجهی به پاکیزگی شهر سخن گفت و بلکه پرحرفی کرد و شهروندان را به بازی گرفت تا گرفتاریهای روزمره در ذهنهایشان مسأله و دغدغه شود. باید گفتوگو کرد و سخن گفت تا راهحل از دل گفتوگوها بیرون آید و همه بر رعایت آن پایبند باشند. بیگمان سهمگینترین دشواری جامعه کنونی ما ناتوانی در گفتوگو است پس بهتر نیست گفتوگو را در کلاسهای حلقهای بیاموزیم و بیاموزانیم.