آنگونه که من شنیدهام واگنهای مترو، هرکدام موتور پیش برنده خود را دارند و کشنده جلویی، بیشتر نقش هماهنگکننده را بازی میکند. یعنی برخلاف قطارهای قدیمی، که همه واگنها را، تنها همان کشنده و موتور جلویی به پیش میراند و میکشاند، در ترنهای مترو، هر واگن، خود - کِشنده است. کارکنان یک نهاد انسانی کارآمد، سرزنده و پویا هم، خودگردانند. در چنین شرایطی، نیازی به این نیست که همه کارها و برنامهها، با ریزترین پارههای آن، زیر نظر رئیس یا مدیر انجام پذیرد. هر کدام از کارکنان، به وظیفه خود عمل میکنند و مدیر به جای اینکه همه کاره باشد هماهنگکننده است. مدیر، نقش مچگیرنده ندارد یعنی تنها به دنبال گرفتن نقطه ضعفهای کارکنان خود نیست بلکه با همراهی، هماندیشی و همدلی با نیروهایش، کار را به پیش میبرد. در چنین شرایطی، توان و هزینهها بیش از اینکه صرف کنترل و نظارت شود، صرف پرورش نیروهایی نوآور و سنجشگر میشود که توانایی حل مسألههای خود را دارند. بیگمان، در چنین سپهری، گفتوگو نقشی بنیادین مییابد. دستکم، هرازگاهی، زمانی در نظر گرفته میشود تا کارکنان با همدیگر به گفتوگو بپردازند، به سخن یکدیگر گوش دهند، از گرفتاریهای زندگی همدیگر آگاه شوند و درباره ایدههای خود، سخن بگویند. به گفته استاد محمدرضا سرکار آرانی، نویسنده و پژوهشگر سرشناس آموزشی: «وقتی قدرت، اختیار، مسئولیت، منابع، نظارت، کنترل و مدیریت تقسیم شود، به موتور اولی فشار نمیآید، چون دهها موتور وجود دارد. هاضمهها قوی میشوند، دشواریها تقسیم میشوند، حرکت و سرعت موزون میشود و سازههای اجتماعی برای پیشرفت تابآوری یا توان «کشسانی» بیشتری دارند. در این شرایط انباشت تجربه، دانایی و سرمایه ممکن میشود. واگنها شورش نمیکنند و تعلق خاطر اجتماعی ضامن بسط اندیشه، اخلاق و عدالت اجتماعی و پیشرفت همگانی است. در این شرایط هر فردی از آحاد جامعه، نیروی پیش برندهای برای توسعه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میشود.» اما هرچه یک مدیر، از درک شرایط کاری کارکنان خود بیشتر فاصله بگیرد بر تحکم و دخالت خود میافزاید. مدیری که کمابیش با دشواریهای زندگی کارکنان خود دست به گریبان است به آنها نزدیکتر میشود و در پدید آوردن سپهر همکاری، بیشتر میکوشد و این درست برخلاف دیدگاهی است که بیش از کارکنان، به مدیران و فرادستان، اهمیت میدهد. سال گذشته، فیش حقوقی یکی از کارکنان وزارتخانه آموزش و پرورش به دستم رسید. به آسانی چیزی نزدیک به یکمیلیون تومان از یک آموزگار مدرسه، با همان پیشینه و همان مدرک تحصیلی، بیشتر دریافت میکرد. یکی دو بار در رسانهها منتشرش کردم اما هیچ پاسخی داده نشد. بگذریم از شنیدههای بسیار، که خبر از دریافت کالاهایی میدهد که به کارکنان وزارتخانه میدهند و در مدرسهها، از هیچکدام خبری نیست. به راستی بنیاد این دوگانگیها و تبعیضها چیست؟ آیا این اندیشه که باید موتور یا موتورهایی مجهز و سالم و نیرومند – در اینجا همان فرادستان - باشند تا دیگر واگنها را بکشند، یکی از ریشهها نیست؟ و آیا با چنین نگرش مدیریتی نادرستی، میتوان انتظار کارکنانی باانگیزه، خودگردان و نوآور داشت؟!