تا چه اندازه نظام آموزشی ما در امر آموزش مهارتهای زندگی و جامعهپذیری افراد موثر است؟
نظام آموزش و پرورش و همینطور نظام آموزش عالی ما، مانند سایر کشورهای دنیا، بهویژه کشورهای توسعهیافته یا حتی درحال توسعه، فرآیند جامعهپذیری دانشجویان و دانشآموزان، به گونهای است که مهارتهای لازم را برای یک زندگی مستقل در اختیار آنها قرار نمیدهد. در صورتی که دانشآموزان و دانشجویان، اعم از گروههای سنی کودک، نوجوان و جوان بیشترین زمان عمرشان را در این دو نهاد آموزشی میگذرانند. دستکم در شرایط کنونی، بیشترین ارتباط را با این نسل دارند.
بهطور مثال، دانشآموزان 12سال در نهاد آموزشوپرورش درس میخوانند. قرار است زبان عربی و زبان انگلیسی را در آن مدت یاد بگیرند. چنددرصد از این دانشآموزان زمانی که دیپلم میگیرند، زبان انگلیسی را یاد گرفتهاند؟ خیلی کم؛ شاید اصلا نباشد. خود این نهاد تلاش نمیکند برای آموزش آنچه که باید به دانشآموزان آموزش بدهد. یعنی این 12سال بابت چیزی هزینه شده که هیچ مابهازایی نداشته و هیچ مهارتی انتقال نیافته است. همینطور در مورد ریاضیات. مدلول این سخن آن است که بعد از 12سال درس خواندن، دانشآموزان ناگزیرند که به موسسات آموزشی آزاد بروند و دوباره هزینه کنند تا ریاضیات، فیزیک، ادبیات و... بیاموزند. متن ادبیات انتقالی در نظام آموزش و پرورش آنقدر تهی و آمیخته به مطالب بیربط است که دانشآموز فارسی زبان، با متون کلاسیک فارسی و با مفاهیم اصیل فارسی، ارتباط برقرار نمیکند. شما متونی که اخیرا تولید شده را با متون گذشته مقایسه کنید. در گذشته، دانش و اخلاق و هم متون زبان فارسی را به دانشآموزان انتقال میدادند. انتقال زبان به مثابه انتقال فرهنگ یک جامعه است. زمانی که ما فرهنگمان را انتقال میدهیم، یعنی میتوانیم جامعهمان را حفظ کنیم. اما متاسفانه، کتابهای درسی موجود، کتابهایی است با محتوای یکسویه و خاص. کتابهایی مملو از جملات که با اهداف خاصی نوشته شدهاند. بهتر بود این کتابها بهگونهای زبان و فرهنگ متنوع ایرانی را انتقال دهند و متعلق به دوره، خاصی نباشند. باید بیطرفانهتر نوشته میشدند. چراکه هدف، چیزی جز انتقال زبان و فرهنگ فارسی است. هدف، هرچه باشد، نمیتواند کمکی به دانشآموزان بکند. دانشگاههای دولتی را درنظر بگیرید. دانشجویانی که وارد دانشگاهها میشوند، زمانی که فارغالتحصیل میشوند، مهارتهای لازم را برای کار و زندگی کسب نکردهاند. به این معنا، درس خواندن تنها و تنها به دلیل گرفتن مدرک است، نه کسب مهارت و علم و دانش. دانشجویان فنی، بعد از فارغالتحصیل شدن به این نتیجه میرسند که تنها اندوختهشان، معدود مطالب تئوری است که در عمل، دستشان را نخواهد گرفت. به این ترتیب، هم نقص در جامعهپذیری علمی در آموزشوپرورش وجود دارد و هم در نظام آموزش عالی.
فکر میکنید دلیل آن چیست؟
در واقع، دلیل عمده شاید این باشد که ساختار آموزشوپرورش و نحوه استخدام معلمان و همینطور کیفیت سطح دانش و مهارتهای معلمانی که استخدام شدهاند، مورد سوال است. در نظام آموزش عالی نیز با همین مسائل مواجهیم. به جای تأکید بر علم، حقیقتجویی، دانشآموزی و دانشجویی، مسیرهایی طی میشود که جز ابطال وقت و انرژی و عمر دانشجویان، حاصلی ندارد. دانشجویان ما بعد از گذراندن حداقل 16سال (برای اخذ لیسانس) در مقایسه با هم ردیفهای خودشان در کشورهایی مثل ترکیه، کشورهای عربی و حتی کشوری مثل افغانستان، از سطح دانش و مهارت اجتماعی پایینتری برخوردارند.
ما این مسأله را جامعهشناختی و ساختاری میبینیم، نه انفرادی که یک خانواده برای فرزندش کلی هزینه کرده باشد تا بار کمبودهای آموزش و پرورش را کنترل کند و فرزندش را پرورش دهد تا وقتی مهارتی پیدا کرد، او را به کشورهای دیگر تقدیم کند. این کاری است که در ایران صورت میگیرد باید منصفانه به قضیه نگاه کرد. یکی از مسائل جدی آموزشوپرورش،
مواجه شدن با کمبود منابع مالی و امکانات لازم برای پیشبرد اهدافش است. بخشی از آن به کمبود نیروی انسانی ماهر بازمیگردد. بودجه آموزشوپرورش، دایما درحال منقبض شدن و کوچکتر شدن است. باید به این نکته نیز توجه کرد.
میزان مشارکتهای مردمی در نظام آموزشوپرورش با میزان تصمیمگیری مردم در نحوه اداره آموزشوپرورش، سنخیت ندارد. دولت در جاهایی، از مردم پول میگیرد (مثل مجوز دادن برای تأسیس مدارس غیرانتفاعی) و بار مالی و هزینهها را به دوش خود مردم میاندازد و به این ترتیب، پرداخت از جیب مردم بالا میرود، درصورتی که سهم نظارتی و مشارکتی مردم به همان نسبت، افزایش نمییابد. یعنی هزینه را مردم پرداخت میکنند اما تصمیمگیرنده، دولت است. زمانی که شما هزینهها را پرداخت میکنید، باید بر کیفیت هم نظارت داشته باشید. باید بتوانید بر کیفیت معلمی که به فرزند شما آموزش میدهد، نوع دروسی که به فرزند شما ارایه میشود، نوع کتب و محتوایی که به فرزند شما ارایه میشود، نظارت کنید. در انتها نیز، خانوادههایی که فرزندانشان را به مدارس غیرانتفاعی فرستادهاند، رضایت خاصی، نسبت به مابهازای پولی که اضافه پرداخت کردهاند، ندارند. گمان میکنند چون بچههایشان نمرههای خوبی میآورند، پس مهارتهای لازم اجتماعی و دانش مورد نیاز را کسب کردهاند. در صورتی که اینچنین نیست.
بهنظر شما، دانشآموزان و دانشآموختههای ایرانی که بهزودی فارغالتحصیل میشوند، به لحاظ مهارتهای زندگی، چه تفاوتی با سایر
هم ردیفانشان در سایر کشورها دارند؟
اینجا زمان و وقت افراد تلف میشود. فردی که 12سال تا گرفتن دیپلم زمان صرف کرده است، باید به قدر کافی، مهارتهای زندگی و دانش برای کسب و کار را فرا گرفته باشد تا بتواند بهصورت مستقل از خانواده زندگی کند. نظام آموزش و پرورش ما تا چه اندازه این شرایط را مهیا میکند؟ نسل بعدی با چه مهارتی میخواهد با رقبای پیرامونش رقابت کند؟ در زمانی که بازار کار نیز درحال جهانی شدن است، یک ایرانی تا چه اندازه مهارت کسب کرده است تا در ترکیه یا در مناطق مختلف جهان کار پیدا کند؟
شما همین دانشآموزان را با دانشآموزانی که در آلمان تحصیل میکنند، مقایسه کنید. یک آلمانی به اندازه یک ایرانی، زمان هزینه میکند. اما ببینید که تنها در بخش زبان و ارتباط زبانی، چه مهارتهایی کسب میکند. غیر از زبان آلمانی، زبان انگلیسی را میآموزد، در دبیرستانها بسیاری از زبانهای مختلف دنیا بهصورت دروس اختیاری ارایه میشود. زبانهایی مثل فرانسوی، اسپانیولی، ایتالیایی، روسی، لاتین و... که این دانشآموزان بعد از دیپلم در کشورهای دیگر نیز بتوانند کار کنند. در صورتی که یک دانشآموز فارسی زبان حتی در زبان مادریاش نیز مشکل دارد.
اینها ستمی است در حق کودکان، نوجوانان و جوانان که توسط نظام آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی در حق این افراد انجام میشود. هر فرد، محق است که از کیفیت آموزشی و مهارتهای زندگی اجتماعی برخوردار شود. اینها بخشی از حقوق شهروندی خانوادههای ایرانی است که فرزندانشان از کیفیت آموزشی خوب برخوردار باشند. در قانون اساسی مشروطه و نیز در قانون اساسی انقلاب 57، جزو وظایف دولت بوده است که آموزش رایگان را برای کودکان ایرانی فراهم کند. آموزش رایگان با کیفیت. یعنی مهارتهای ارتباطی، کلامی و اجتماعی موردنیاز برای یک فرد. کسانیکه این کودکان را به امانت از پدر و مادرهایشان تحویل میگیرند که علاوهبر دانش، مهارتهای زندگی اجتماعی را نیز به آنها بیاموزند، خودشان دچار نوعی شعارگرایی و نمایش شدید شدهاند. اکنون تلاش خاصی بر آموزش و پرورش حاکم است. اگر اینطور نبود، طی این 12 سال، باید مهارتهای لازم برای آینده این کودکان، به آنها منتقل میشد.
به همین دلیل است که دلزدگی شدید نسبت به درس و مدرسه برای این کودکان بهوجود میآید. بعد از اتمام امتحانات، کتابهایشان را به هوا پرتاب میکنند. این نشان میدهد که چقدر جذابیت مدارس برای بچهها ناچیز است. اینها را من به معلمان نمیگویم. معلمان ما، مردان و زنان شریف و نجیبی هستند که وظایفشان را به درستی انجام میدهند؛ اما یک کنشگر، به خودی خود نمیتواند ساختار را تغییر دهد. این منوط به تغییر ساختاری و تغییر رویکرد نسبت به عملکرد آموزش و پرورش است.
نکته مهم دیگر، این است که نباید طی آموزش دانش و مهارتهای زندگی، بیارتباط با نظام جهانی بود. برنامههایی که تحت عنوان بومیگرایی گذاشته میشود را در نظر بگیرید. زمانی که علم، در سطح جهانی عرضه میشود، شما نیز باید در سطح جهانی رقابت کنید. در جزیره قرار گرفتن و این توهم که ما برترین و بهترین هستیم، زمانی که در عرصه عمل و واقعیت قرار میگیرد، رنگ میبازد.
من بحث آموزش دانش و مهارتهای زندگی با کیفیت را جزو حقوق شهروندان میدانم و فکر میکنم به میزانی که دولت از زیر بار هزینههایی که باید برای این کودکان متقبل شود، شانه خالی میکند و بار را بر دوش خانوادهها میاندازد، باید حق تصمیمگیری را نیز به خانوادهها بدهد. به این معنا که مشارکت مردمی را افزایش دهد و زمینه حضور شهروندان را در تصمیمگیریهای آموزشی و پرورشی، فراهم کند. من حق دارم که بدانم فرزندم بعد از 12سال درس خواندن، چه خواهد شد؟ بعد از این مدت، چه تشابهی با دانشآموزان ژاپنی و کرهای، آلمانی و آمریکایی خواهد داشت؟
میتوانید نمونه و مصداقی از مهارتهای اجتماعی که در دانشگاهها و مدارس خارج از ایران، به افراد داده میشود را نام ببرید؟
یکی از برنامههایی که در کشورهای دیگر اجرا میشود که من از آن مطلعم، برنامهای زیر عنوان «exchange» است. برنامه مبادله دانشآموز و دانشجو. در این برنامه که در دورهای خاص برگزار میشود، بهطور مثال، یک دانشآموز انگلیسی در یک تابستان، به ایتالیا میرود و با یک خانواده ایتالیایی زندگی میکند. یک فرد ایتالیایی به انگلیس میرود. فرد دیگری به اسپانیا، فرانسه یا جاهای دیگری میروند تا هم دیگران را بشناسد و هم مهارتهای ارتباطی در یک فضای بیگانه و البته واقعی را تجربه کرده باشد. ضمن اینکه هم نظام آموزشوپرورش و هم نظام آموزش عالی در آن کشورها، ارتباط وثیقی با کار و صنعت و تولید دارند. مهارتهایی که هر فردی در زندگی به آنها احتیاج پیدا میکند. در دورههایی دانشجویان و دانشآموزان به میان کشاورزان میروند. در میان صنعتگران، معدنچیان، گروههای دانشمندان و... میروند و حتی دورههای عملی را روی یک کشتی ماهیگیری میگذرانند. به مزارع پرورش ماهی، لبنیات و... سر میزنند و از نزدیک با این مهارتها آشنا میشوند. اینها بهصورت نمایشی نیست. اگرچه این موارد، هزینهبر هستند و دولت آنها را پرداخت میکند و خانوادهها نیز کمک میکنند، اما در هر حال به گونهای است که نتیجهای کارآمد و موثر برای دانشآموزان و دانشجویان داشته باشد. جدا از این مسأله، فرصتها برای بچههای باهوش و دارای رزومه خوب، اندک نیست. آنها میتوانند از بورسیههای مختلفی استفاده کنند و جذب مدارس و دانشگاههای بسیار عالی شوند. در هر حال، همه اینها در یک برنامه کلی به یکدیگر پیوند خورده است تا بتوانند یک نسل فرهیخته و با مهارت را برای آینده خود و کشورشان تربیت کنند. نسلی که در ارتباط با مسائل و مشکلات مختلف طبیعی و غیرطبیعی، کنار بیاید و از لحاظ مهارتهای ارتباطی، همدلی، همکاری، کار جمعی، دانش، مهارتهای اجتماعی و... برخوردار باشد و مسئولیت خود را در یک موقعیت اجتماعی، به خوبی انجام میدهد.
آموزشوپرورش ما، به لحاظ علمی مورد غفلت واقع شده است. یعنی کارکردهای علمی خود را به درستی انجام نمیدهد؛ چه برسد به آموزش مهارتهای اجتماعی و زندگی. آموزشوپرورش دچار کارکردهای دیگری شده است و در راستای دیگری حرکت میکند.
میزان مشارکتهای مردمی در نظام آموزشوپرورش با میزان تصمیمگیری مردم در نحوه اداره آموزشوپرورش، سنخیت ندارد. دولت در جاهایی، از مردم پول میگیرد (مثل مجوز دادن برای تأسیس مدارس غیرانتفاعی) و بار مالی و هزینهها را به دوش خود مردم میاندازد و به این ترتیب، پرداخت از جیب مردم بالا میرود، درصورتی که سهم نظارتی و مشارکتی مردم به همان نسبت، افزایش نمییابد. یعنی هزینه را مردم پرداخت میکنند اما تصمیمگیرنده، دولت است.
اینجا زمان و وقت افراد تلف میشود. فردی که 12سال تا گرفتن دیپلم زمان صرف کرده است، باید به قدر کافی، مهارتهای زندگی و دانش برای کسب و کار را فرا گرفته باشد تا بتواند بهصورت مستقل از خانواده زندگی کند. نظام آموزش و پرورش ما تا چه اندازه این شرایط را مهیا میکند؟ نسل بعدی با چه مهارتی میخواهد با رقبای پیرامونش رقابت کند؟ در زمانی که بازار کار نیز درحال جهانی شدن است، یک ایرانی تا چه اندازه مهارت کسب کرده است تا در ترکیه یا در مناطق مختلف جهان کار پیدا کند؟